گنجور

 
عراقی

معشوق هر لحظه از دریچۀ هر صفتی با عاشق روی دیگر نماید،‌عین عاشق از پرتو روی او هر دم روشنائی دیگر یابد، هر چند جمال بیش عرضه کند، عشق غالب تر آید، و هرچند عشق مستولی‌تر گردد، جمال خوب‌تر نماید و بیگانگی معشوق از عاشق بیشتر شود، تا عاشق از جفای معشوق در عشق گریزد و از دو گانگی در یگانگی آویزد، گفته‌اند:‌ ظهور انوار بقدر استعداد است و فیض بقدر قابلیت.

گر ز خورشید بوم بی نور است

از پی ضعف خود، نه از پی اوست

٭٭٭

هرچه روی دلت مصفاتر

زو تجلی ترا مهیاتر

این خود هست و لکن: یا مبتدئاً بالنعم قبل استحقاقها، بیان می‌کند که چون محبوب که خواهد خود را بر عین عاشق جلوه دهد، نخست از پرتو جمال خود عین او را نوری عاریت دهد، تا بدان نور آن جمال ببیند و از او تمتع گیرد، و چون بدان نور از آن شهود حظی تمام استد، بازفروغ نور روی او عین عاشق را نوری دیگردهد، تا بدان نور ملاحظه، نوری روشن‌تر از اول کسب کند، و علی هذا بر مثال تشنه‌ای که آب دریا خورد، هر چند که بیش خورد تشنه‌تر گردد، هرچند یافت بیش، طلب بیش. همه چیز را تا نجوئی نیابی،‌ جز این دوست را تا نیابی نجوئی. تشنۀ این آب هرگز از این سیراب نشود.

لایرجع الطرف عنه عندرؤیته

حتییعود الیه الطرف مشتاقاً

یحیی معاذ رازی رحمة الله علیه به بایزید نوشت:

مست از می عشق آنچنانم که اگر

یک جرعه از این بیش خورم نیست شوم

بایزید قدس سره در جواب نوشت:

شربت الحب کاساً بعد کأس

فما نفد الشراب و ما رویت

شعر

گر در روزی هزار بارت بینم

در آرزوی بار دگر خواهم بود

وراق گفت: لیس بینی و بین ربی فرق الا انی تقدمت بالعبودیة، گفت افتقار و استعداد من مفتاح جود اوست، دیگری بشنید، گفت: من اعدک الاول؟ گفت:‌مفتاح نخستین چه بود؟ وعنده مفاتح الغیب،‌ خرقانی اینجا رسید گفت: انااقل من ربی بسنتین، بوطالب مکی گفت: بوالحسن راست گفت، و هو خالق العدم کما هو خالق الوجود، دیگری گفت: مشیت در استعداد اثر نکند، حقیقت استعداد دیگر نشود، بلی اثر او در تعیین محل خاص باشد مر استعداد خاص را، حاصل این اشارات آنست که حق تعالی در عالم غیب در عین بنده استعدادی ظاهر گرداند، تا بدان تجلی غیبی قبول کند، و چون این حاصل شد، آنگه بواسطۀ آن تجلی استعدادی دیگر یابد در عالم شهادت که بدان استعداد تجلی شهادی و وجودی قبول کند و بعد از آن بحسب احوال هر دم استعدادی دیگر حاصل می‌شود و در تجلیات بی‌نهایت باین سبب بروی گشاده گردد و چون تجلیات را نهایت نیست، و هر تجلی مستلزم علمی است، پس علم او را نهایت و غایت نباشد، لاجرم: قل رب زدنی علما، اصحاب رأی پنداشتند که چون واصل شدند، غرض حاصل شد و بغایت مراد پیوسته و به: الیه ترجعون، بسندیده شدند، هیهات! منازل طریق الوصول لاینقطع ابدالآباد، چون رجوع نه بدانجا بود که صدور بود، سلوک کی منقطع گردد؟ راه کجا بآخر رسد؟ اگر مرجع عین مصدر باشد پس آمدن چه فایده دهد؟ نوری رحمةالله علیه از بی‌نهایتی و دوری این راه چنین خبرداد:

شعر

شهدت ولم اشهد لحاظاً لحظته

و حسب لحاظ شاهد غیر مشهد

اگر واصلان را شوق باعث نیاید، بر طلب اولی و اعلی، و بدان قدر که یافتند اقتصار کنند و در مقام قصور؛ ثم ردوهم الی قصورهم، بمانند. خالدین فیها، لایبغون عنها حولا.