گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

به هوش باشکه ایران تو را پیام دهد

ترا پیام به صد عز و احترام دهد

ترا چه گوید: گوید که خیر بینی اگر

به کار بندی پندی که باب و مام دهد

نسیم صبح که بر سرزمین ما گذرد

ز خاک پاک نیاکان‌، ترا سلام دهد

وز استخوان نیاکانت برگذشته بود

دم بهار که ازگل به گل پیام دهد

به یاد عشرت اجداد تست هر نوروز

که گل به طرف گلستان صلای عام دهد

تو پای‌بند زمینی و رشته‌ایست نهان

که با گذشته تو را ارتباط تام دهد

گذشته، پایه و بنیان حال و آینده است

سوابق است که هر شغل را نظام دهد

به کارنامهٔ پیشینیان نگر، بد و خوب

که تلخ کامیت آرد پدید وکام دهد

ز درس حکمت و آداب رفتگان مگسل

که این گسستگیت خواری مدام دهد

کسی که از پدران‌ ننگ‌ داشت‌ ناخلف است

که مرد را شرف باب و مام‌، نام دهد

نگویمت که به ستخوان خاک‌خورده بناز

عظام بالیه کی رتبت عصام دهد

به‌علم خویش بکن تکیه و به عزم درست

که علم و عزم‌، ترا عزت و مقام دهد

ولی ز سنت دیرین متاب رخ زیراک

به ملک‌، سنت دیرینه احتشام دهد

ز درس پارسی و تازی احتراز مکن

که این دو قوت ملی علی‌الدوام دهد

شعائر پدران و معارف اجداد

حیات و قدرت اقوام را قوام دهد

مباش غره به تقلید غربیان‌، که به شرق

اگر دهد، هنر شرقی احترام دهد

تو شرقیئی و به شرق اندرون کمالاتی است

ولی چه سودکه غربت فریب تام دهد

به‌هر صفت که برآیی برآی و شرقی باش

وگرنه دیو به صد قسمت انقسام دهد

ز غرب علم فراگیر و ده به معدهٔ شرق

که فعل هاضمه‌اش با تن انضمام دهد

به راه تست بسی دام‌های دانه‌نمای

کجاست مرد که از دانه فرق دام دهد

ز دام و دانه اگر نگذری محالست این

که روزگار ترا فرصت قیام دهد

پیام مام جگرخسته را ز جان بشنو

که پند و موعظه‌ات با صد اهتمام دهد

دو چشم‌ مام‌ وطن ز آفتاب و مه‌ سوی ماست

وزین دو دیده به ما کسوت و طعام دهد

ز چشم مام وطن خون چکد بر این آفاق

که سرخی شفقش جلوه صبح و شام دهد

به ما خطاب کند با دو دیدهٔ خونبار

که کیست آنکه به‌ من ‌خون‌ خویش‌ وام دهد

به روی سینه بپرورده‌ام جوانان را

که داد من ز شما نوخطان‌، کدام دهد؟

پس از زمانهٔ خسرو شد چو بیوه‌زنی

که هر کسیش نویدی گزاف و خام دهد

چه کودکان که بزادم دلیر و دانشمند

یکی نماند که ملک من انتظام دهد

اگر یکی به ره راست رفت‌، از پی او

کسی نیامد کان راه را دوام دهد

ز چنگ ظلم و ستبداد کس نرست که او

قراری از پی آسایش انام دهد

کنون ‌امید من ‌ای ‌نو خطان‌ به ‌سعی شماست

مگر که سعی شما داد من تمام دهد

ز چاک سینهٔ بشکافته به خنجر جهل

دل شکسته‌ام آوای انتقام دهد

الاکجاست جوانی ز نوخطان وطن

که در حمایت من وعدهٔ کرام دهد؟

کجاست‌آنکه‌به‌داروی عقل و مرهم عدل

جراحت دل خونینم التیام دهد

کنام شیران وبران شده است‌، بچهٔ شیر

کجاست کآمده آرایش کنام دهد؟

ز چنگ بی‌هنران برکشد زمام امور

به دست مردم صاحب هنر، زمام دهد

کجاست آنکه جوانمردی و فضیلت را

به یاد مردم درماندهٔ عوام دهد

کجاست مرد جوانمرد و خواستار شرف

که‌ سود خویش‌ زکف بهر سود عام‌ دهد؟

کجاست‌ مرد، که شمشیر دادخواهی را

ز قلب ظالم بیدادگر نیام دهد؟

کجاست حزبی از آزادگان که چون پدران

ز خصم‌،‌ جان‌ بستاند به‌ دوست‌،‌ جام‌ دهد؟

وطن به چنگ لئام است‌، کو خردمندی

که درس فضل و شرافت‌، بدین لئام دهد

به جهد، پایهٔ حزبی شریف و پاک نهد

به مشت‌، پاسخ مشتی فضول و خام دهد