امیر سالار در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
سلام و دوصد بدرود بر همه حافظ شناسان و علاقه مندان به اشعار این شاعر بلندمرتبه
آنچه من نگاشتم همانطور که در مقدمهاش یاد کردم بیشتر تخیل پردازی و برداشت شخصی خودم بود نه تفسیر شعر حافظ و صد البته نشان وطن پرستی.
به خیال من، نه ... ترک شیراز ... و نه ... که ترکان خان یغما را...
بدیل از هموطنان آذری زبان خود نگرفتم چه ایشان را ترک ندانستم بلکه ایرانی میدانم
و به نظرم درستتر اینکه «ترک» در این شعر یک کلمه بیگانه مینموده نه «آشنا» آن طور که «حسن» خان آن را به یکی از خاندان امامان نسبت داده بود یا دیگران که آن را به یک زیبا رویی نسبت داده بودند.
در هر صورت من برداشت خودم را داشتم بهتر است شما نیز برداشت خود را بنگارید نه تفسیر شعر را که در این صورت به جای برخورد اندیشهها
گفتگوی زیبایی پدید خواهد آمد.
سپاس از توجهای که دارید و با پوزش از اشتباهات انشایی و املایی.
س ش در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۵۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳:
Pliny فیلسوف سده 6 پیش از میلاد در یونان می گفت:" تبها یک چیز است که بشکل مطلق و معلوم در عالم وجود دارد و آن اینستکه هیچ چیزی مطلق نیست!"
این دو بیتی که ظاهرآ متعلق به خیام نبوده همین طرز فکر را بیان می کند...
س ش در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳:
معلوم شد آنکه هیچ معلوم نشد!
س ش در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳:
مصرع آخر به این شکل بایستی می آمده باشد:
معلوم شد آنکه هیچ معلوم نشد!
کیارش در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹:
نسخه درج شده درسایت درست است
کمال در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:
فالی جهت این غزل:
ای صاحب فال، شمابسیارمهربان وخوش
قلب هستید،امابسیاری قدرشمارانمی،،،،،،،،،
دانندوباعث ناراحتی شمامی شوند،،،،،،،،،،،،،
بنابراین ارتباط صمیمانه خودراباخداوند،،
حفظ کنیدکه دراین صورت اجرکارهایت،،
راخواهی گرفت ،هرنیتی که دردل داری به،
خداوندمتعال آن راعملی کن ،هرعمل اجری
وهرکرده سزایی دارد.
شمیسا در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴ - جواب:
روفیای گرامی، سپاسگزارم. نخست برای همخوانی زیبای شعر حافظ و شعر ادوین ماکهام. و سپس برای شرح مفصلی که از عشق، جبر، تضاد، و تفادتها آورده اید. به نظرم آمد که در این ماجرا جمع کردن نسبتِ چارچوبها با دوست داشتن ِهمگان برای اثبات جبر شاید ناکافی باشد. توضیح واضحات است اگر بگویم برای رسیدن به این درجه از درک، حق انتخاب بزرگی در پیش رویمان هست. که به این جهان دو قطبی پا گذارده ایم تا همواره در معرض خیر و شر و همهء متعلقاتش مورد آزمایش قرار گیریم، تا خود سمت و سوی حرکت را انتخاب کنیم. تا بدان درک عظیم نائل شویم که همهء عالم آینه ای از چهرهء اوست. بدین جا که رسیدیم، عشق به همهء هستی اتفاق می افتد و همهء آن خوبی و بدی ها، راستی و ناراستی ها، زشتی و زیبایی ها، فقر و دارایی ها، و حتی باید و نبایدها ...معنای معمولشان رنگ می بازد. که همهء این تضادها تا جایی برای آدمی معنا دارند که به وحدت نرسیده است. وقتی که رسید، خود و خدا هم یکی می شود. که از روز نخست نیز یکی بوده...اما ناگزیر به طی چرخه ای... و می شود آن بیت زیبایی که از حکیم میرفندرسکی در آن بالا نیز آورده اید. همان:
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی
و نه از سر جبر که به اختیار و انتخاب مسیر کمال است که به آن نقطهء خاموشی می رسد....آن جا که دیگر تضادی نیست...خواهشی هم نیست...
دکتر ترابی در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:
بابک گرامی،
من و انکار شراب؟ من و انکار علم ؟ غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد.
اما اعتراف میکنم، از دانشی که بایزید از آن سخن گفته است سر رشته ای ندارم. به صحرا رفته ام بسیار بارهاو جلوه های عشق را بوییده ام در سبز نودمیده بهار، شنیده ام در آواز پرندگان عاشق ، در چشمان « دختران انتظار »
دیده ام، بارش عشق از آسمان آبی را هرگز با اینکه کوشیده ام .
( می گوییدچشم دل ندارم، باکیم نیست ، چشم سر مارا بس).
علوم تجربی خوانده ام و آزموده ام، فیزیک، فیزیکو شیمی، شیمی گیاه و جانور شناخت، گام به گام، بافت به بافت، دستگاه به دستگاه تا به شناخت تن و روان آدمی، این سازواره شگفت.
( افتخار شاگردی استاد حسین گل گلاب را داشته ام در دانشگاه تهران، که فزون بر شناخت گیاهان ایران دوستی نیز می آموخت، همو که سرود ای ایران را سروده است) خود ستایی نگیرید
اندکی شعر و دیرین شناخت سر گرمی های این کمترین اند، با برخی فرضیه های کیهان شناختی، واژه ها و شمارگانی که به کار برده اید کم و نه بیش آشنایم.
فرضیه سحابی لاپلاس، استاتیک استیت، استفن هاوکینگ و بیگ بنگ و فردا که فرضیاتی دیگر این همه نفی خواهند کرد.
( ار چه شما خود بی پایگی بیگ بنگ را گواهی فرموده اید : تمامی جرم و بار انرژی کنونی گیتی در ون همان نقطه سینگولاریتی نهفته بود، حال چطور و چگونه از دانش فیزیک خارج است!!!)
این نابغه فیزیک ، دیروز در انجمن پادشاهی لندن ازبرنامه جسجوی حیات هوشمند!!!( انگار حیات نا هوشمند هم داریم) در یک میلیون ستاره نزدیک زمین پرده برداشت، سر مایه یکصد میلیون دلار از جیب کمونیست سابق ! یوری میلنر اهل روسیه
که برای حلال کردن پول دست ودلبازی کرده است. حیات سکفتگی هوش در ماده است.
حتا روستایی نا دانشمندی چون من با نگاه به تصایری که از بهرام ( مریخ) امده اند نشانگان فرسایش آبی را در بلندی های بهرام می بیند.
و من الما کل شیء حی.
گفتگو ی حقیر در باور مندی یا ناباوری به خلقت است
قدیم یا حادث بودن کیها ن و نه تنها زمین بی کرانگی یا کرانمندی ور نه 5775 سال یهودیان 6000 سال ترسایان و میلیاردها سال هم آنان در بستن بر این پرسش است.
و اما پرسیده اید چرا میگویم بلخی؟ وی را به نامهای گوناگون خوانده اند و می خوانند، مولوی، مولانا و خداوندگار برای مریدان او بماند چه از من سر سپردگی ساخته نیست ، میماند رومی و خموش ، آن بخش از فلات فرهنگی ایران که جلال الدین در آن زیست و در گذشت،البته زمانی روم نامیده می شده است رومی اما، با هویت ایرانی او سازگار نیست ، خموش نیز بر قامت آنکس که هماره در فریاد بوده است برازنده نیست ،
جلال الدین محمد بلخی.
آنچه از کشف و کرامات برخی صوفیان گفته ونوشته اند از دید علمی مصداق توهم است، دیداری ، شنیداری، گفتاری. توهم را سبب های گوناگون است: صرع، روان پریشی ها، اعتیاد، تنهایی دراز مدت ، پایین افتادن قند خون و مصرف روان گردانها . در باره این آقایان چنین سخنان همواره گفته اند و تا نباشد چیزکی، مردمان چیزها نمی گویند.
از راهنمایی تان در باب گوگل سپاسگزارم ، در گوگل همه چیز یافت میشود سره و ناسره و بسیاریشان گوگولی.
اشاره من به حکیم توس تنها برای جلب توجه سرکار به پیشینه سترگ علمی نیاکانمان بوده است ، چنین نگاهی به آفرینش در آن روزگارا ن ار نه نایاب کمیاب نوده است.
و سر انجام هم امروز 47٪ امریکاییان بر این باورند که خداوند جهانرا دور و بر 6000 سال پیش و از هیچ آفریده است.!
با پوزش ا ز گنجور و گنجوریان، که پر گفتم و گزیده نگفتم
مهرداد در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶:
آسرکار خانم موسوی
مدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
ظاهرا جان اول به معنای عقل و جان دوم وجود انسان است. کنایه از اینکه انسان آرام آرام و بدون اینکه متوجه شود به عقل و پختگی میرسد.
یعنی یک جان دیگری وارد وجودش میشود.
دزدیده یعنی آهسته و بدون اینکه کسی متوجه شود
شایق در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:
با سلام خواستم در رابطه با این غزل مطلبی بنویسم دیدم دو دوست گرامی جنابان محبی و جی 7 حق مطلب را ادائ کرده اند یاد داستانی از ابو سعید ابی الخیر افتادم که بالای منبر برای سخنرانی رفته بود جمعیت بقدری بود که برای برخی جا نبود ناگهان شخصی با صدای بلند گفت ( خدا بدر و مادر کسی را بیامرزد که از جای بلند شود و یک قدم جلوتر تهد) ابوسعید گفت من هم میخواستم همین مطلب را بگویم واز منبر بایین امددر ضمن توجه کسانیرا که معتقدند امثال سعدی و حافظ عارف نیستند به این غزل جلب می نمایم با درود فراوان بر دوستان
mehr در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:
دکتر ترابی گرامی و بانو روفیای عزیز
بنازم به قلمتان که هر سازی میزنید نوایی خوش است
لعنت بر آن عللی که من دهاتی ر ا از گلزار ده به لجنزار شهر کشاند که هم طبیعت را تخریب کنم و هم آن صفای باغ و در و دشت را وآن خلوص پاک و طینت بی آلایش و درویش منشی را با روح حرص و کنج تاریک کارگاه های آلوده هوا عوض کنم
هم در روستا و هم در شهر انسان سالم سالم است و انسان شرّ شرّ
جناب ترابی حظ وافر بردم از منطق شما
و بنازم به عشقی که در نگاه بانو روفیا ست که از هر دری سخن بگویی پنجره ای به صفای روحش باز میشود
همین ها مرا بس
خلوص نیت تو گوهر نسفته ی توست
به هوش باش که این گو هر یست لالایی
مهری
شایق در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:
با سلام معمولا عرفا و صوفیه کلماتی مثل زاهد و واعظ و بارسا و گاهی فقیه بکار برده اند و به این کلمات بار منفی داده اند مثلا دربیت اخر همین غزل (که با مستان مجلس در نگیرد زهد و برهیزت ) یا حافظ ( برو ای زاهد و بر درد کشان خرده مگیر که جز این تحفه ندادند بما روز الست و یا واعظان کین جلوه بر محراب و منبر میکنند چون به خلوت می روند ا ن کار دیگر میکنند ) اینان با چه چیز زهد و با چه چیز واعظ مخالفند ؟ این سوال به بحث بسیار عمیق تری بر میگردد و ان اینکه واقعیت دین چیست و دیندار کیست ؟ ایا صرف نماز خواندن و روزه گرفتن و بعد از ان هزار کار دیگر انجام دادن ( دروغ . حرص . کینه . ریا . مال مردم خوری . ربا . بد اخلاقی . خساست . غیبت . فحش . فحشا و ... ) دینداری است یا اینکه دیندار بری از این رذایل است ؟ و خلاصه صرفا اینکه صورت نماز باید صحیح باشد یا نمازی صحیح است که به گفته قران انسان را از فحشا و منکر باز دارد ؟ این مسایل و مسایل عمیق تری در مورد شریعت و طریقت و حقیقت ونیز ولایت مورد اختلاف این دو دسته از بزرگواران است که ذر اینجا امکان بحث در مورد انها نیست و دوستان باید خود به جستجو ببردازند
ناشناس در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱:
محسن نامجو هم این شعر را به سبک خودش خوانده است
محمد رشیدی در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶ - زندان زندگی:
گوهر شناس هست در این شهر شهریار
صف خزف نوبت به گوهر نمیدهد
با تشکر :محمد رشییدی
محمود حجاری در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۲ - کژ وزیدن باد بر سلیمان علیهالسلام به سبب زلت او:
در بیت سوم به نظر می رسد که "هین" به جای "این" مناسب تر باشد.
هین ؛ ترازو بهر این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
هین = آگاه باش که حق تعالی برای سنجش عدالت ، ترازو به کار خواهد برد .
" این ترازو " دلالت دارد به یک ترازوی معین ، ولی در متن شعر به ترازوی مشخص و شناخته شده ای اشاره نشده است. در قبال واژه ی این ترازو بلافاصله این پرسش به ذهن متبادر می شود که کدام ترازو؟
mohammad در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
ایین دنیا به نظر درست تر میاد تا ایینه دنیا
شایق در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
با سلام غزل زیر را از حافظ تقدیم دوستان میکنم . ( در ازل برتو حسنت ز تجلی دم زد عشق بیدا شد و اتش به همه عالم زد جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین اتش شد ازین غیرت و بر ادم زد عقل میخواست کز ان شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد مدعی خواست که اید به تماشاگه راز دست غیب امد و بر سینه نا محرم زد دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غم دیده ما بود که هم بر غم زد جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه ان زلف خم اندر خم زد حافظ ان روز طرب نامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد )
سینا گودرزی در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۲ - حیات جاوید:
جناب آقای مرعشی،
1- "خواهشا" یک ترکیب خنده دار است. یا بنویسید "خواهش می کنم/دارم/میشود" یا همان عبارت عربی لطفا را به کار ببرید.
2- چه کسی به شما گفته که دید شما به این شعر عمیق و دید دیگران سطحی است. شما هنوز با دستور زبان فارسی آشنایی درخور ندارید. چطور ممکن است که با سواد ناچیز، دیدی عمیق و ژرف به شعر فارسی داشته باشید؟
روفیا در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:
آقای دکتر ترابی گرامی
سلام
در جهان تنها یک رویارویی بیش نمی بینیم .
رویارویی دانایی و نادانی ...
کسی با روستایی دشمنی ندارد . اگر هم برخی دارند با جهل روستایی دشمنی دارند . جهل هر کجا باشد ناخوشایند است . چه از جانب روستایی چه شهری .
هر جا نیز شاهد اختلافی هستیم حتما یا یکی از دو سوی نزاع جهل دارند یا هر دو سو . وگرنه دانایی و دانایی هرگز در تعامل با یکدیگر به ورطه نزاع کشیده نمی شوند .
اگر روستایی رفتار و گفتار بخردانه از خود نشان دهد چه کسی به او خرده میگیرد ؟
جای دوستان خالی چند روزی در مزرعه ای در خطه شمال سرگرم باغداری بودم .
در بازدیدهای فراوانی که از این ناحیه داشتم بندرت روستاییان را در حال پاسداری از آب و خاک دیدم جز یک ماه در سال که پژواک همهمه شالیکاران موسیقی زندگی را در چین و شکن دره ها می پراکند .
با خود اندیشیدم پس کدام قشر از ایرانیان براستی کار می کند ؟!
کارمندان ، روستاییان ، ادبا ، پزشکان یا دولتمردان ؟!
کدامیک از ما توانستیم چیزی به نظم و هارمونی دنیای پیرامونمان بیفزاییم یا دست کم نظم موجود را بفهمیم و آنرا حفظ کنیم؟
مجتبی خراسانی در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹: