گنجور

 
اهلی شیرازی

همه ملوک جهان بنده کرده دهرت از آن

که هرگز از چو تویی کس ندیده استحقار

دگر ز جود تو یابد چو عالمی شادی

به مردی و به کرم عالمی بگیر و بدار

بود به مردی دیگر کسی مثال تو کم

زمانه مثل تو کم یابد از همه اخیار

ممکن نه که هرگز چو تو

یابد عالم

هرگز چو تو کس ندید

مردی به کرم

یابد مردی

دگر کسی مثل تو کم

عالم به کرم

مثل تو کم یابد هم

تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل

قافیه: مقید

بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف مجبوب

صنعت: مربع

ولیک اهلی از آن که تمامیش ثبت است

هم این خطش بغلامی نوشته است اقرار

دلیل او به تمامی جز این غلامی نیست

که بر تمامی او سکه ایست این معیار

اهلی که تمامیش غلامیست

این خط غلامیش تمامیست

تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل

قافیه : ذوقافتین مکرر

بحر: هزج مسدس مقبوض مقصور

صنعت: حسن مقطع

الا که تا فلکش بحر درفشان باقیست

همیشه تا دل و دستست بحر را دربار

مدام تا کرم روزگار باشد عام

بروزگار نباشد جز از کرم مختار

تا فلک بحر درفشان باشد

تا دل و دست بحر و کان باشد

تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلن

قافیه: مردف بردف مفرد

بحر: خفیف مسدس مخبون اصلم

صنعت: تضمین

یقین که بسته و محکم بود همی پیوست

ببسته دست و دل خصم محکم از مسمار

نگاهدار تو حق باد تا بروز حسیب

که پای عمر تو شد در رکیب برخوردار

بسته و محکم بود پیوسته تا روز حسیب

بسته دست خصم، محکم پای عمرت در رکیب

تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

قافیه: مردف بردف

بحر: رمل مثمن مقصور

صنعت: تفسیر جلی