گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

شاخ سر سبز و چمن دلشادست

عالم از عدل بهار آباد است

غنچه تا روی به صحرا آورد

گرهی ا ر دل بگشادست

سرو در خدمت گل برپایست

بید در پای چنار افتادت

بندۀ سوسن مشکین نفم

کوست کز بند جهان آزاداست

دل شکسته است بنفشه چه کند؟

سر ببیدارد زمان بنهادست

سرو را هر چه ز اسباب خوشیست

سر بسر دست فراهم دادت

بر جهان دست تهی چون افشاند

بار کس می نکشد ، او را دست

بنگر آن غنچة صاحب دل را

که بدلتنگی خود چون شادست

زانکه داند که بد و نیک جهان

همچو خرمن که گل بر بادست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال خجندی

این چه سرو قد چه رفتارست

این چه شیرین به این چه گفتارست

این چه حال این چه عارض زیباست

این چه خط این چه حسن رخسارت

این چه موی است این چه زلف دراز

[...]

شیخ بهایی

جامی از درد تو جان داد و نگفت

فهو ممن کتم العشق و مات

رفیق اصفهانی

درد من از تو دوا گشت؟ نگشت

کام من از تو روا گشت؟ نگشت

یار ما یار بما گشت؟ نگشت

یا به ما اهل وفا گشت؟ نگشت

آنکه یک لحظه نشد همدم من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه