همایون
تاریخ پیوستن: ۲۶م دی ۱۴۰۰
آمار مشارکتها: | |
---|---|
حاشیهها: |
۷۴۹ |
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸:
ما در دو دنیای تاریک و روشن بسر میبریم ولی در تاریکی خوابیم و در روشنایی سخت درگیر تلاش و تکاپوی روزانه
در یکی با دیگران به سر میبریم و در یکی با خود، آنجا سرشار از دروغها ایم و اینجا فرصت راستی و صداقت داریم
در هستی راست و دروغ نیست بلکه همه چیز در امیختگی است این انسان است که میخواهد از این امیختگی گوهری بیابد و حقیقتی برای خود شکار کند چرا چون به وجود حقیقت پی برده است
اولین حقیقت همانا جاودانگی است که با عمر کوتاه انسان در تضاد است و همین تضاد موجب کشف آن توسط انسان شده است
پس علاوه بر تلاش روزانه برای زنده ماندن کوششی هم در تاریکی برای جستن جاودانگی بر دوش او قرار میگیرد که برای آن به راستی و عشق و یار نیازمند است تا از ورای تاریکی و کهنگی بتواند آن نویی و درخشندگی پنهان را به وجود خود بیافزاید و آن را گسترش دهد
این کهنگی است که با دروغها به آسانی در میآمیزد و ذهن کهنه کار در این کار بسیار آزموده است و بسیار پیچیده و کارآمد به ترفندها و شگردها از شکل بسیار ساده تا مرز دروغهای سنگین میپردازد
تازگی و نویی بر عکس هرگز از میان دروغ و فریب بیرون نمی آید و صداقت هنری است که انسان عاشق برای شکار نویی بر این اسب سواری میاموزد و میتازد و هر چند در این راه پیر و فرسوده میشود ولی وجود خود را با نوییها و گوهرهایی که شکار میکند جوان و زیبا و درخشان میسازد و اولین شکار هم یاری است که با او میتواند این سواری را تمرین کند و شکار دیگر رازی است در هستی و آن اینکه هستی هم بسیار با او در این راه همراه است و گنجهای فراوان در اختیار او میگذارد همان گونه که خورشید شبها پنهان میشود تا ماه به درخشد و به زیباییهای خود بیافزاید با گنجی که خورشید به او ارزانی میدارد
وقتی انسان با راستی به هستی خود میافزاید کم کم به سیمرغی تبدیل میشود که دیگر دنیای تنگ و محدود جای او نیست و از هر قفس و زندانی رها و آزاد میگردد و راستی اش او را به تازگی و نویی میرساند و با جاودانگی و افریدگاری هستی در میآمیزد و این توانائی را مییابد که با خود این تازگی را به همه جا گسترش دهد
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹۷:
ما به دنیای عشق وابسته ایم این دنیا را انسان ساخته است زهی انسان که در دنیا برای خود نه یک خانه از گل بلکه جهانی پر از گل ساخته است که ساکنان آن همه عاشقان و پهلوانان اند
دنیا انسان را به وجود آورده و انسان دنیا را از نو ساخته است، خورشید و ماه را و دریا و آسمان را و شب و زمان را جملگی از نو پرداخته است
هر چه در این دنیا بوده است را از راه معنی و سخن چون نهنگی بلیعده ایم و چون شرابی در جام جمشیدی مان در نوشیده ایم بی آنکه چیزی از آن بکاهیم بلکه بر جهان، جهانی دیگر افزوده ایم
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۱:
حسی عجیب در وجود جلال دین است همه ارزش و هستی انسان در همین حس عجیبی است که در خود حس میکند
حسی که مرگ و نابودی را با زندگی برابر میداند و یکی را با هزار
حسی که عشق را در خود چنان مییابد که خود را زاینده آن میداند و هستی را چنان درمی یابد که گوئی جز او کسی نیست و اگر هر چیز بی ارزشی در او یافت میشود میخواهد که نابود گردد تا این حس هزاران بار افزون تر گردد
حسی که او آنرا فتنه مینامد فتنهای نه برای دیگران بلکه برای تمامی هستی و برای خود فتنه
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۰:
هستی راه طولانی و بسیار یگانه و بسیار عظیمی را پیمود تا به جایی رسید که شمس به وجود آمد وبه نظر جلال دین هستی از آن به بعد راز نهفتهای در خود ندارد بلکه عشق پیدا شده است سفینهای که میتوان سوار شد و از این جهان که به چشم ما آب و گل میآید به جهان دیگری رفت که در آن خبری از اجزا و تاریکیها و نگرانیها نیست و جایگاه دائمی انسان است، جایگاهی که دل اگر آشنا باشد میداند کجاست چون خود آنجایی است و اگر هم شهری خود را بیابد به آسانی در باره آن به گفتگو مینشیند بی زبان و خاموش
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۰:
عرفان جلال دین خورشیدی است همان گونه که اولین آیینها نزد انسان خورشیدی بود و سپس جای خود را به خدای نا دیدنی داد که هر چند مرحلهای از پیشرفت به حساب میآید ولی راه انحراف و سؤ استفاده را نیز میگشاید که اولین آن این است که موفقیت و سعادت را فقط برای عدّهای خاص میداند ولی خورشید بر همه میتابد حتی بر آنان که از نور بیزارند
دوم آنکه در عرفان خورشیدی امید و خرمی و تازگی و سرسبزی پایان کار است ولی در آن دیگری چنین تضمینی وجود ندارد
سوم آنکه در باور خورشیدی انسان سرور و پادشاه هستی است ولی در آن دیگری انسان خوار و گناهکار
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۱:
عشق گنجی عظیم است و رایگان که هر که آمادگی آنرا داشته باشد میتواند از آن برخوردار شود تا دزدی برجسته و شب رو و چابک گردد، آنان که عاشق نیستند هم دزدند ولی کاملا متفاوت، عاشق از هستی و پادشاه هستی میدزدد و زاهد و کاسب و سرمایه باز مسجدی و نماز خوان که عشق را نمی شناسد مال مردم و ناتوانان را
یکی رازها را شکار میکند و پادشاه هستی را خشنود میکند یکی کیسه خود را پر میسازد و خلق را ناراضی
عاشق هر چه میدزدد به گنج هستی میافزاید و مهر تایید از هستی و مردم را داراست ولی سوداگر بی عشق چارهای جز کمک گرفتن از دروغ و ریا و تظاهر ندارد
وقتی این دو را کنار هم قرار بدهیم پی میبریم که انسان مقام و جایگاه حقیق اش کجاست
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵:
ارزش انسان در آن است که ناگاه خورشیدی از میان انسانها پدید میآید، چنین رویدادی هرگز در میان هیچ جاندار دیگری پیش نمی آید، برخی آنقدر درخشان اند که نیازی به تعریف و سخن کسی را هم ندارند هر چند صدها سال این آب ممکن است مسیری یکنواخت و خواب آلود را به پیماید ولی ناگاه این رود به دولابی فرو میچرخد و آتشی عظیم را بر میفروزد که شعلههای آن تا صدها سال آسمان انسان را روشن میسازد
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۷:
لطف در هستی میتواند تبدیلها را موجب شود نه سختی و زور زیرا از راه درون کار میکند و آن دیگری از بیرون، و بیرون خود از درون میآید
"وهم" یک حس درونی است که وقتی با عشق همراه شود به پرواز در میاید این نکته را در این غزل میتوان شکار کرد، اینکه لطافت "وهم" چگونه کار میکند و یک انسان عشق آفرین چقدر ارزش و اهمیت دارد
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۸:
مستی در عرفان به معنی در هم آمیختن همه صفات نیک آدمی است و حالتی که به انسان دست میدهد که صدق و فقر و عشق و هستی و خیال را یکجا در خود تجربه و احساس میکند و سرمستی نشانه اوج این حالت است و مطرب آن بخش خود آگاهی در انسان است که در چنین حالی بیدار و آماده کار میشود تا از هستی نوایی تازه بر آرد و یگانگی آن را و بی پایانی آن را به سراید، گوش نا محرم و نا آشنا نمی تواند دوام بیاورد و اینجا کم میآورد و احساس حماقت به او دست میدهد و ناگزیر حماقت خود را آشکار میسازد، جلال دین در یک جلد از کتاب ماهنامه خود یا همان مثنوی معروف نیز از ادبیاتی بهره میجوید تا حماقتها را آشکار سازد و شنونده نا محرم را از ادامه آن باز میدارد
اینجا نه سخن ردّ بزرگان است بلکه اثبات بزرگی است اینکه شمس با این عظمت پیدا میشود که مورد تحسین عالم و آدم قرار میگیرد خود باعث امیدواری و سعادت انسان است و خوش حالی همه پیغامبران است که در راه خود موفق بوده اند تا انسان را به عظمت خود باز گردانند و رسالت خود را به انجام برسانند.
شمس خود قربانی حسادتهای افرادی شد که نمی توانند بزرگی انسان را ببینند زیرا خود را عاجز و درمانده میبینند و بزرگی را فقط مخصوص رستم و افراد دیگر میدانند که در تاریخ بوده اند و دیگر پیدا نمی شوند، این خود درسی بزرگی بود که شمس به جلال دین داد که بزرگی را در خود بجو نه هیچ جای دیگر
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۹:
راز آمیزی هستی به ذات آن باز میگردد و گشایش راز نه از راه حس و تجربه بلکه از راه راز ورزی و هم راز شدن میسر است. ماهی مثالی است که جلال دین از آن بهره میگیرد و بی پایانی هستی را به دریا و ماهی تشبیه میکند ماهی نمی خواهد همه دریا را دریابد یا بنوشد پس به پایان دریا نمی اندیشد بلکه در آن رهایی و آزادی و شناوری و تماشا و گهر یابی را تجربه میکند و این گونه با دریا یکی میشود.
فقر یعنی به دارایی خود ننازیدن بلکه به دارایی بی پایان هستی پی بردن، و این آغاز صدق در انسان است، که ماهیتی درونی است بر عکس روابط بیرونی که آلوده به ملاحظات و دورویی هاست، و این سرمایه صدق در انسان است که تبدیلها را میسر میکند و همراه هستی به پیدایش و آفرینش میپردازد
آب برکه جاودانی نمی بخشد چون خود از محدودیت میآید ولی آن آبی جاودانگی میآورد که خود از جاودانی و بی پایانی میآید، این مثالی است از هم نشینی با مردانی که با بی پایانی همراه اند و با نویی و تازگی هستی آشنا هستند و در فکر تملک و تصرف همه آن نیستند چه از نظر مادی و چه از نظر ذهنی
علم انسان هم به این موضوع پی برده است که هرگز نمی تواند همه هستی را با یک مدل ریاضی توضیح دهد، بلکه هستی در هر بعد دارای فیزیک جداگانهای است، و حتی در ابعادی نیز دارای هیچ مدلی نیست و این یعنی راه رفتن در راهی که پایان ندارد بلکه زیبایی و تازگی و یگانگی دارد
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۸:
چه کسی غیر از جلال دین عشق را نویی معرفی میکند و از نوی نه تنها در ماه و در دل و در جان میگوید و از باغ و گل بلکه حتی از نویی در شیطان و فرعون نیز خرسند و شادمان است و آن را برکت میداند، نوی تنها چیزی است که بر دشمن نیز برازنده است و موجب گشایش و خرمی است، خود جلال دین نویی را در غزلهایش همیشه تجربه میکند و ما هم مضامین و معنای نو را در غزلهای او پیدا میکنیم و همین نوی در کار اوست که همگی را فریفته او ساخته است
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷:
این غزل معرف شخصیت شمس و ویژگی اوست، او توانائی آن را داشت تا همه دارایی تو را از آبرو و سواد و موقعیت و روابط و خوشیها و تفاخرها و درجه ها، به آسانی غارت کند و به یغما ببرد، و تو را از شب و تاریکی خودت بیرون آورد. این هنر شاید دیگر در کسی با این قدرت پیدا نشود و پیش از او هم نبوده باشد، چرا که محصول صداقت بی اندازه و یگانگی با اصل هستی و خورشید گونگی است و آشنایی با هر گونه ترفند که از آدمی ساخته است. صداقت و خورشید گونگی امری درونی است که از درون انسان ساخته و پرداخته میشود بر عکس رنگها و نیرنگها که اموختنی و از بیرون است
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۵:
انسان از کودکی که بیرون میاید اندک اندک راه رویارویی با جهان و زندگی را میآموزد، رقابت و کسب درآمد و موقعیت اجتماعی برتر و تعامل با حکومت و امنیت و آسایش و مسائل بسیاری از این دست به خصوص تشکیل خانواده و تامین آینده و همرنگی با جماعتها او را موجودی آشنا به دروغ و سازش و رنگها و نیرنگها میکند. دیگر انسان صادق و رو راست بودن به سادگی کودکی نیست بلکه زحمت و کوشش بسیار میباید تا صداقت را مانند هنر ومهارتی پر ارزش به دست آورد و هر روز در افزایش آن کوشید، دروغ و دورویی در ارتباط با دیگران است و موردی و محدود و بسیار آسان تر از راستی است زیرا راستی با خود است و نیازمند تغییر و نو شدن خود است نه آنکه کاری نمایشی و زود گذر باشد بلکه راستی در ذات انسان صورت میگیرد و دارای سقف و حدی نیست بلکه به اندازه هستی و تمام زیباییهایش و همه راستیهایش میتوان راستی و صداقت در کار آورد
جلال دین تفاوت میان این دو را با مثال شاه و گدا نشان میدهد، برای شاه شدن باید به شاهی رسید، شاهی که حضور او را در هستی حس میکنی و در دل خود گفتگوی او را میشنوی زیرا انسان هر چه اسیر دروغ و زشتی شود باز یاد زیبایی و راستی از ذهن او پاک نمی شود. آب کوچک اگر بسیار آلوده و چرکین شود هنوز اصل خود را که دریای پاک است میشناسد و در اولین فرصت به سوی آن میشتابد تا با او در آمیزد. اشارهای جالب به بی اهمیت بودن کفر و ایمان دارد وقتی اصل بیداری فقط درخواب میتواند به ما دست رسی داشت باشد،ای بسا مؤمن و کافر که تفاوتی ظاهری و درونی یکسان دارند. این بلا روز به روز انسان را چاهی ژرف تر فرو میبرد و رسیدن به معشوق را سخت تر میکند و چارهای نیست جز آنکه آن را به پای سنگ دلی معشوق به گذاریم وقتی کاری از ما ساخته نیست
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۹:
انسان همواره در کار اندیشیدن است حتی در خواب و هدف اندیشه در انسان برتری است از خود، از آنچه هست رها شود و به بالا تر برسد، چرا؟ چه کسی این اندیشه را به انسان داده است، هر کسی هست درون دل انسان پنهان است.
این غزل به دوست داران جلال دین میگوید هرگز فکر نکنید که به جایی رسیده اید، که فکری کاذب است، زیرا خود او که مدتها در این راه بوده و شصت سال را سپری کرده است هنوز نمیداند دل چیست و آنچه تا کنون گفته، شکسته بسته و ناقص است، هر چند زندگی او بسیار فرخنده و پر برکت بوده است و عشق و یگانگی را برای همه به ارمغان آورده است و شادی را چون گنجی رایگان به انسانها بخشیده ولی در وادی اندیشه مکتب و دست آوردی پایدار که قابل آموزش باشد پدید نیاورده است که در آنجا اگر یک میش پیدا شود هزار گرگ آماده اند که آنرا بدرند
روی سخن به خصوص به کسانی است که کودن وار فکر میکنند با یاد گیری از جلال دین به مقام استادی رسیده اند و شاگردان زیادی به دورشان جمع شده اند و منبع درآمدی پیدا و شهرتی دست و پا کرده اند
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۶:
انسان همواره در کار اندیشیدن است حتی در خواب و هدف اندیشه در انسان برتری است هم از دیگران و هم از خود
وقتی دیگران در میان باشند هدف سود و قدرت است و رقابت، ولی هنگامی که برتری از خود به میان میآید حق و صداقت و همکاری است و عشق و فنای از خود، اولی اصطلاحا هوس و جان فانی و دومی مستی و جان باقی انسان را شکل میدهد
چگونه میتوان اندیشه را ازیکی به دیگری تغییر مسیر داد، برای این کار باید از می یا سخن مستی آور بهره جست و سر خود را از جای اندیشه به جام مستی بدل کرد
این دو راهه و این انتخاب ویژه انسان است و میدانی بزرگ و فراخ برای زندگی او فراهم میکند، دو مسیری که مخالف یکدیگرند و پیش روی و بالایی در یکی، پایین رفتن و پست شدن در آن یکی است
جاودانگی راهی نیست که پایانی داشته باشد بلکه نیستی و مرگ است که رسیدنی است، جاودانگی یک کیفیت است که میتواند شامل حال انسان شود
در این غزل نکته ظریفی بیان میشود و آن اصلی بودن و اولین بودن مستی است یعنی اول مستی بوده است و اصل آن است و حق نیز از آن جنس است و جان پس از آن آمده است هرچند در بینش زمان مند و زمان بندی شده ممکن است این گونه دریافت نشود ولی با بینش حکمت آن چه برتر است اصیل تر و اولین است و یک مستی در هستی موجب پیدایش زمین و پیدایش جان در آن شده است، صداقت که امری درونی است اصلی و اولیه است و دروغ که امری بیرونی و در رابطه با دیگران کار میکند ساخته انسان است
برای جا انداختن این موضوع از دو مفهوم پخته و خام بهره میگیرد، از نظر جسمانی انسان به دنبال پخته است تا شکم خود را سیر کند و این همان خامی انسان یا راه رقابت و کمی است و از آن چه هستی آماده کرده است بهره میجوید، هستی هم به جز غذای جسم چیزی به او نمی دهد، ولی انسان پخته از خامیهای هستی که در کان و معدن پنهان هستند بیرون میکشد و نو آفرینی میکند و برای مستی به دنبال میاست که همیشه خام است چون شراب همواره در حال جوشیدن و تخمیر است و هیچگاه این کار در آن پایان نمی پذیرد همان گونه که سخن را پختگی و پایانی نیست و همواره خام میماند ولی انسان را پخته میکند به این معنی که مسیر عشق و نو آوری را میپیماید، مسیری که هستی هم آماده پاسخ گوئی به آن است و کانها و چشمههای فراوان در اختیار انسان عاشق میگذارد
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۸:
این غزل گواه خوبی است که "ایها الساقی ادر کأس" را بسیاری شعرا بکار میگرفتند و اصلا مختص یزید نیست آن گونه که صرفا از روی تقلید و فضل فروشی برخی میگویند که حافظ آنرا از یزید شاعر عرب گرفته است
اما این غزل به ما میگوید که عشق یک انسان بزرگ، یک سعادت است برای انسان، و مثل روح در کالبد اوست
و میتوان با آن شادی و سماع نمود، این از باورهای ویژه جلال دین است و خود توانسته است این عشق را در میان خوانندگان غزلهای خود به وجود آورد تا همه با اشعار او سماع کنند حتی صدها سال پس از او
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۷:
چند غزلی هستند که ستودن شمس و اهمیت این ستایش و چند و چون آن را در مکتب عشق جلال دین بیان میکند
و از چند جنبه مورد نگرش قرار میگیرد
خود شمس و اهمیت و صفا و بزرگی او، رابطه او و تاثیر او بر جلال دین، اهمیت شمس در شناخت حق و یگانگی در هستی و اینکه در انسان است که جزو و کلّ به هم پیوند میخورد و در هیچ چیز دیگری این ویژگی روی نمی دهد
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۶:
نمی توان دو جهان داشت هر چند هم عقل و اندیشه انسان و هم دینها و هم علم فیزیک مدرن مبتنی بر مدلهای ریاضی همواره به دو جهان باورمند بوده و هستند، این غزل نشان میدهد که جلال دین به دو جهان باور ندارد و میگوید یک جهان لطف داریم که صورتها و هیکلهای جدا آنرا میپوشاند حتی اگر این صورت به شمس متعلق باشد این جهان لطف یک ویژگی دارد و آن حسن و زیبایی است که در شمس به تمامی هست و ما نیز از طریق آن محو در عالم لطف شده ایم
پرسید یکی که عاشقی چیست - گفتم که چو "ما" شوی بدانی
هر وقت از عالم من و بدن جدا شویم به عالم ما میرسیم و همه به یک جا تعلق داریم این کار در دل ما به آسانی صورت میگیرد هر چند در عالم جسمانی هم چنان جدا میمانیم
شاه همان لطف در هستی است و گدا صورت جسمانی ماست، ما همه از لطف میآییم و سزاواری شاه هستی را داریم
مکتب جلال دین از اینرو اصیل است که همه را مثل خود میخواهد نه آنکه برای خود ویژگی خاصی قائل شود و بقیه را پیرو خود ببیند و این درسی است که شمس به او میدهد وقتی او را شیخ و سر میبیند و از او میخواهد که دست از این شیخی بر دارد و جلال دین به گوش جان پیام او را دریافت میکند، شمس حتی پیروان پیامبران را نیز سرزنش میکرد که شما متابعت را واقعا نفهمیده اید و فقط به فکر تقلید و نوکری و دنبال روی هستید نه تغییر و رسیدن به برترین خود
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۰:
غزلی به شیوه سخن گفتن زرتشت با هستی و مزدا که دل هستی است
بدون گرفتن پاسخ ولی هر سئوال در خود پاسخی میآورد که میتواند به صورت پرسشی نو در آید
آنچه از نویی میاید مانند شهاب و اذرخش لحظهای و تابشی است نه آنکه مانند فیلم و جسم ممتد و پیوسته باشد، مانند یک نگاه شیرین، خنده گل، حس تازگی، آغاز یک خنده، یک غمزه، حس چابکی از ماه، حس یک دستی و پهناوری از دریا، درخشندگی الماس، آغاز شیدایی، آغاز رخسیدن، آغاز شکستن توبه، دریدن پرده
از اینرو تنها یک اندیشه نو پرداز میتواند آن چه از هستی میاید را بگیرد و پیام آن را گسترش دهد و با سخن در آمیزد
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۰: