گنجور

 
مولانا

من که حیران ز ملاقات توام

چون خیالی ز خیالات توام

به مراعات کنی دلجویی

اه که بی‌دل ز مراعات توام

ذات من نقش صفات خوش توست

من مگر خود صفت ذات توام

گر کرامات ببخشد کرمت

مو به مو لطف و کرامات توام

نقش و اندیشه من از دم توست

گویی الفاظ و عبارات توام

گاه شه بودم و گاهت بنده

این زمان هر دو نیم مات توام

دل زجاج آمد و نورت مصباح

من بی‌دل شده مشکات توام

ای مهندس که تو را لوحم و خاک

چون رقم محو تو و اثبات توام

چه کنم ذکر که من ذکر توام

چه کنم رای که رایات توام

سنریهم شد و فی انفسهم

هم توام خوان که ز آیات توام