چون نیست ما را با او وصالی
کاجی بکویش بودی مجالی
زین به چه باید ما را که آید
از خاک کویش باد شمالی
همچون هلالی گشتم چو دیدم
بر طرف خورشید مشکین هلالی
جانم ز جانان سر بر نتابد
کز جان نباشد تن را ملالی
از شوق لعلش دل شد چو میمی
وز عشق زلفش قد شد چو دالی
در چنگ زلفش دل پای بندی
بر خاک کویش جان پایمالی
دانی که چونم دور از جمالش
از مویه موئی وز ناله نالی
هر شب خیالش آید بپیشم
شخص ضعیفم بیند خیالی
آنکس چه داند حال ضعیفان
کو را نبودست یکروز حالی
می رفت خواجو با خویش می گفت
کان شد که با او بودت وصالی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یا ساقی الحی اسمع سؤالی
انشد فادی، واخبر بحال
قالو تسلی، حاشا و کلا
عشق تجلی من ذیالجلال
العشق فنی، والشوق دنی
[...]
خوب آفریدی زین سان جمالی
الله اکبر پاکا تعالی
شنگ جهانی، آشوب جانی
پستهدهانی، شکر مقالی
مفتول زلفی مخمور چشمی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.