گنجور

 
مولانا

هله نیم مست گشتم قدحی دگر مدد کن

چو حریف نیک داری تو به ترک نیک و بد کن

منگر که کیست گریان ز جفا و کیست عریان

نه وصی آدمی تو بنشین و کار خود کن

نظری به سوی می کن به نوای چنگ و نی کن

نظری دگر به سوی رخ یار سروقد کن

شکرت چو آرزو شد ز لب شکرفروشش

چو عباس دبس زودتر ز شکرفروش کدکن

نه که کودکم که میلم به مویز و جوز باشد

تو مویز و جوز خود را بستان در آن سبد کن

شکر خوش تبرزد که هزار جان به ارزد

حسد ار کنی تو باری پی آن شکر حسد کن

به بت شکرفشان شو ز لبش شکرستان شو

جهت قران ماهش چو منجمان رصد کن

چو رسید ماه روزه نه ز کاسه گو نه کوزه

پس از این نشاط و مستی ز صراحی ابد کن

به سماع و طوی بنشین به میان کوی بنشین

که کسی خورت نبیند طرب از می احد کن

چو عروس جان ز مستی برسد به کوی هستی

خورشش از این طبق ده تتقش هم از خرد کن

ز سخن ملول گشتی که کسیت نیست محرم

سبک آینه بیان را تو بگیر و در نمد کن