گنجور

حاشیه‌ها

کسرا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲:

س عزیز...
امیدوارم با سعدی محشور شی... البته ایشالا 100 سال زنده باشی ها...

کسرا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰:

لیام عزیز :-) خیلی جالب بود حرفت .. اما به قول امید... عشق آدمو کور میکنه..به هرچی مجبور مکینه...
آدم بد خاطرخاه رو... از راه راست دور میکنه
پس شما به دل نگیر و همین سخن شیخ اجل رو به محبوب دل خودت تقدیم کن...

لیلی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹:

معنی بیت اول چیست؟

کسرا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:

خدانکنه سعدی بخواد از کسی تعریف کنه... یعنی طرف بعد از اینکه بفهمه این شعر درباره ی اون سروده شده... ادعای حکومت بر عالم و آدم نکنه جای شکر داره... بس که دلنواز و دلرباست این شعر...چقدر عالی... چقدر زیبا و شور انگیز از مقصود تعریف کرده...
غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن
به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند

تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس
کز اشتیاق جمالت چه اشک می‌ریزند
فدای خاک پاکت سعدی...

کسرا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:

سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی... انصافا که اندازه ندارد... والا ندارد.. بلا ندارد...

کسرا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:

فرهاد & شیرین...
مجنون & لیلی...
رامین & ویس
وامق & عذرا
ای کاش قبل از سعدی دیده به جهان میگشودم تا شهرت عشقم به گوش عالمی میرسید و این سعادت را داشتم تا سعدی بزرگ از من و دلبرم هم در این شعر نامی ببرند... افسوس...

کسرا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:

کاملا با حاشیه های نقل شده توسط عزیزان در مورد این شعر موافقم... گنجور لطفا اصلاح بفرمایید... * مرا خود با تو سری در میان هست *

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد:

از جهان گذران گفتید و من بانوی شعر پارسی سیمین را به یاد آوردم، اینکه جایش در گنجور خالیست و ..زیبایی نفس گیر این ابیات:
ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا
شراب نور به رگهای شب دوید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر ، دانه دانه چید بیا
...

روفیا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد:

منظور شاعر اشارتی از جهان گذران است :
درگذر از گل که گل هر نوبهار
بر تو می خندد نه در تو شرم دار
...
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۵۴:

بهرام درسته لطفا یکبار بیشتر با اسم خودتون نظر ندید

نیشابوری در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵:

دوستان همانطور که مشاهده میکنید کسانی که اسم خودشان را به اصطلاح الحق گذاشته اند و بر بزرگانی مثل خیام خرده میگیرند چگونه در این صفحه چهره اصلی خود را به نمایش گذاشته اند؟؟

نیشابوری در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۴۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹:

البته رباعیات نه غزلیات!

کمال در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷:

س شب بخیر
فالی جهت این غزل:
ای صاحب،حاجت وخواسته ای داری
که به آن نرسیده ایدواحساس ،،،،،،،،،،،،
میکنیدکه دیگران برسرراهتان کار،،،،،،،
شکنی می کنند،درهنگام سختی و،،،،،،،،
مشکلات ازخداطلب راهنمایی کن و،،
یک تنه بارمشکلات رابردوش نکشید،
آرامش دردل طبیعت است هنگام،،،،،،
غم ومشکلات به دامان طبیعت ،،،،،،،،،،
پناه ببرید،قطعأبروزی خبرخوبی،،،،،،،
خواهی شنید.
شب خوش

ابراهیم خضرایی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۸:

ای جان و ای جانان من ، رحمی بکن بر جان من
ای مرهم درمان من ، رحمی بکن بر جان من
.
هم مرهم و درمان من ، هم درد بی درمان من
هم این من هم آن من ، رحمی بکن بر جان من
.
جان و جهان جان من ، آرام جان جان من
فاش و نهان جان من ، رحمی بکن بر جان من
.
ای طاعت و عصیان من ، ای کفر و ای ایمان من
ای سود و ای خسران من ، رحمی بکن بر جان من
.
سامان خان و مان من ، بر همزن سامان من
آبادی ویران من ، رحمی بکن بر جان من
.
ای جنت و ریحان من ، ای دوزخ و نیران من
ای مالک و رضوان من ، رحمی بکن بر جان من
.
کردی وطن در جان من ، بگرفتی از من جان من
کردی مرا حیران من ، رحمی بکن بر جان من
.
گفتی که باشی زان من ،گیری بهایش جان من
ای گوهر ارزان من ، رحمی بکن بر جان من
.
گفتی که فیض است آن من گر او شود قربان من
او نیست در فرمان من ، رحمی بکن بر جان من
تصحیح شده از روی نسخه دکتر پیمان به جهت گنجور عزیز .

ابراهیم خضرایی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

ز مــــــهر آن پری رویــــم دل دیوانـــــه روشـــن شد
سراسر مشعلی شد دل ، تمام این خانه روشن شد
.
شــــراری بر دل آن آشنا ننشست از آهــم
وزین مشعل دل تاریک هر بیگانه روشن شد
.
شبی آمد بدین ویرانـــه گفتا : ای فلان چونی ؟
کشیدم آهی از دل سقف این ویرانه روشن شد
.
فروغ آهم از دل ، دل زمهرش روشنی دارد
ز درّ شبچراغ عشق این کاشانه روشن شد
.
چو آبـــم برد این آتش ، ز اشکم دیده شـــد دریا
چو روزم تیره شد از غم ، ز آهم خانه روشن شد
.
چو آه آتش افشانم زسوز دل به گردون شد
کواکب از شــــرار این دل دیوانه روشن شد
.
چو روی این غزل را فیض در طور حقیقت کرد
ز فیض آن دل هر عاقل و دیوانه روشن شد
از روی نسخه دکتر پیمان تصحیح شده .جهت گنجور عزیز

ابراهیم خضرایی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷:

چه بنشینم چه برخیزم ، قعودی لک قیامی لک
تو را ام نیستم خود را ، شخوصی لک مقامی لک
.
اگر گویم سخن با کس اگر خاموش بنشینم
به تو وز توست ، بهر تو ، سکوتی لک کلامی لک
.
شفا خواهم که تا باشم توانا بر عبودیت
بلا خواهم که جان بازم شفائی لک سقامی لک
.
ثیاب از بهر آن پوشم شوم شایستهٔ طاعت
غذا از بهر آن نوشم ، لباسی لک قوامی لک
.
کنم از بهر آن طاعت که قربان رهت گردم
صلاتی لک زکاتی لک جهادی لک صیامی لک
.
اگر بیدار و هشـــــیارم ، نظـــر بر روی تــــو دارم
و گر در خواب و در مستی ، فسکری لک منامی لک
.
دوائی منک دائی لک ، رجائی منک شغلی بک
سماعی منک و جدی منک ، سکری فی کلامی لک
.
کشیدم جرعه ای از بادهٔ عشقت ز خود رفتم
تیقنت دوامی بک و انی فی دوامی لک
.
به دنیا تا زیم ، عشق جمال تو به جان ورزم
کنم چون روی در جنت بود آنجا مقامی لک
.
وجود فیض شد در ذات تو مستهلک و فانی
فلست منه فی شیء تمامی لک تمامی لک
.
ز خود فانی بتو باقی بتو وز تو کنم مستی
شدی چون بنده را ساقی تکرر فی کلامی لک
از روی نسخه دکتر پیمان

ابراهیم خضرایی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳:

شهریارم آرزو شد در دیار درد یار
درد یارم برد آخر تا دیار شــــهریار
.
بود عقل و هوش یارم بردم از سر هوش یار
در طریق عشقبازی هستم اما هوشــــیار
.
آر ، زو بوئی صبا سویم که جانم آرزوست
هم بیار از من خبر بر هم خبر از وی بیار
.
گفت آن مه رو که :هر مه رو نمایم همچو بدر
روی بنمود و هــــــــلالی گشتم اندر انتظار
.
بارها گفتم که: بارت میکشم باری بده
بر درت یک بار ، بارت داردم در زیر بار
.
چون از آن گل زار گشتم ، سوی گلزار آمدم
چون هزاران صد هزاران ناله کردم زار زار
.
روزگار من گذشت و روز کار من گذشت
حـــــالیا در ماتم خود میگـــذارم روزگار
.
راح روحی فی هواه راح قلبی من هموم
مرحبا بالموت راحاً لیس فیها من خمار
.
فاض قلب الفیض من فیض الحکم فیضوضه
کالسحاب الماطر الفیاض او فیض البحار
نسخه دکتر پیمان
گنجور عزیز به پاس زحمات شما اصلاح شده از روی نسخه دکتر پیمان .

ابراهیم خضرایی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۹:

پیوند به وبگاه بیرونی
این نیز آدرس صفحه فیس بوک که هر غزلی که خود میخواهید از آنجا برداشت کنید ، البته تمامی غزلها تصحیح شده است .

ابراهیم خضرایی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۸ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۹:

به نثر اگر چه توان گوهر سخن سفتن
ولی به نظم بود خوش نما سخن گفتن
.
لباس حرف چو پوشید شاهد معنی
بود چو موزون خوشتر بود پذیرفتن
.
اگر چه نثر گره می گشاید از دل نیز
غبار غم به غزل می توان ز دل رفتن
.
گل از صفا شکفد غنچهٔ دل از اشعار
ز شعر گفتن و خواندن طلب کن اشکفتن
.
چو در لباس مجاز آوری حقیقت را
بکوش تا که نگفتن بود نه به نهفتن
.
بهوش باش که حرف نگفتنی نجهد
نه هر سخن که بخاطر رسد توان گفتن
.
یکی زبان و دو گوش است اهل معنی را
اشارتی به یکی گفتن و دو بشنفتن
.
سخن چو سود ندارد نگفتنش اولی است
که بهتر است ز بیداری عبث خفتن
.
دچار چون شودت هرزه گو ، تغافل کن
علاج بیهده گو نیست غیر نشنفتن
.
به هرزه صرف مکن عمر بی بدل ای فیض
ببین چه حاصل توست از صباح تا خفتن
نسخه دکتر پیمان
گنجور عزیز با توجه به اشتباهات تایپی بسیار در اشعار فیض به مرور سعی در درج اشعار تصحیح شده از روی نسخه دکتر پیمان که البته با نسخه خطی نیز مقابل شده برایتان برای هر غزلی که از اینجا بر می دارم ارسال خواهم کرد که جبران محبتهای شما باشد .

احمد رحمت بر در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۵ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ - د‌ر مدح محمد شاه غازی رحمه‌الله فرماید:

شکل صحیح بیت 33 مصراع اول:
چون نعره‌ کشدکوسش در «وقعه» ز بیمش

۱
۴۱۹۳
۴۱۹۴
۴۱۹۵
۴۱۹۶
۴۱۹۷
۵۴۶۸