مهدی کاظمی در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۸ - یافتن رسول روم امیرالمؤمنین عمر را رضیالله عنه خفته به زیر درخت:
کرد خدمت مر عمر را و سلام
گفت پیغامبر سلام آنگه کلام1426
ان فرستاده قیصر روم به عمر سلام کرد و عرض ادب نمود که بگفته پیامبر اول سلام باید و بعدش گفتگو ...........
پس علیکش گفت و او را پیش خواند
ایمنش کرد و به پیش خود نشاند
پس جواب سلامش را داد و اورا پیش خودش نشاند و ارامش کرد
لاتخافوا هست نزل خایفان
هست در خور از برای خایف آن
نترس بودن قسمت کسانی است که ترس از خدا دارند و این پاداشی برای خداترسان است
هر که ترسد مر ورا ایمن کنند
مر دل ترسنده را ساکن کنند
هرکسیکه از خداوند بترسد البته که خداوند دل اورا ایمن سازد و دل ترسان و نگران اورا ارام خواهد کرد
آنک خوفش نیست چون گویی مترس
درس چهدهی نیست او محتاج درس
انکسی که بجهت ترس از خدا از هیچ کس و هیچ چیز بیم ندارد (هییییچ) چگونه میشود به او نترسیدن را اموخت که او احتیاجی به دلداری دادن های اشخاص نیست .... و دلش ارام است به یاد خداوند و به عشق خداوند
آن دل از جا رفته را دلشاد کرد
خاطر ویرانش را آباد کرد
ان فرستاده را ارام و دلشاد کرد و خاطر مشوشش را ارامی بخشید
بعد از آن گفتش سخنهای دقیق
وز صفات پاک حق نعم الرفیق
سپس با سخنانی دقیق از صفات پاک و بیمانند حق تعالی گفت انکه نیکو رفیقیست و خدایی بی بدیل ........
09216557471... ......,
وز نوازشهای حق ابدال را
تا بداند او مقام و حال را
و از بنده نوازی و الطاف ویژه حق تعالی نسبت به عاشقانش کلام بمیان و اورد و مثال زد تا او بداند تفاوت مقام عاشقان و حال دیگران و افراد معمولی رو
حال چون جلوهست زان زیبا عروس
وین مقام آن خلوت آمد با عروس
در این مثال ..حال ...مثل وقتییه که همه میتونن عروس رو ببینن و مقام وقتییه که میشود با عروس در خلوت شد و مختص به خاصان و مقربین و انان که محرمند است
جلوه بیند شاه و غیر شاه نیز
وقت خلوت نیست جز شاه عزیز
زیبایی را و جلوه کردن را هم شاه میبیند و هم غیر از شاه ولی در خلوت جز شاه نیست
طاهر در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۰ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:
ازان می در قدح خندد که می را هست "ازو" رنگی
در این مصرع مشکل املائی پیش اومده.
ایران نژاد در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:
حاشیه ای بر گنجور<
در صفحه نخست که نام شاعران آمده است، نکته ای نظر حقیر و به گمانم یکی دیگر از گنجوریان را به خود جلب کرده است ، و آن چهره شاعران است!1
شیخ شیراز به آیت الله صانعی شباهت دارد!! و حافظ و عراقی و وحشی و سلمان به جوانان گیسوان بلند ده های 40& 50 و اسعد گرگانی به زنده یاد لطفی.!!
به گمانم تنها نقاشی چهره شاه ماهان رنگ و روی کهنی داشته باشد. بررسی تک تک آنان از عهده حقیر بر نمی آید . باشد که دیگر دوستان کمک کنند.
و من الله توفیق و....
کمال در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۱:
جمع آن: 14850
مهدی کاظمی در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۸ - یافتن رسول روم امیرالمؤمنین عمر را رضیالله عنه خفته به زیر درخت:
آمد او آنجا و از دور ایستاد
مر عمر را دید و در لرز اوفتاد
فرستاده قیصر روم بدانجا امد و از دور به عمر نگریست و لرزه براندامش افتاد
هیبتی زان خفته آمد بر رسول
حالتی خوش کرد بر جانش نزول
هیبتی و شکوهی در ذهن ان فرستاده تداعی شد و در دلش افتاد و حال خوبی بر جانش نشست ......
مهر و هیبت هست ضد همدگر
این دو ضد را دید جمع اندر جگر
محبت و ترس باهم در تضادند ولی یکجا در باطن و ضمیر ان فرستاده جمع شد
گفت با خود من شهان را دیدهام
پیش سلطانان مه و بگزیدهام
باخودش گفت من تابحالا شاهان زیادی را دیده ام ودر پیش انان اجر و قربی داشته ام
از شهانم هیبت و ترسی نبود
هیبت این مرد هوشم را ربود
و هیچوقت از دیدار انان واهمه ای نداشتم ولی هیبت این مرد بر من مستولی شد و عقل و هوشم را از سرم برد
رفتهام در بیشهٔ شیر و پلنگ
روی من زیشان نگردانید رنگ
حتی وقتی در نزدیکی حیوانات وحشی مثل شیر و پلنگ هم بودم از ترس انها رنگ نباختم و نترسیدم
بس شدستم در مصاف و کارزار
همچو شیر آن دم که باشد کارزار
خیلی هم در کارزار جنگ حاضر بوده ام مثل شیری که هنگام جنگ بر سر میدان حاضر میشود
بس که خوردم بس زدم زخم گران
دل قویتر بودهام از دیگران
در کارزار جنگ و کشاکش نبرد بارها زخم خوردم ولی زخم های بیشتری زده ام و از دیگران شجاعتر بودم
بیسلاح این مرد خفته بر زمین
من به هفت اندام لرزان چیست این
بدون سلاح و بی دفاع این مرد خوابیده روی زمین ولی چرا لرزه براندامم افتاده است
هیبت حقست این از خلق نیست
هیبت این مرد صاحب دلق نیست
این ابهت و هیبت زمینی نیست و از حق سرچشمه میگیرد و متعلق به صاحب این لباس کهنه نیست .....
هر که ترسید از حق او تقوی گزید
ترسد از وی جن و انس و هر که دید
هرکسی از خدا بترسد و تقوا پیشه کند ادمی و جن و پری ازو میترسد ... اشاره به حدیثیست با این مضمون :هرکه از خدا بترسد ازو همه چیز بترسد و هرکه از غیر خدا ترسد خداوند اورا از همه چیز بترساند
اندرین فکرت به حرمت دست بست
بعد یک ساعت عمر از خواب جست
در همین افکار غرق بود و دست برسینه با احترام ایستاده بود و بعد از ساعتی عمر از خواب بیدار شد ..............
روفیا در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۰۲:
یک غذای واحد برای تمام انسان ها وجود ندارد. هر کس می باید استعدادهای خاص خویش را پرورش دهد. کارگری که بدنش از کار خسته است با دانشمندی که مغز او خسته است به یک غذای واحد نیاز ندارند.
از نامه ی تورو به دوست خود بلیک در دوم ماه مه سال 1848
ن آ در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:
یاد بانوی گرامی ، مرسده بانو ، شاعره ی جوان به خیر
که همین معنا را برای این ابیات آوردند
ولی بوالفضولی ایشان و بانوی دیگری را به سخره گرفتند
و همین باعث شد ما از نظرات و اشعار مرسده بانو محروم بمانیم نظر ایشان را عیناً کپی کردم:
merce نوشته:
سلام
با احترام
دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگر چه دارد آن چندین مهالک
یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نوشتن
میفرماید : اگرچه مهلکه بسیار است ولی رهرو دو قدم اساسی باید بردارد تا به مقصود برسد
اول از منیّت یا منم زدن بگذرد ذوم این دنیای فانی را به هیچ انگارد .
که بیدار گرامی آنرا کبر و غرور معنا کردند
خواستم بدین بهانه از خانم مرسده بخواهم تا دوباره به جمع دوستان بپیوندند
با درود به ایشان
روفیا در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۰۲:
تنها به همان شیوۀ معصومانه و بیهوده ای آموزش دیده بود که کشیشانِ کاتولیک بومیان را درس می دهند، شیوه ای که دانش آموز در آن هرگز نه تا درجۀ هوشیاری، بلکه تنها تا بدانجا تحصیل می کند که به درجۀ اعتماد و احترام برسد و کودک مبدل به مرد نشود و همچنان کودک بماند. والدن، هنری دیوید تورو
روفیا در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۰۲:
هرگز [هیچ] همنشینی را خوشکنارتر از خلوت نیافتهام. ما غالباً هنگامی که در بیرون از خویشتن به میان انسانها میرویم از زمانی که در اتاقهای خویش مانده ایم تنهاتریم. انسانی که مشغول کار یا اندیشه است تنهاست [پس] بگذار تا هر کجا که میخواهد باشد. خلوت را از روی فرسنگها فاصله ای که در میان یک انسان و همنوعان اوست نمیسنجند. دانشجوی واقعاً کوشایی که در یکی از خوابگاههای پرجمعیت کالج کمبریج است همانقدر تنهاست که درویشی در صحرا.
نظرات (0)
روفیا در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۰۲:
انسان به نسبت آن چیزها که توان رها کردنش را دارد ثروتمند است. هنری دیوید تورو، والدن.
روفیا در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۰۲:
به جنگل رفتم چون میخواستم با تأمل زندگی کنم، تا فقط با حقایق بنیادین و اصلی زندگی روبرو شوم و ببینم که آیا میتوانم آنچه را که [زندگی] برای آموختن به من دارد بیاموزم، نه اینکه چون زمان مرگم رسید دریابم که زندگی نکرده ام.
اگر تنها آنچه را که از آن ناگزیریم و حق هستی دارد محترم میشمردیم طنین موسیقی و شعر خیابانهای ما را آکنده میکرد.
من دریافتهام که ما ساکنان نیوانگلند از آن رو این چنین به پستی زندگی میکنیم که دید ما از پوستۀ چیزها بر نمیگذرد. ما فکر میکنیم همه چیز همان است که در ظاهر جلوه میکند.
اگر آدمی همواره بر حقایق نظر میکرد و اجازۀ فریب به خویش نمیداد زندگی در قیاس با آن چیزها که ما میشناسیم بسانِ افسانۀ پریان و قصه های هزار و یک شب میشد.
روفیا در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۰۲:
درود یاران
این رباعی سخن هنری دیوید تورو نگارنده کتاب والدن و مقاله نافرمانی مدنی را به یادم آورد.
این فیلسوف آنارشیست آمریکایی در نیمه دوم قرن نوزدهم به مدت دو سال و دو ماه و دو روز در کنار دریاچه والدن در ایالت ماساچوست در زمینی که ملک امرسون معروف بود در کلبه ای که به دست خود ساخت ماوا گزید. در این مدت ارتباط بسیار مختصری با روستاییان و رهگذران منطقه داشت و با شهر که سه مایل از آنجا فاصله داشت ارتباط نداشت.
این مرد اندیشمند حس غنای حاصل از این خلوت گزینی و تامل در نیروی شگرف طبیعت و تلاش برای بقا را در کتاب والدن با ما تقسیم کرده است.
او از نظر فکری خود را بسیار نزدیک به سعدی شیرازی میداند و میگوید من همان سعدی هستم که پس از هفتصد سال آمده ام.
او کتب بسیاری نخوانده بود بلکه اندیشه های والایش محصول نگاه خاص خود او بود.
از جمله سخنان هنری دیوید تورو که نزدیک به این رباعی است :
هرگز در جهان هیچ چیز زشتی ندیده ام.
فراز در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:
مرحوم خلیل عالی نژاد عالی خونده این شعر رو ، حتما گوش بدید
حمزه رمضانی در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
مراحل تکاملی را مولانا به خوبی بیان داشته . موجوداتی که در عالم هست خارج از اینها نیست . این نکته را بایستی گوش زد کرد که این سیر تکاملی در این دنیاست . و همیشه امکان این وجود دارد که از مرحله ای به مرحله دیگر صعود یا نزول کرد . پس مستعد بودن انسان به چنین قابلیتی این را به ذهن متبادر میکند که انسان معجونی از همه موجودات است . نظرتان چیست ؟
سیاوش در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱:
خوشا آنان که مهربان را نه بخاطر سرزنش اغیار و یا تحسین آنان میخواهند.
سرو صفتانی که نه از هراس دوزخ یا طمع پردیس رنج میخرند.
خوشا آنان که تنها خواستشان بوسه ای از لب های خداست.
میثم در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۳۶:
با بخش قبلی ییه
Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:
دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگر چه دارد آن چندین مهالک
یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نوشتن
"های هویت" کبر و غرور است.مقام کبریائی مختص به ذات حضرت دوست است.
و بندهُ سالک باید خود را از کبر و غرور تهی سازد (در گذشتن).
شیخ می فرماید : راه به مقصد 2 قدم است : 1 ، گذشتن از های هویت ؛ 2 ، ثبات در صحرای هستی.
معنی بیت حافظ: (11) تنها از وجودم همین نام و نشان باقی مانده که دلیلی بر بودنست و گرنه هیچ ضعفی نیست که در آن نباشد (یعنی تقریباّ تمام وجود خود را باختم).
البته خداوند بهتر میداند...
ناشناس در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:
بیدار جان
میشه ، یک از های هویت در گذشتن رو معنی کنی
ممنون میشم
Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۰۵ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:
ســـاقی مستـــان
در جهان جان چو من یک عــاشق هشیـــار نیست
یک سر مــوی مـرا پیـــوند ننـــــگ و عـــــــار نیست
هیچ جامی در جهان چون جام من سرشـار نیست
خـــورده ام زان مـــی که انـدر خــانه خمــار نیست
دیــده ام یــاری که مثلش در همـه اقطــــار نیست
هـر که عــاشق پیشــه نبـود غیـر انســـانش بدان
نیست غیــر از عشق جـانــان معنی کــون و مکان
عـاشق و معشــوق با هـــم بیـن بهــــــر دور زمان
واقف دم بـــاش ای دل در میــــان جســم و جــان
وصــل و هجــری جــان من مـا بین ما و یـار نیست
آفتــاب عشـق از نقطــه ای ســـــــر بــــر کنـــــــد
گـرچـــه مغـــرب باشد آنجـــا مشــرق خــــاور کند
هـــر زمـــان با عشقبـــازان جلــــوه دیگـــــــــر کند
زآتــش عشقـــش وجـودت جملـــه خاکستـــر کند
او چــه دانــد کــز ره تحفیــق بـــر خــــوردار نیست
نــور حــق بینــی هــویـدا گر گشـایـی چشم جـان
در دل هـر ذره ای خــــورشیــد مـی بینــی عیـــان
دیــده ای خــواهــم که بشنــاسد خــداونـد جهان
کـو بصیــری تـا نشـان یـابـدز یــــــــار بــی نشـــان
چشــم دل بگشـاکه غیر از ذات حــق دیـار نیست
نیست در هـــر صــورتی ظاهــر بغیــر از ســـر یـار
جلـوه حـــق را نبینــد عــاشــق نقــش و نگــــــار
نیست شـو پیش جمــال یــار هستــــــی را گذار
تـا بچشـم جـــان و دل بینـــی جمــــال کــــردگار
چشم هــر نــا اهل و جـــاهل قابل دیـدار نیست
بوالحکـم بـو جهـل شد از جهــل بگــــذر از خودی
بگــذر از خــود تا کـه بینــی نــور پـــاک احمــــدی
منکـر احمــد کجــا نوشـد ز جـــام ســـــــــرمدی
نیک را بس فــــرقها بـــاشد بـــــــرادر از بـــــدی
بـولهـب واقـف ز سـر احمــــــد مختـــــــار نیست
نیست شـو تا کل عــــالــــــم را ببینـی یک عدد
احمــد و مـوسی و عیسی را بـود یک مستمــد
اختـلاف صـورت است این نیست جـز فـرد صمـد
میـم احمـد چون که فانی گشت می گردد احد
جـان من اسـم احـد را حـــــاجت تکـــرار نیست
بحــر معنــی یک بـود امـــواج صــــورت بیشمــار
مــی ز یک خـــم است لیکن نشـآه او صد هزار
هـر سـری باشد بنـوعی مست عشـق کردگار
هـر که را در دل نبـاشد نقـش مهــر و مهـر یـار
صبـح فــردا در مقــام یــــــــار او را بــــار نیست
هـر که عاشق نیست بـر گــو بـاده در سـاغر مکن
جـــان من گــر عـــاشقی تـــرک می احمــــر مکن
زاهـدءمنعــم ز عشـق و عـــــاشقـی دیگــــر مکن
بیـش از ایـن تلقینــم انـدر مسجــد و منبـــــر مکن
کار ما عشق است غیر از عشق ما را کار نیست
ســـاقی مستـان چـو خمـر عشق در پیمانه کرد
ای بسـا پیمــان شکن کــو خـویش را بیگـانه کرد
ترک چشـم نیــم مستش عــالمی افســانه کرد
عـاقلان را ســر به سـر از یک نظر دیـــوانـــه کرد
مست و مـدهـوشنـد یک تن آگه و بیــدار نیست
چــونکــه از روز ازل شد عشق یــارم ســرنوـشت
نی هراسم از جحیم است و نه شوقم از بهشت
غــافل آنکــو یــــــار را بهــر بهشت از کف بهشت
در حـــریم کعبـــــــه و دیـــر و کلیســــا و کنشت
مطلـب و مقصــود ما غیـــر از جمــال یـــار نیست
**********
شعر از : فـــانی اردبیلــی
حسین در ۱۰ سال قبل، سهشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳: