گنجور

 
نورعلیشاه

وقت آن شد که دگر سر حق اظهار کنم

خرقه و سبحه بدل بابت وز نار کنم

راز عشقش که پس پرده دل هست نهان

با دف و چنگ عیان بر سربازار کنم

صوفیان را ز می صاف چشانم قدحی

بیخبرشان بدمی از سرو دستار کنم

چون صدف جای بدریای معانی سازم

دامن و جیب پر از گوهر شهوار کنم

تا کنم تازه دگر شیوه منصوری را

فاش اناالحق زنم و جابسردار کنم

جز بگلزار سر کوی تو ای حور سرشت

تو مپندار که زو جانب گلزار کنم

ای خوش آنروز که چون نور علی سرخوش و مست

خیزم و جان به نثار قدم یار کنم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جامی

نه نگاری که دل و جان به غمش یارکنم

عشق او هرچه کند حکم به آن کار کنم

روز من چون شود از گردش گردون شب تار

از فروغ رخ او شمع شب تار کنم

نه رفیقی که ز اخلاق پسندیده او

[...]

نظیری نیشابوری

در دشمن زنم و دوستی اظهار کنم

دست دل گیرم و دریوزه دیدار کنم

ناله نغمه سرایان چمن بی اثر است

روشی وام ز مرغان گرفتار کنم

رشته را این صنمان حبل متین می سازند

[...]

فیاض لاهیجی

کی بود دل ز می وصل تو سرشار کنم

غصه را خون کنم و در دل اغیار کنم

طفل مکتب شوم و پیش ادیب نگهت

سبق شکوة هجران تو تکرار کنم

ته بته گریة خون گشته که در دل گر هست

[...]

ایرج میرزا

دیدم و گفتم نادیده‌اش انگار کنم

دل سودا زده نگذاشت که این کار کنم

غیر معقول بود منکرِ محسوس شدن

من از این یاوه سُرایی‌ها بسیار کنم

با پسر مشدیی افتاده سر و کار مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه