گنجور

 
عبید زاکانی

همیشه تا سپر مهر زرفشان باشد

غلام سایهٔ چتر خدایگان باشد

جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق

که پادشاه جهانست تا جهان باشد

سزد که سر به فلک در نیاورد ز علو

کسی که بندهٔ این شاه کامران باشد

خدایگانا گردون پیر میخواهد

که در حمایت آن دولت جوان باشد

کمینه بنده‌ای از چاکران این درگاه

هزار چون جم و دارا و اردوان باشد

ز بهر سائل و زایر خجسته خامهٔ تو

گره گشای در گنج شایگان باشد

براق سیر سمند جهان بورت را

ظفر ملازم و اقبال همعنان باشد

گه نبرد ز دشمن کشان به لشگرگاه

کسی که پشت نماید مگر گمان باشد

به زخم گرز گران خورد کن سر اعدا

چنانکه عادت شاهان خرده‌دان باشد

چو زلف و چشم بتان هرکه فتنه انگیزد

ز عدل شاه پریشان و ناتوان باشد

به روز رزم ببین پهلوانی خسرو

که پادشاه کم افتد که پهلوان باشد

فدای خاک در کبریات خواهد بود

عبید را نه یکی گر هزار جان باشد

بقای عمر تو بادا که خوشتر از همه چیز

بقای سرمد و اقبال جاودان باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

برای من مگری و مگو «دریغ دریغ»

به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

جنازه‌ام چو ببینی مگو «فراق فراق»

[...]

سعدی

ندیدم اَمرد سی ساله چون تو در عالم

عجوبه‌ای چنین، آخرالزّمان باشد

‌اگر دو دست تو یک هفته در قَفا بندند

‌به هفتهٔ دگرت ریش تا میان باشد

حکیم نزاری

مرا اگر چو دو چشمت هزار جان باشد

چو حلقۀ کمرت با تو در میان باشد

گر استخوانِ تنم هم چو سرمه خاک شود

هنوز بویِ تو ام در مشامِ جان باشد

چه گونه صورتِ شیرین هنوز در سنگ است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
صوفی محمد هروی

به پیش، صحنک ماهیچه چون عیان باشد

محقرست اگر صد هزار نان باشد

برای قیمه کشیدن نخود اولیتر

بلی چو مصلحت مطبخی در آن باشد

به وقت کله بریان زبان به چشم کنید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه