گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

برای من مَگری و مگو: «دریغ دریغ»

به یوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

جنازه‌ام چو ببینی مگو: «فراق فراق»

مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مرا به گور سپاری مگو: «وداع وداع»

که گور پردهٔ جمعیت جنان باشد

فُروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر

غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟!

تو را غروب نماید ولی شروق بود

لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نَرُست؟!

چرا به دانهٔ انسانت این گمان باشد؟!

کدام دلو فرورفت و پُر برون نامد؟!

ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟!

دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا

که های‌هوی تو در جوّ لامکان باشد