امین کیخا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۸:۵۳ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳:
با سپاس از طغرل انچه که کردی نتیجه یک شخصیت پیگیر ، استوار و دقیق است زهی که افزون شدت به ما مایه دل استواری ما شد
این ابیات دو کلمه سخت دارد یکی نفایه است که نفرت انگیز ترگمان شده است که ترجمه أزادی پذیرفتنی است ولی دقیق ان ناسره و نبهره است که هردو واژه معنی پول ناروا و قلب را میدهند و لغت بعدی مرغ بپر است و ان را تأکید صفت ترجمه کرده اید به معنی پرواز کننده و ان درست است اسدی توسی هم این لغت را به کار برده است امروزه برای ماشین می گوییم ماشین برو یعنی ماشین تیز رو که بر همین شیوه و ساخت است سپاس از دقت و شکیبایی شما از این به بعد هر چه بنویسید خواهم خواند زهی شکر پاره سخن دری که برخواندی
طغرل toghrol۷@gmail.com در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۸:۰۶ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳:
معنی ابیات:
آزرده کرد کژدُمِ غُربت جگر، مرا گویی زبون نیافت زِ گیتی مگر مرا
غربت و دوری از عزیزانم در وطن، مثل عقرب، جگر مرا آزار میدهد. گویی ناتوان و حقیرتر از من در این دنیا گیر نیاورده است.
در حالِ خویشتن چو هَمی ژرف بِنْگرم صَفرا هَمی برآید از اَندُه به سَر مرا
وقتی خوب و عمیق به روزگار و حال خودم نگاه می کنم، بسیار غمگین و غصه دار می شوم.(صفرا برآمدن کنایه از ناراحتی شدید)
گویم: چرا نشانهی تیرِ زمانه کرد چرخِ بلند جاهلِ بیدادگر مرا؟
با خود می گویم: چرا دنیا و آسمان بلند(فلک) ستمگر نادان، مرا هدف تیر روزگار کرده است؟(چرا دنیا به من سخت گرفته است؟)
گـر در کمـال فضل بود مـرد را خطـر چون خواروزارکردپس این بی خطر مرا؟
اگر ارزش مرد به داشتن دانش و تکمیل علم و فضیلت است، پس چرا این دنیای زبون و بی ارزش مرا خوار و زار کرده است؟
گـر بر قیاس فضـل بگشتی مدار چـرخ جـز بـر مقـرّ مــاه نبــودی مقـر ، مرا
اگر کار دنیا و چرخ و فلک، بر مدار فضیلت و هنر و دانش می چرخید، به جز بالای ماه جایگاهی برایم نبود.(مقام علمی من خیلی بالاست.)
نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضـل ایـن ،گفتـه بـود گاهِ جـوانـی پـدر، مرا
نه درست نیست. نه فلک و روزگار قدر علم و دانش را نمی دانند. این حرف را پدرم زمان جوانی به من گفته بود.
با لشـکر زمـانـه و بـا تیـغ تیـز دهــر دین و خـرد بس است سپاه و سپـر مرا
برای جنگیدن با سپاه دنیا و حوادث روزگار، دانش و دین و خرد به عنوان سپاهیانم برای من کافی است.
گر من اسیر مال شوم همچـو این و آن انـدر شکم چـه بایـد زهـره و جگـر مرا
اگر من مثل بقیه بخواهم گرفتار ثروت و مال شوم، دیگر جوهر جرأت و شجاعت و دلیریم به چه دردم می خورد؟
اندیشـه مر مرا شجر خوبِ برور اســت پرهیـز و علم ریزد ازو بـرگ و بـر مرا
اندیشه و تفکّر برای من مثل درخت سالم و تنومند میوه دار است. که پارسایی و دانش به عنوان میوه های آن برای من حاصل می شود.
گـر بـایـدت همی کـه بینی مرا تمام چون عاقلان به چشم بصیرت نگر مرا
اگر خواستی(لازم بود) مرا کامل بشناسی، باید مثل خردمندان با بینش و دانایی به من(به زندگی ام) نگاه کنی.
منگر بدین ضعیف تنم ز آنکه در سخن ز ین چرخ پرستاره فزون است اثر مرا
به این جسم ناچیزم توجّه نکن. زیرا در حرف زدن و دانش ، آثار من از شماره ی ستاره های آسمان بیشتر است.
هرچند مسکنم به زمین است، روز و شب بـرچرخ هفتـم است مجـال سفـر مرا
اگرچه خانه ی من روز و شب در زمین است، اما توانایی پرواز(بلندپروازی) تفکر و اندیشه ی من تا آسمان هفتم است.
از هرچه حاجت است بدو بنده را ، خدای کرده ست بی نیاز در این رهگـذر مرا
خداوند از هر چیزی که بشر به آن نیاز دارد، مرا در این مسیر(دانش)بی نیاز کرده است.
شکرآن خدای راکه سوی علم ودین خود ره داد و سـوی رحمت بگشـاد در، مرا
سپاس خدایی که مرا در مسیر علم و دانش و دین خودش راه داد و دروازه های رحمتش را برایم گشود.
انـدر جهـان بـه دوستـی خـانـدان حـق چـون آفتاب، کرد چنیـن مشتـهر مرا
و در دنیا مرا به خاطر دوستی خاندان پیامبر و ولایت مرا مثل آفتاب مشهور ساخت.
گر من در این سرای نبینم در آن سـرای امروز جای خویش ، چه باید بصر مرا ؟
اگر من نتوانم در این دنیا در همین زمان، جای خود را در آخرت ببینم، بینایی ام به چه دردم می خورد.
ای ناکس و نفایـه، تنِ مـن در این جهـان همسـایه ای نبود یار به بحر و به بر مرا
ای جسم بدرفتار و نفرت انگیز من در این دنیا(شاعر از کردار قبل خود ناراحت است.) من قبلا( در دریا و خشکی) همسایه و یاوری نداشتم(اگرنه اسیر تو نمی شدم.)
بر مـن تـو کینه ور شـدی و دام ساختی وز دام تـو نـبـود اثــر ، نـه خـبـر مرا
تو با من دشمن شدی و برایم تله گذاشتی و من از دامهای تو خبری نداشتم.
تـا مـر، مـرا تـو غـافـل و ایمـن بیـافتی از مکـر و غـدر خویش گرفتی سخر مرا
همین که مرا غافل دیدی و خیالم را آسوده دیدی، با مکر و فریب خودت مرا تسخیر کردی و بر من مسلّط شدی.
گـر رحمـت خـدای نـبـودی و فضـل او افگنـده بود مکـر تـو در جوی و جر مرا
اگر رحمت خدا نبود و فضل الهی یاریم نمی کرد. فریب های تو مرا در گرفتاری ها و مشکلات می انداخت.(جوی و جر، تعبیر عامیانه)
اکنون که شـد درست، که تو دشمن منی نیـز از دو دسـت تـو نگـوارد، شکـر مرا
حالا که یقین پیداکردم که تو دشمنم هستی، مطمئنّم از هر دو دست تو(تمام تواناییت) هیچ بهره ای و هیچ شیرینی حاصلم نمی شود.(هیچ آب خوشی از گلویم پایین نخواهد رفت.)
خواب و خور است کارتو ای بی خردجسد لکـن خـرد بـه است زخواب و ز خَور مرا
ای جسم بی فکر من کار تو خوردن و خوابیدن است اما از نظر من خرد و دانش از خوردن و خوابیدن بهتر است.
مـن با تو ای جسد ننشینم در این سرای کـایـزد همـی بخـوانـد به جای دگر مرا
من در این دنیا دیگر با تو همراه نمی شوم چون خداوند مرا به دنیایی دیگر فرا می خواند.
آنجا هنر به کار و فضایل، نه خواب و خور پس خواب و خور تو را و خرد با هنر مرا
دنیایی که در آنجا به دانش و فضیلت اهمیت داده می شود نه به خوردن و خوابیدن. پس خوردن و خوابیدن برای تو و خرد و هنر برای من
روزی بـه پـر ّطاعـت از این گنبـد بلنـد بیـرون پریـده گیـر ، چـو مرغ بپـر، مرا
سرانجام یک روزی مثل پرنده ای پروازی(" بپر" در اینجا صفت است.) به وسیله ی اطاعت از خداوند، مرا در حال آزادی و پرواز و رهایی از این گنبد دنیا خواهی دید.
هـرکـس همـی حـذر ز قضـا و قدر کند ویـن هـر دو رهبـرنـد، قضـا و قـدر مرا
هر کسی در دنیا از قضا و قدر دوری می کند اما من این دو تا را راهبر خود می دانم.
ای گشته خوش دلت زقضا و قدر به نـام چـون خویشتـن ستور، گمـانی مبـر مرا
ای کسی که دلت به اسم قضا و قدر خوش است، مرا مثل خودت چهارپا و حیوانی (که چیزی نمی فهمد و خرد ندارد) حساب نکن.
قـول رسول حق، چو درختی است بـارور بـرگش تـو را که گـاو توئی و ثمـر مرا
سخنان پیامبر مثل درخت میوه دار است. برگش برای تو که حیوان هستی میوه اش برای من که با خرد و فضیلتم.(ظاهر دین و دانش را داشتن برای انسان کافی نیست.)
ای آنکه دیـن تو بخریـدم به جان خویش از جـور ایـن گروه خران، بـازخر ، مرا
ای خدایی که دین تو را انتخاب کردم، مرا از این گروه مردم بی فکر و نادان جدا کن.(مرا به راه خودت برگردان)
دانم که نیست جز که به سوی تو ای خدا روز حسـاب و حشـر، مفـرّ و وزر مرا
ای خدا می دانم که در روز رستاخیز و روز حساب و کتاب، به جز به سوی تو گریزگاهی برای من وجود ندارد.
گـر جز رضای توست غرض مر، مرا زعمر بـر چیـزها مـده بـه دو عالـم ظفـر مرا
اگر من در زندگیم به جز خوشنودی تو غرضی داشته ام، در هر دو دنیا مرا در حوادث و مشکلاتم پیروز نکن.
و اندر رضای خویش، تو یارب به دو جهان از خـانـدان حـق، تـو مکـن زاستــر مرا
و ای خدا در هر دو جهان در مسیر رضایت خودت مرا از خاندان پیامبر و خاندان حق مرا آنطرف تر مبر( ذره ای مرا از مسیر ولایت و رسالت منحرف نکن.زاستر یعنی آنطرف تر. مخفّف زان سو تر)
همچون پدر به حق، توسخن گوی وزهد ورز زیـرا که نیست کار جـز این ای پسر مرا
مثل پدر تو هم به حق حرف بزن و پارسایی پیشه کن زیرا ای پسر به جز این کاری برایم شایسته نیست.
گـویی که حجّـتی تـو و نـالی بـه راه مـن از نـال خشک خیـره چه بندی کمر، مرا
مرا حجّت( مقام و رتبه ای در فرقه ی اسماعیلیّه) خطاب می کنی و در راه من اعتراض و ناله داری. چرا بیهوده ادعای یاریم را داری.
مینا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۴:۳۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۴ - پادشاهی اسکندر به جای پدر:
چربیدن در توازن دو چیز به کار میرود که یکی بر دیگری فایق شود و متضاد خشکیدن است
مینا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۴:۲۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۳ - دانش آموختن اسکندر از نقوماجس حکیم، پدر ارسطو:
سریر همان اریکه و تخت شاهی است
ادروک در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۲:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:
صورتگری یا نگار گری خود پیشینه دیریازی در چین دارد و هتا (حتی) خط امروز چینی هم ماننده نقاشی است و از دیگر سو نگار های مانی و نقاشی هایش بتان و مهرویان چینی را به نمایش می کشید ند تا اینکه مغولان شاهی ایران را بدست اوردند هنرمندان با نگاهی که به خوانین مغول می انداختند قیافه انها به نظر بزرگ زاده می امد چون هنر مند زیر اثر شرایط اجتماعی قرار می گیرد و اقا زاده و بزرگ ان دوران مغولان بودند و چنین بود که مینیاتور نقش چشمان کشیده مغولان را به ارث برد ، ببینید می فرماید ای بت چین ای بت چین ای صنم که یعنی ای مهروی چینی ای زیبای چینی و ان موقع در تصور هنر مند و شاعران تصاویر مغولان زیبا به نظر می امده حتما اما امروز کمتر کسی چینی ها را زیبا می بیند و بیشتر مردم، مردم ملت های پول دار دنیا را زیبا می بینند و این هم غلت( غلط) است و روزی به نوشته های ما به عنوان سند زیبا شناختی دوره ما نگاه می کنند
ادروک در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۲:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:
سبحان الله الذی بیده ملک سماوات و الارض
امین کیخا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۴:
حمید رضا جان محسن چاووشی یک خواننده موسیقی ( هنیا) پاپ است که صدایی خشدار ،دورگه و زیبا و شعر هایی امروزی دارد و نیز أبیاتی از مولانا و خیام خوانده است من هم اورا گرامی میدارم اما سنجیدن او با استادان آواز مثل سنجیدن ترانه است با اواز هر دو برای مان بایسته هستند ولی اواز گوش کردن پختگی بیشتری می خواهد ولی همین که جوان ترها دوستش دارند فرصتی مناسب دارد که جوان تر ها را به فرهنگ تر کند و البته پاسخ خوبی هم از مردم بویژه جوان ترها می گیرد
مینا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴:
برادر خوبم سید محمدرضاقلاشست همان قلاش است میباشد و قلاش هم همان کلاش که حتما میدانید به معنی حیله گرو رند است
سید محمد زضا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۰:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴:
(قلاشست) این یعنی چی ؟
مینا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان و نسب اسکندر:
تذرو پرنده ای رنگین است و همان قرقاول احتمالا
مینا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۱ - رغبت نظامی به نظم شرفنامه:
اکلیل به معنی تاج و دیهیم و افسر است
مینا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۱ - رغبت نظامی به نظم شرفنامه:
خنب همان خم است که ن ساکن به ب ساکن برخورد کرده و میم تلفظ شده همینطور خنبره که شده خمره
شهاب در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۰:
محسن چاووشی خونده. قشنگم خونده درست ولی مولانار و با اون مقایشه کردن مزخرفه. مولانا کجا و اون کجا؟؟؟
اینم که شما با این اشعار آشنا نیستید از بی سوادی شماست نه تهجر مولانا. شما آهنگتون رو گوش کنید فقط!!!
علی اکبری در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۲۰:۳۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱ - آغاز سخن:
در بعضی از مصرع ها تعداد هجا ها رعایت نشده..وزن شعر به هم ریخته است..............دراین شعرکمی تغییر داده شده است ..این امر واضح است که شاعری چون نظامی چنین شعر ضعیفی نمیسراید
سیاوش مرتضوی در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:
با پوزش از استادان ادب، به نظر من هم "سخن" از نظر معنایی درست تر به نظر می رسد؛ به ویژه اینکه بیت اول درباره اینکه مولانا دوست دارد چه سخنی را بشنود و چه چیز را نشنود صحبت می کند.
unknown در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۱۸:۵۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳:
کاملا با مزدک موافق!!..خیام به همون فلسفه ای رسیده بود که بعدها اگزیستانسیال نام گرفت،خیام رنج حقیقی ِ وجود داشتن و بیهودگی دنیارو حس کرده(ایدل چو زمانه میکندغمناکت) و به وضوح تو بعضی رباعی ها می بینیم:
خرّم دلِ آنکه یک نفس زنده نبود،
و آسوده کسی که خود نزاد از مادر!
وقتی دقیق میشیم به همون نظری میرسیم که مزدک هم اشاره کرده،البته گاهی چارچوب های دینی دیدگاه افرادی را کاملا متفاوت میکند.
مینا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۱۸:۰۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۰ - فرو گفتن داستان به طریق ایجاز:
بیغاره زدن به معنی ملامت کردن ویا طعنه زدن است
مینا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):
نخستین جان به جای لاکن(لکن)باید لیک بنویسی که هم وزن شعر به هم نخوره و هم امانت داری کرده باشی در استفاده از آثار گذشتگان
مینا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۹ - ستایش اتابیک اعظم نصرةالدین ابوبکربن محمد:
فحل آفاق کنایه از دنیا و عالم سفلی ست ولی فحل معنی دلیر هم میدهد و همچنین دانا .فحل به معنی گشن و نر هر موجودی هم داریم که در نگاه اول چون در مقابل عروس آمده این معنی استنباط میشود
امین کیخا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۴: