شکوه در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۴:
تک به معنی تند و تیز آمده در اوستا و به معنی تند راه رفتن یا دو است و اسب تند رو را تکاور میگفته اند
امین کیخا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲:
با درود این شعر در واقع شعریست که بر ستون های 8 گانه ارامگاه حافظ نوشته شده اند ، خوشنویسان نیز نام دارند خوشنویس اولی کسی است به نام افشار اذربایجانی و دومی میر عماد نامدار است ، اما رویهمرفته بنا ی کلی نارنجستان و گورستان مانده از کریم خان بزرگوار و دلیر است . خط ها نستعلیق و ثلث هستند .
کوروش در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:
قابل توجه دوستانی که به هر نحو میخواهند شاعران بزرگ این سرزمین را بی دین جلوه دهند 1. اسم حافظ شمس الدین بوده و تخلص ایشون حافظ بوده و اونم به خاطر حفظ بودن قرآن به حافظ تخلص پیدا کرد . 2. اشعار شاعران یک مخاطب داشته نه حافظ بلکه شهریار بلکه مولوی و ... هم اشعارشون مخاطب داشته . بس کنید حرف های باطلتون رو درباره ی شاعران ... حافظ جواب شما رو هم داده : مستی عشق نیست در سر تو رو که تو مست آب انگوری ..
مهرداد در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۴:
اعیان این ملک به دیداراو مفتخرندنه مفتقرند.
امین کیخا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۶:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۹ - در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست او از حق همچو درخواست حقست از خویشتن کی کنت له سمعا و بصرا و لسانا و یدا و قوله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و آیات و اخبار و آثار درین بسیارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبهٔ نصوح آورد:
کد در عربی یعنی کدیه که لغتی است از گدای فارسی و به همان معنا اما کد و کت به فارسی یعنی خانه چنانچه در کدبانو ، و کتخدا و کدخدا ، برای سلول به انگلیسی کسی یاخته را پیشنهاد داده است که لغت خوبی نیست زیرا مثلا cellular و intercellular چه می شود لغت های روانی نیستند هتا اگر بشود از یاخته چیزی برایشان ساخت ، همین کد یا کت برای سلول خوب است ، افزون کنم که به عربی سلول را خلیه و خلایا می گویند .
امین کیخا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۹ - در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست او از حق همچو درخواست حقست از خویشتن کی کنت له سمعا و بصرا و لسانا و یدا و قوله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و آیات و اخبار و آثار درین بسیارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبهٔ نصوح آورد:
دریافتم ، سپاس
امین کیخا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۶:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۹ - در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست او از حق همچو درخواست حقست از خویشتن کی کنت له سمعا و بصرا و لسانا و یدا و قوله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و آیات و اخبار و آثار درین بسیارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبهٔ نصوح آورد:
سامان نجم زیبایی فراهنجار و شگفت انگیزی دارد ، ولی چگونه از وما ینطق عن الهوی چنین برداشتی می کنید . کاش باز بنویسید ، اینکه بنده به دریافتی برین و الهی می رسد را خوانده ام ولی این آیات راجع به فرشته فرهمند جبرائیل امین است مگر اینکه تأویلی جدید بفرمایید .
سامان در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۵:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۹ - در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست او از حق همچو درخواست حقست از خویشتن کی کنت له سمعا و بصرا و لسانا و یدا و قوله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و آیات و اخبار و آثار درین بسیارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبهٔ نصوح آورد:
و آیات 3 و 4 همان سوره
سامان در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۴:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۹ - در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست او از حق همچو درخواست حقست از خویشتن کی کنت له سمعا و بصرا و لسانا و یدا و قوله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و آیات و اخبار و آثار درین بسیارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبهٔ نصوح آورد:
در مقام یاد شده آن بنده فعلش ،فعل خدا و دستش ،دست خدا یعنی ید الله است. خونش ،خون خدا یعنی ثارالله است و زبانش ،زبان خداست برای اطلاع بیشتر می توانید به آیه 7 و 8 سوره نجم مراجعه که اشاره به همین مقام البته در خصوص پیامبر اکرم دارد. پس کیفیت دعای صاحب این مقام نیز همینطور است.
شکوه در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:
محسن جان حرام ابدی وجود ندارد و آن چیزی که فرمودید ناشی از سه بار طلاق دادن است طلاق باین است که در بدترین شرایط هم با یک بار ازدواج زن با یک نفر سوم و طلاق دوباره امکان رجعت هست پس آقایان بیخود دل خود را صابون نزنند لطفا!!!
شکوه در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۴:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹:
عیب جویی
شکوه در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۴:۱۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹:
درباره نقد کتاب ارزشمندی داریم از دکتر فضیلت به نام اصول و طبقه بندی نقد ادبی
شکوه در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹:
نقد در گذشته در حوزه اقتصاد کاربرد داشته بعدها کم کم به ادبیات کشیده شده .نقد معنی خرده گیری و برداشت دارد و criticismرا غیب جویی معنی کرده اند واز criterionو از krinein یونانی به معنی محک و سنجش گرفته شده که معیاری بوده برای تشخیص طلا یا درهم سره از ناسره ..
ناشناس در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۹ - در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست او از حق همچو درخواست حقست از خویشتن کی کنت له سمعا و بصرا و لسانا و یدا و قوله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و آیات و اخبار و آثار درین بسیارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبهٔ نصوح آورد:
اشاره به مقام فنا فی الله و بقای به الله داره که منتهای مقام هر عارف وارسته است .مرگ از نفسانیات و زنده و متخلق شدن به صفات پروردگار .آن طور که بنده ی حقیقی مظهر صفات خداوندی باشد به معنای تمام و در اصطلاح عوام مستجاب الدعوه گفته میشه
شکوه در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۴:۰۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۰:
تقابل آیینه زنگ خورده و جام جم واقعا زیباست
شکوه در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۹ - اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل:
در سطر ششم کلمه اول شغلشآن بوده که به اشتباه اغلبشان تایپ شده و به این ترتیب اصلاح میشود
شکوه در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۹ - اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل:
با دردو به حمید رضای بزرگوار و با پوزش به خاطر تاخیر در پاسخ که ناشی از عدم دسترسی به شبکه بود ..
چکیده رمآن کوری را برای آن دسته از دوستانم که ممکن است دسترسی نداشته باشند می آورم هر چند که خلاصه کردن یک اثر کار شایسته ای نیست
در رمان کوری، راننده ای که پشت چراغ قرمز ایستاده خود را میان شعاع سپیدی میبیند کاملا ناگهان و بدون هیچ زمینه ای به هر طرف نگاه میکند سپیدی میبیند وقتی به چشم پزشک مراجعه میکند در میابد که نابینا شده بعد از آن افراد دیگری هم نابینا میشوند و اپیدمی شکل میگیرد همه شخصیت ها به جز پزشک زن کور میشوند اما این کوری سفیدیست و و از طرفی هم چشم ها سالم هستند ولی میبینند و این کوری آغاز یک بیداریست و بینایی انگار باید بینایی انسان به نقطه صفر برسد تا کامل شود و بهتر ببیند و به روز شود! نکته ای که هیچ وقت در نیافتم این بود که چرا کارکتر ها اسم ندارند و به واسطه شکل ظاهری یا گفتشان یا اغلبشان شناخته میشوند جایی خواندم که به خاطر اینکه خواننده به حاشیه نپردازد و غرق متن بماند ولی توجیه نشدم .
حمید رضای عزیز مشتاقانه آماده آموزش و یادگیری از شما و دیگر گنجان هستم و خود را کمتر از آن میبینم که بحث فلسفی کنم آن هم با شما! ولی با کمال میل و اشتیاق چشم به راه گوهر افشانیتان هستم و ممنون که میبینیم و می خوانی ام
امین کیخا در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۱:
ادرس ارزشمندی نوشتی سپاس
حسین جهانگیریان در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:
سلام
«دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
لله الله که تلف کرد و که اندوخته بود»
حافظ در بسیاری موارد با حسن استفاده از اشتراکات اشک خونبار و خون دل، ایده ای ناب را در اشعارش بکارگرفته و این دو را یکسان دانسته است.
اشکم احرام طواف حرمت میبندد
گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چه گویم چهها رود
که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه
به یاد شخص نزارم که غرق خون دل است
....
بنظر من در این بیت اوج هنرنمایی های او بر محور این ایده ، به نمایش درآمده.
شکوه در ۱۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۵: