گنجور

 
انوری

نشنیده‌ای که زیر چناری کدو بنی

برجست و بر دوید برو بر به روز بیست

پرسید از چنار که تو چند روزه‌ای

گفتا چنار عمر من افزون‌تر از دویست

گفتا به بیست روز من از تو فزون شدم

این کاهلی بگوی که آخر ز بهر چیست

گفتا چنار نیست مرا با تو هیچ جنگ

کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوریست

فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان

آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

نشنیده‌ای که زیر چناری کدوبنی

بررُست و بردمید برو بر، به روز بیست؟

پرسید از آن چنار که «تو چند ساله‌ای؟»

گفتا «دویست باشد و اکنون زیادتی است»

خندید ازو کدو که «من از تو به بیست روز

[...]

حمیدالدین بلخی

گه شمس در اقامت و گاه بدر در مسیر

که برق در بستم و گاه ابر می گریست

اندر دهان دهر گه این رفت و آن بماند

و اندر زبان خلق گه این مرد و آن بزیست

این را حیات کوته و آنرا امل دراز

[...]

مولانا

از دل به دل برادر گویند روزنیست

روزن مگیر گیر که سوراخ سوزنیست

هر کس که غافل آمد از این روزن ضمیر

گر فاضل زمانه بود گول و کودنیست

زان روزنه نظر کن در خانه جلیس

[...]

امیرخسرو دهلوی

من کیستم که این غم تو با چو من کسی ست

طوفان آتشی چه به دنباله خسی ست

خود را ببین در آینه و انصاف ما بده

کز چون تویی جدا شدن اندازه کسی ست

گر زانکه باد هجر مرا برد همچو خس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه