گنجور

 
نورعلیشاه

تا زند سینه ز صهبای غمت جوش مرا

کی زبان میشود از ذکر تو خاموش مرا

پای تو سر همه آغوشم و پیوسته بود

دست با شاهد عشق تو در آغوش مرا

ساقی عشق سوی میکده با بربط و نی

ساغری داده بکف وقت سحر دوش مرا

وه چه ساغر که چو نوشیدمش از نشئه آن

عقل مدهوش شد و هوش فراموش مرا

واندر آنحالت مستی که نبودم هوشی

آمد از ساز فلک نغمه در گوش مرا

نغمه ای بود که سکان فلک میگفتند

از پی تهنیت باده همه نوش مرا

گرچه نور علی و ساقی سرمستانم

رفت از آن نشأه ندانم بکجا هوش مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از زهر فراقت باید

[...]

جهان ملک خاتون

گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا

نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا

از خدا دولت وصلت به دعا می خواهم

تا کشی رغم بداندیش در آغوش مرا

زهر و تریاک و گل و خار به هم بنهادند

[...]

صائب تبریزی

چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟

شور صد بزم بود در لب خاموش مرا

می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق

گر چه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا

جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا

مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا

بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است

باده پرزور نتواند برد هوش مرا

شد ز خامی در سر کار هوس عهد شباب

[...]

سیدای نسفی

خط رخسار تو شبها برد از هوش مرا

پر ز مهتاب شود هاله آغوش مرا

به تماشای تو هرگاه که بی خود گردم

نبض جنباند و فریاد کند گوش مرا

پرده چشم حجاب دل روشن نشود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه