گنجور

 
نورعلیشاه

وقت آن شد که دگر سر حق اظهار کنم

خرقه و سبحه بدل بابت وز نار کنم

راز عشقش که پس پرده دل هست نهان

با دف و چنگ عیان بر سربازار کنم

صوفیان را ز می صاف چشانم قدحی

بیخبرشان بدمی از سرو دستار کنم

چون صدف جای بدریای معانی سازم

دامن و جیب پر از گوهر شهوار کنم

تا کنم تازه دگر شیوه منصوری را

فاش اناالحق زنم و جابسردار کنم

جز بگلزار سر کوی تو ای حور سرشت

تو مپندار که زو جانب گلزار کنم

ای خوش آنروز که چون نور علی سرخوش و مست

خیزم و جان به نثار قدم یار کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode