امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را
یا وقت بیداری غلط بودَست مرغ بام را
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را
هم تازهرویم هم خجل هم شادمان هم تنگدل
کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را
گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت میدهی
جز سر نمیدانم نهادن عذر این اقدام را
چون بخت نیکانجام را با ما به کلی صلح شد
بگذار تا جان میدهد بدگوی بدفرجام را
سعدی عَلَم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان
ما بتپرستی میکنیم آن گه چنین اصنام را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی نارضایتی و تردید در مورد زندگی و روابط انسانی اشاره دارد. شاعر از طبل بیهنگام و غلطی در زندگی شکایت میکند و لحظاتی از عمرش را که تحت فشار و تاراج قرار گرفته، با حسرت یاد میکند. او همزمان احساسات متناقضی از شادمانی و خجالت را تجربه میکند و نمیتواند از شرایط کنونی رهایی یابد. شاعر به بخت نیک و سلامتی اشاره میکند و به وضعیت ناگوار و بدفرجام اشاره دارد که ممکن است به دلیل انتخابهای نادرستش باشد. در نهایت، او به نظر میرسد که به مسألهی بتپرستی و اعتقادات سطحی اشاره دارد و از دیدگاه صوفیانه به اهمیت معنویت و درک عمیقتر زندگی تأکید میکند.
امشب زودتر این طبل صبحگاه را می کوبند یا شب های گذشته خروس آوازه خوان دیرتر از وقت معین بیدار می شده است؟
وصل تو یک شب بود یا یک لحظه که از عمر ما گذشت، و ما همچنان تمام از لب تو کام برنگرفتیم و به آرزوی خود نرسیدیم.(یعنی امشب چقدر زود گذشت)
هم ذوق زده ام و هم شرمگین،هم خوشحالم و هم غمگین زیرا که نمی توانم از عهدهٔ جبران لطفی که تو امشب در حق من کردی برآیم.
اگر پا بر سر من بگذاری به من افتخار می دهی،برای جبران این محبت راهی به جز سر نهادن و جان نثار کردن ندارم
چون بخت با ما یار شد و عاقبت به خیر شدیم بگذار تا عیب جویان بدفرجام از حسادت جان بدهند.
سعدی در جهان به بت پرستی مشهور شد، به همهٔ مردم بگویید که بدانند ما این گونه بت ها (زیبارویان) را می پرستیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرقفام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبلهای با بتپرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند
[...]
ساقی همان به کامشبی در گردش آری جام را
وز عکس می روشن کنی چون صبح صادق شام را
می ده پیاپی تا شوم ز احوال عالم بیخبر
چون نیست پیدا حاصلی این گردش ایام را
کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده
[...]
بهر تو خلقی می کشد آخر من بدنام را
بس می نپایم، چون کنم وه این دل خودکام را
یک شب به بامی دیدمت، آنگه به یاد پای تو
رنگین بساطی می کنم از خون دل آن بام را
خواهم که خون خود چومی در گردن جامت کنم
[...]
ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را
وین جامه ی نیلی ز من بستان و در ده جام را
چون بندگان خاص را امشب بمجلس خوانده ئی
در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را
خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته
[...]
کردند ید آن زلف و رخ دلهای بی آرام را
بهر شکار بلبلان بر گل نهادی دام را
پیش گل اندام تو دارد گل اندامی ولی
لطفی نباشد آنچنان اندام بی اندام را
ساقی رسید ایام گل خالیست از می جام مل
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.