گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

شاخ سرسبز و چمن دلشادست

عالم از عدل بهار آباد است

غنچه تا روی به صحرا آورد

گرهی از سر دل بگشادست

سرو در خدمت گل برپایست

بید در پای چنار افتادست

بندهٔ سوسن مشکین نفسم

کوست کز بند جهان آزادست

دل شکسته‌ست بنفشه چه کند؟

سر به بیداد زمان بنهادست

سرو را هر چه ز اسباب خوشیست

سربه‌سر دست فراهم دادست

بر جهان دست تهی چون افشاند

بار کس می‌نکشد، او را دست

بنگر آن غنچهٔ صاحب‌دل را

که به دلتنگی خود چون شادست

زانکه داند که بد و نیک جهان

همچو خرمنگه گل بر بادست

 
 
 
گلها برای اندروید
حمیدالدین بلخی

هر عروسی که کنون در چمن است

همه در حیرت و حسرت چو من است

شاخ از قطره چو سیمین سمن است

برگ در روضه چو زرین مجن است

آب بر شاخ بهنگام سحر

[...]

خاقانی

سیزده جنس نهاده است نبی

که همه مسخ شدند و همه هست

ز آن یکی خرس که بد خنثی طبع

دیگری پیل که شد فسق پرست

من خری دیدم کو مسخ نبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
سید حسن غزنوی

دل و جانم بره جانان است

گر بدو باز رسم جان آن است

پای در دامن صبر آرم از آنک

دست دست ستم هجران است

آن چه من می کشم از فرقت او

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای که نه شقّۀ چرخ اطلس

بارگاهی ز سرا پردۀ تست

بهر شاگردی فرّاشات

بسته جوزا کمر خدمت چست

ماهرویان پس پردۀ غیب

[...]

عراقی

گر ز خورشید بوم بی نور است

از پی ضعف خود، نه از پی اوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه