گنجور

حاشیه‌گذاری‌های همایون

همایون

تاریخ پیوستن: ۲۶م دی ۱۴۰۰

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۷۴۰


همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۸:

مستی در عرفان به معنی‌ در هم آمیختن همه صفات نیک آدمی است و حالتی که به انسان دست می‌‌دهد که صدق و فقر و عشق و هستی‌ و خیال را یکجا در خود تجربه و احساس می‌‌کند و سرمستی نشانه اوج این حالت است و مطرب آن بخش خود آگاهی‌ در انسان است که در چنین حالی‌ بیدار و آماده کار می‌‌شود تا از هستی‌ نوایی تازه بر آرد و یگانگی آن را و بی‌ پایانی آن را به سراید، گوش نا محرم و نا آشنا نمی تواند دوام بیاورد و اینجا کم می‌‌آورد و احساس حماقت به او دست می‌‌دهد و ناگزیر حماقت خود را آشکار می‌‌سازد، جلال دین در یک جلد از کتاب ماهنامه خود یا همان مثنوی معروف نیز از ادبیاتی بهره می‌‌جوید تا حماقت‌ها را آشکار سازد و شنونده نا محرم را از ادامه آن باز می‌‌دارد
اینجا نه سخن ردّ بزرگان است بلکه اثبات بزرگی است اینکه شمس با این عظمت پیدا می‌‌شود که مورد تحسین عالم و آدم قرار می‌‌گیرد خود باعث امیدواری و سعادت انسان است و خوش حالی‌ همه پیغامبران است که در راه خود موفق بوده اند تا انسان را به عظمت خود باز گردانند و رسالت خود را به انجام برسانند.
شمس خود قربانی حسادت‌های افرادی شد که نمی توانند بزرگی انسان را ببینند زیرا خود را عاجز و درمانده می‌‌بینند و بزرگی‌ را فقط مخصوص رستم و افراد دیگر می‌‌دانند که در تاریخ بوده اند و دیگر پیدا نمی شوند، این خود درسی‌ بزرگی‌ بود که شمس به جلال دین داد که بزرگی‌ را در خود بجو نه هیچ جای دیگر

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۹:

راز آمیزی هستی‌ به ذات آن باز می‌‌گردد و گشایش راز نه از راه حس و تجربه بلکه از راه راز ورزی و هم راز شدن میسر است. ماهی‌ مثالی است که جلال دین از آن بهره می‌‌گیرد و بی‌ پایانی هستی‌ را به دریا و ماهی‌ تشبیه می‌‌کند ماهی‌ نمی خواهد همه دریا را دریابد یا بنوشد پس به پایان دریا نمی اندیشد بلکه در آن رهایی و آزادی و شناوری و تماشا و گهر یابی‌ را تجربه می‌‌کند و این گونه با دریا یکی‌ می‌‌شود.
فقر یعنی‌ به دارایی خود ننازیدن بلکه به دارایی بی‌ پایان هستی‌ پی‌ بردن، و این آغاز صدق در انسان است، که ماهیتی درونی است بر عکس روابط بیرونی که آلوده به ملاحظات و دورویی هاست، و این سرمایه صدق در انسان است که تبدیل‌ها را میسر می‌‌کند و همراه هستی‌ به پیدایش و آفرینش می‌‌پردازد
آب برکه جاودانی نمی بخشد چون خود از محدودیت می‌‌آید ولی آن آبی جاودانگی می‌‌آورد که خود از جاودانی و بی‌ پایانی می‌‌آید، این مثالی است از هم نشینی با مردانی که با بی‌ پایانی همراه اند و با نویی و تازگی هستی‌ آشنا هستند و در فکر تملک و تصرف همه آن نیستند چه از نظر مادی و چه از نظر ذهنی
علم انسان هم به این موضوع پی‌ برده است که هرگز نمی تواند همه هستی‌ را با یک مدل ریاضی توضیح دهد، بلکه هستی‌ در هر بعد دارای فیزیک جداگانه‌ای است، و حتی در ابعادی نیز دارای هیچ مدلی نیست و این یعنی‌ راه رفتن در راهی‌ که پایان ندارد بلکه زیبایی و تازگی و یگانگی دارد

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۸:

چه کسی‌ غیر از جلال دین عشق را نویی معرفی‌ می‌‌کند و از نوی نه تنها در ماه و در دل‌ و در جان می‌گوید و از باغ و گل بلکه حتی از نویی در شیطان و فرعون نیز خرسند و شادمان است و آن را برکت می‌‌داند، نوی تنها چیزی است که بر دشمن نیز برازنده است و موجب گشایش و خرمی است، خود جلال دین نویی را در غزل‌هایش همیشه تجربه می‌‌کند و ما هم مضامین و معنای نو را در غزل‌های او پیدا می‌‌کنیم و همین نوی در کار اوست که همگی‌ را فریفته او ساخته است

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷:

این غزل معرف شخصیت شمس و ویژگی‌ اوست، او توانائی آن‌ را داشت تا همه دارایی تو را از آبرو و سواد و موقعیت و روابط و خوشی‌ها و تفاخر‌ها و درجه ها، به آسانی غارت کند و به یغما ببرد، و تو را از شب و تاریکی خودت بیرون آورد. این هنر شاید دیگر در کسی‌ با این قدرت پیدا نشود و پیش از او هم نبوده باشد، چرا که محصول صداقت بی‌ اندازه و یگانگی با اصل هستی‌ و خورشید گونگی است و آشنایی با هر گونه ترفند که از آدمی ساخته است. صداقت و خورشید گونگی امری درونی است که از درون انسان ساخته و پرداخته می‌‌شود بر عکس رنگ‌ها و نیرنگ‌ها که اموختنی و از بیرون است

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۵:

انسان از کودکی که بیرون می‌‌اید اندک اندک راه رویارویی با جهان و زندگی‌ را می‌‌آموزد، رقابت و کسب درآمد و موقعیت اجتماعی برتر و تعامل با حکومت و امنیت و آسایش و مسائل بسیاری از این دست به خصوص تشکیل خانواده و تامین آینده و همرنگی با جماعت‌ها او را موجودی آشنا به دروغ و سازش و رنگ‌ها و نیرنگ‌ها می‌‌کند. دیگر انسان صادق و رو راست بودن به ساد‌گی کودکی نیست بلکه زحمت و کوشش بسیار می‌‌باید تا صداقت را مانند هنر ومهارتی پر ارزش به دست آورد و هر روز در افزایش آن کوشید، دروغ و دورویی در ارتباط با دیگران است و موردی و محدود و بسیار آسان تر از راستی‌ است زیرا راستی‌ با خود است و نیازمند تغییر و نو شدن خود است نه آنکه کاری نمایشی و زود گذر باشد بلکه راستی‌ در ذات انسان صورت می‌‌گیرد و دارای سقف و حدی نیست بلکه به اندازه هستی‌ و تمام زیبایی‌هایش و همه راستی‌‌هایش می‌‌توان راستی‌ و صداقت در کار آورد
جلال دین تفاوت میان این دو را با مثال شاه و گدا نشان می‌‌دهد، برای شاه شدن باید به شاهی رسید، شاهی که حضور او را در هستی‌ حس می‌‌کنی و در دل‌ خود گفتگوی او را می‌‌شنوی زیرا انسان هر چه اسیر دروغ و زشتی شود باز یاد زیبایی و راستی‌ از ذهن او پاک نمی شود. آب کوچک اگر بسیار آلوده و چرکین شود هنوز اصل خود را که دریای پاک است می‌‌شناسد و در اولین فرصت به سوی آن‌ می‌‌شتابد تا با او در آمیزد. اشاره‌ای جالب به بی‌ اهمیت بودن کفر و ایمان دارد وقتی اصل بیداری فقط درخواب می‌‌تواند به ما دست رسی‌ داشت باشد،‌ای بسا مؤمن و کافر که تفاوتی ظاهری و درونی یکسان دارند. این بلا روز به روز انسان را چاهی ژرف تر فرو می‌‌برد و رسیدن به معشوق را سخت تر می‌‌کند و چاره‌ای نیست جز آنکه آن را به پای سنگ دلی معشوق به گذاریم وقتی‌ کاری از ما ساخته نیست

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۹:

انسان همواره در کار اندیشیدن است حتی در خواب و هدف اندیشه در انسان برتری است از خود، از آنچه هست رها شود و به بالا تر برسد، چرا؟ چه کسی‌ این اندیشه را به انسان داده است، هر کسی‌ هست درون دل‌ انسان پنهان است.
این غزل به دوست داران جلال دین می‌‌گوید هرگز فکر نکنید که به جایی‌ رسیده اید، که فکری کاذب است، زیرا خود او که مدت‌ها در این راه بوده و شصت سال را سپری کرده است هنوز نمیداند دل‌ چیست و آنچه تا کنون گفته، شکسته بسته و ناقص است، هر چند زندگی‌ او بسیار فرخنده و پر برکت بوده است و عشق و یگانگی را برای همه به ارمغان آورده است و شادی را چون گنجی رایگان به انسان‌ها بخشیده ولی در وادی اندیشه مکتب و دست آوردی پایدار که قابل آموزش باشد پدید نیاورده است که در آنجا اگر یک میش پیدا شود هزار گرگ آماده اند که آنرا بدرند
روی سخن به خصوص به کسانی است که کودن وار فکر می‌‌کنند با یاد گیری از جلال دین به مقام استادی رسیده اند و شاگردان زیادی به دورشان جمع شده اند و منبع درآمدی پیدا و شهرتی دست و پا کرده اند

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۶:

انسان همواره در کار اندیشیدن است حتی در خواب و هدف اندیشه در انسان برتری است هم از دیگران و هم از خود
وقتی دیگران در میان باشند هدف سود و قدرت است و رقابت، ولی هنگامی که برتری از خود به میان می‌‌آید حق و صداقت و همکاری است و عشق و فنای از خود، اولی‌ اصطلاحا هوس و جان فانی و دومی مستی و جان باقی‌ انسان را شکل می‌‌دهد
چگونه می‌‌توان اندیشه را ازیکی به دیگری تغییر مسیر داد، برای این کار باید از می‌‌ یا سخن مستی آور بهره جست و سر خود را از جای اندیشه به جام مستی بدل کرد
این دو راهه و این انتخاب ویژه انسان است و میدانی بزرگ و فراخ برای زندگی‌ او فراهم می‌‌کند، دو مسیری که مخالف یکدیگرند و پیش روی و بالایی در یکی‌، پایین رفتن و پست شدن در آن یکی‌ است
جاودانگی راهی‌ نیست که پایانی داشته باشد بلکه نیستی‌ و مرگ است که رسیدنی است، جاودانگی یک کیفیت است که می‌‌تواند شامل حال انسان شود
در این غزل نکته ظریفی بیان می‌‌شود و آن اصلی‌ بودن و اولین بودن مستی است یعنی‌ اول مستی بوده است و اصل آن است و حق نیز از آن جنس است و جان پس از آن آمده است هرچند در بینش زمان مند و زمان بندی شده ممکن است این گونه دریافت نشود ولی با بینش حکمت آن چه برتر است اصیل تر و اولین است و یک مستی در هستی‌ موجب پیدایش زمین و پیدایش جان در آن شده است، صداقت که امری درونی است اصلی‌ و اولیه است و دروغ که امری بیرونی و در رابطه با دیگران کار می‌‌کند ساخته انسان است
برای جا انداختن این موضوع از دو مفهوم پخته و خام بهره می‌‌گیرد، از نظر جسمانی‌ انسان به دنبال پخته است تا شکم خود را سیر کند و این همان خامی انسان یا راه رقابت و کمی است و از آن چه هستی‌ آماده کرده است بهره می‌‌جوید، هستی‌ هم به جز غذای جسم چیزی به او نمی دهد، ولی انسان پخته از خامی‌های هستی‌ که در کان و معدن پنهان هستند بیرون می‌‌کشد و نو آفرینی می‌‌کند و برای مستی به دنبال می‌‌است که همیشه خام است چون شراب همواره در حال جوشیدن و تخمیر است و هیچگاه این کار در آن پایان نمی پذیرد همان گونه که سخن را پختگی و پایانی نیست و همواره خام می‌‌ماند ولی انسان را پخته می‌‌کند به این معنی‌ که مسیر عشق و نو آوری را می‌‌پیماید، مسیری که هستی‌ هم آماده پاسخ گوئی به آن‌ است و کان‌ها و چشمه‌های فراوان در اختیار انسان عاشق می‌‌گذارد

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۸:

این غزل گواه خوبی‌ است که "ایها الساقی ادر کأس" را بسیاری شعرا بکار می‌‌گرفتند و اصلا مختص یزید نیست آن گونه که صرفا از روی تقلید و فضل فروشی برخی می‌‌گویند که حافظ آنرا از یزید شاعر عرب گرفته است
اما این غزل به ما می‌‌گوید که عشق یک انسان بزرگ، یک سعادت است برای انسان، و مثل روح در کالبد اوست
و می‌‌توان با آن شادی و سماع نمود، این از باور‌های ویژه جلال دین است و خود توانسته است این عشق را در میا‌‌ن خوانندگان غزل‌های خود به وجود آورد تا همه با اشعار او سماع کنند حتی صد‌ها سال پس از او

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۷:

چند غزلی هستند که ستودن شمس و اهمیت این ستایش و چند و چون آن را در مکتب عشق جلال دین بیان می‌‌کند
و از چند جنبه مورد نگرش قرار می‌‌گیرد
خود شمس و اهمیت و صفا و بزرگی او، رابطه او و تاثیر او بر جلال دین، اهمیت شمس در شناخت حق و یگانگی در هستی‌ و اینکه در انسان است که جزو و کلّ به هم پیوند میخورد و در هیچ چیز دیگری این ویژگی‌ روی نمی دهد

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۶:

نمی‌ توان دو جهان داشت هر چند هم عقل و اندیشه انسان و هم دین‌ها و هم علم فیزیک مدرن مبتنی بر مدل‌های ریاضی همواره به دو جهان باورمند بوده و هستند، این غزل نشان می‌‌دهد که جلال دین به دو جهان باور ندارد و می‌‌گوید یک جهان لطف داریم که صورت‌ها و هیکل‌های جدا آنرا می‌‌پوشاند حتی اگر این صورت به شمس متعلق باشد این جهان لطف یک ویژگی‌ دارد و آن حسن و زیبایی است که در شمس به تمامی هست و ما نیز از طریق آن محو در عالم لطف شده ایم
پرسید یکی‌ که عاشقی چیست - گفتم که چو "ما" شوی بدانی
هر وقت از عالم من و بدن جدا شویم به عالم ما می‌‌رسیم و همه به یک جا تعلق داریم این کار در دل‌ ما به آسانی صورت می‌‌گیرد هر چند در عالم جسمانی هم چنان جدا می‌‌مانیم
شاه همان لطف در هستی‌ است و گدا صورت جسمانی ماست، ما همه از لطف می‌‌آییم و سزاواری شاه هستی‌ را داریم
مکتب جلال دین از اینرو اصیل است که همه را مثل خود می‌‌خواهد نه‌ آنکه برای خود ویژگی‌ خاصی‌ قائل شود و بقیه را پیرو خود ببیند و این درسی است که شمس به او می‌‌دهد وقتی او را شیخ و سر می‌‌بیند و از او می‌‌خواهد که دست از این شیخی بر دارد و جلال دین به گوش جان پیام او را دریافت می‌‌کند، شمس حتی پیروان پیامبران را نیز سرزنش می‌‌کرد که شما متابعت را واقعا نفهمیده اید و فقط به فکر تقلید و نوکری و دنبال روی هستید نه تغییر و رسیدن به برترین خود

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۰:

غزلی به شیوه سخن گفتن زرتشت با هستی‌ و مزدا که دل‌ هستی‌ است
بدون گرفتن پاسخ ولی هر سئوال در خود پاسخی می‌‌آورد که می‌‌تواند به صورت پرسشی نو در آید
آنچه از نویی می‌‌اید مانند شهاب و اذرخش لحظه‌ای و تابشی‌ است نه آنکه مانند فیلم و جسم ممتد و پیوسته باشد، مانند یک نگاه شیرین، خنده گل، حس تازگی، آغاز یک خنده، یک غمزه، حس چابکی از ماه، حس یک دستی و پهناوری از دریا، درخشندگی الماس، آغاز شیدایی، آغاز رخسیدن، آغاز شکستن توبه، دریدن پرده
از اینرو تنها یک اندیشه نو پرداز می‌‌تواند آن چه از هستی‌ می‌‌اید را بگیرد و پیام آن را گسترش دهد و با سخن در آمیزد

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶:

ازغزل‌های پیش از شمس، گفتم گفتا و اطمینان از پرسش و پاسخی با معشوق و استناد به آن و در میا‌‌ن نهادن با شنونده، آن چه که خود به آن نرسیده بلکه از دیگران آموخته و دیگر عرفا نیز نظیر این را می‌‌گویند، و در پایان که نکته‌ای تازه می‌‌خواهد بگوید غزل را پایان می‌‌دهد زیرا هنوز نو شدن را نیاموخته است و به کرامت واقعی‌ پی‌ نبرده است که در ذات هر چیزی در هستی‌ هست و در انسان هر روز می‌‌تواند نو شود

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۶:

از غزل‌های پیش از ملاقات شمس که به شرح چله نشینی خود می‌‌پردازد
و حالات و بینش جلال دین را نشان می‌‌دهد

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۹:

این غزل اوج عشق و شناخت و ژرف اندیشی‌ جلال دین است در مرتبه رازورزی که همچون سخنی است شطح گونه و لب ریخته، لب ریز از حضور در بی‌ زمانی و بی‌ مکانی و خارج از هست و نیست و در میان کوره دل‌، در نقطه‌ای بی‌ عرض و طول از جنس روح، گوئی همه چیز را که با او در ارتباط است در آنجا دیدنی می‌‌یابد و با این غزل ما را به جایی‌ می‌‌برد که از عهده هیچ دانش و شگردی بر نمی اید، فرخنده و شکوه مند باد نوشیدن نور فقر از جام شمس دین به دست جلال دین در میکده سیمبران و سمندران

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۰:

غزلی برای دل‌
دل‌ واژه مرکزی و محوری در عرفان و رازورزی است و می‌‌توان گفت‌ که دل‌ راز هر هستی‌ است که پیدا می‌‌شود
هر چیزی در هستی‌ دل‌ دارد، خود هستی‌ دل‌ نیستی‌ است، دل‌ ویژگی‌ هر چیزی و پدیده‌ای است و از درون آن می‌‌اید، مانند طلایی که از دل‌ معدن بیرون می‌‌آید
ویژگی‌‌ها با هم ارتباط پیدا می‌‌کنند مثلا اکسیژن دارای یک ویژگی‌ و هیدروژن نیز دارای یک ویژگی‌ است که این دو ویژگی‌ می‌‌توانند با هم بیامیزند که از جنس عشق می‌‌شوند یا به عبارتی آمیزش دو ویژگی‌ یا دو دل‌ عشق نام دارد، برای همین است که جلال دین عقیده دارد که از دل‌ به دل‌ راهی‌ و روزنی است و از هر ارتباطی‌ و آمیختنی کاری خاص بر می‌‌آید و پدیده‌ای نوین پیدا می‌‌گردد به این خاطر هستی‌ پیوسته در حال زایش و پیدایش است. انسان نیز دارای دل‌ است که ویژگی‌ او را می‌‌رساند این ویژگی‌ همانا توانائی اوست در آمیختن با تمامی هستی‌ و این موجب پیچیدگی‌ بسیار عظیم و حیرت آور است به ویژه آنکه هستی‌ همواره در حال نو شدن است و از نیستی‌ سر چشمه می‌‌گیرد، هیچ حیوان دیگری این ویژگی‌ انسان را ندارد، و این ویژگی‌ همان عشق است که فرمان روا است بر همه از جمله انسان
به این دلیل است که دل‌ انسان آیینه شکوه هستی‌ است و به استقبال دانائی می‌‌رود و از آنچه تا کنون به دست آورده است به آسانی می‌‌گذرد زیرا می‌‌داند که حقیقتی نو همواره به انتظار اوست که از نیستی‌ می‌‌آید و از عدم
انسان عارف یا رازورز مانند کسی‌ است که همواره از آنجایی که هست راهی‌ به بیرون می‌‌یابد و نمی خواهد مانند کسانی باشد که به وضع موجود خو می‌‌گیرند و یا مانند شعبده بازان که از روی مهارت به کار‌هایی‌ دست می‌‌زنند که با عادت‌های دیگران عجیب می‌‌نماید ولی در حقیقت بجز نیرنگ چیز نویی در آن نیست

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۲:

انسان اصل دانائی است و دانایی ویژه انسان است یک اصل هم ویژه هستی‌ است و آن اینست که هرگز چیزی را دو بار نمی آفریند و هر چه از آن هستی‌ است یگانه است، دانایی خصوصیتی است که انسان را همکار هستی‌ می‌‌سازد زیرا دانائی انسان همانا پی‌ بردن به شیوه کار هستی‌ است، پس دانائی با نویی و نو شدن در هستی‌ یکسان است، این فرهنگ جلال دینی است که از نویی بسیاری برخوردار می‌‌شوند ولی از کهنه جز فرسودگی و ایستائی بر نمی اید و تنها می‌‌تواند طعنه بزندو عشق را انکار کند، در حالیکه عشق از جنس آتش است و هر چه از جنس آتش است همواره نو می‌‌شود و زنده است و زندگی‌ بخش است و همه از گرمی‌ و نور آن در شب‌ها و تیرگی‌ها چون گوهری شب افروز برخوردار می‌‌شوند، آنکه خود را بر حق می‌‌داند و خود را مهم و دارا فرض می‌‌کند از نویی بی‌ بهره است و به دنبال جمع کردن است و جز کهنه چیزی گیر او نمی اید زیرا نویی را باید بیافرینی نه آنکه جمع کنی‌، این دو با هم فرقی اساسی‌ دارد

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۰:

عاشق خاطره‌ای تعریف می‌‌کند، وقتی به دنیای عشق پای می‌‌گذارد
عشق دائمی و ماندگار مانند جسم نیست بلکه هر لحظه چون آتش نو می‌‌شود
عشق از عاشق می‌‌پرسد باز هم به سراغ من می‌‌آیی و مرا بار دیگر تجربه می‌‌کنی؟
عاشق بی‌ چاره می‌‌خواهد عشق را به فهمد و آن‌ را تصاحب نماید پس خود را به کری می‌‌زند تا ببیند عشق چیست و به دربان و دیگران متوسل می‌‌شود تا با تکرار که کار عقل است و با فهمیدن به آن دست یابد
دربان که به حیله عاشق پی‌ برده است به او هشدار می‌‌دهد که این راه عشق نیست بلکه تنها با صداقت و بی‌ رنگی می‌‌توانی به درگه عشق در آیی و این هنری است که نیاز به جوشش و هم جوشی دارد تا شیرینی‌ عشق در تو کار کند و از گیجی و سودا گری خود رها شوی
اینجا میدان کردار و آمیزش است و باختن و بدست آوردن و نو گرائی و هم شهری عشق شدن، نه آنکه خود را به کری زدن و از گیجی وزیان دیگران برای خود سودی جستن و خود را پروراندن و پروار ساختن و سپس در مرگ همه را در باختن

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۸:

جلال دین بیش‌ترین بهره را از وجود شمس می‌‌برد و آن گسترش آن در جهان و اطمینان از توانایی خود در این کار است
زیرا خود از فرهنگ بسیار بالایی می‌‌آید و از توانایی ژرف اندیشی‌ بزرگی برخوردار است، و موضوع نیز بسیار مهم است و آن انسان در هستی‌ است
انسانی‌ بزرگ پیدا می‌‌شود و انسانی‌ بزرگ آنرا می‌‌بیند، حال تنها یک مستی و غزلی این گونه لازم است تا دیگر انسان‌ها لحظه‌ای نیکو بنگرند و این زیبایی و بزرگی را ببینند زیرا تا مست نشوند و اسیر عقل خود و سود و زیان خود و سرگرم عربده و جنگ میان خود اند از هستی‌ خود غافل می‌‌مانند، این مستی در حقیقت تغییری است که در انسان صورت می‌‌گیرد و فرهنگ نوینی است که به انسان ارمغان می‌‌شود
اگر این فرهنگ پیدا نمی شد، آیینگی و بیرنگی در حد سخن باقی‌ می‌‌ماند ولی اکنون صورت واقعی‌ به خود گرفته است و همه می‌‌توانند چون آونگی بر آن‌ چنگ اندازند و به رخسی پایان نا پذیر در آیند و در هماهنگی با هم و با هستی‌ خود را در مجلس میهمانی انسانی‌ بزرگ احساس کنند و از فراخی نشاط برخوردار گردند و برای هم دل‌ تنگی و به خود و دیگران مهر ورزی کنند و از کوچکی و حقارت رها گردند

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹:

فرهنگ نو همان عرفان ویژه جلال دین است. اصل فرهنگ هم نویی است و از چنبره کهنه بیرون جستن
انسان تا زمانی فرهنگ می‌‌سازد زیرا پیش از آن دارای فرهنگ نبود و تنها به زندگی‌ روزمره با نگاه زنده مانی می‌‌نگریست، و تلاش می‌‌کند این فرهنگ را به نسل آینده منتقل نماید این کار با نقاشی در غار‌ها آغاز می‌‌شود و سپس اولین فرهنگ ایرانی‌ با گرد آمدن در غار‌ها و پیرامون پیری حلقه زدن شکل می‌‌گیرد و آیین مهر و یاران غار از دل‌ آن بیرون می‌‌اید
سپس این آیین ریشه‌ای می‌‌گردد برای آیین میترایی در غرب و اروپا و دیگر جاها، در این آیین خورشید یا پیک خورشید بالا‌ترین مقام پیش از پیر یا پاپ است بر اساس این آیین انسان بر‌ترین در هستی‌ است به شرط آنکه هفت مرحله از تعالی و والایی خود را پیموده باشد، رستم در شاهنامه پیرو این آیین است که ناچار می‌‌گردد با اسفندیار که آیین نو آورده است وارد جنگ شود
این آیین به خاطر پاک بودن و اصیل بودن خود همواره در ضمیر و نا خود آگاه انسان باقی‌ مانده است و به صورت پهلوانی، داد خواهی و پاکی خود نمایی می‌‌کند و بن مایه مهر میان آدمیان است
پس از این، آیین با کشور داری در هم می‌‌آمیزد و شاه دیگر پهلوان و آیین ویژه آن نیست بلکه برای اطاعت و فرمانداری در سرزمین‌های گسترده تر نیروی ویژه‌ای باید به او اختصاص یابد
خدای غیر دیدنی به فرهنگ بشر اضافه میشود و خورشید از این جایگاه بیرون می‌‌رود و آیین نو جنبه الزامی و غیر قابل تغییر و دائمی به خود می‌‌گیرد و شاخه‌های متعدد پیدا می‌‌کند و سراسر زمین را می‌‌پوشاند و کشور‌ها و گروه‌های انسانی‌ را سامان می‌‌دهد و در مقابل، انسان دیگر به تنهائی نمی تواند بر‌ترین در هستی‌ قلمداد شود بلکه روز به روز به سوی بنده‌ای حقیر و کوچک سوق داده می‌‌شود
جلال دین در این غزل نقش خود را در آیین نو بیان می‌‌کند، آئینی که شمس می‌‌آورد و دوباره انسان را به جایگاه برتر در هستی‌ بر می‌‌گرداند و اطمینان دارد که در آینده این فرهنگ تراز جهان و انسان را خواهد ساخت
کسی‌ مانند جلال دین که حاضر است همه چیز خود را و سود و زیان خود را رها کند و کسی‌ مانند شمس که به والایی انسان پی‌ برده است زیرا خود این گونه است باید باشند تا چنین فرهنگ نویی صورت بگیرد
عشق باید هر لحظه نو شود مانند آتش یا آب روان که در هر لحظه نو است، کوشش در این راه ممکن است بسیار دراز و بی‌ پایان باشد اما تنها کوششی است که هستی‌ از آن استقبال می‌‌کند و چون چنگی آن را در آغوش می‌‌گیرد و چون شیری با این آهوی زیبا که عشق هر روز خون تازه‌ای به او می‌‌دهد در دشت خرم زندگی‌ گام می‌‌زند و می‌‌خرامد

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸:

نزد جلال دین شمس یا شاه عشق که انسانی‌ حقیقی‌ و واقعی‌ است بر تر از موجود بهشتی‌ و روح و ماه و پری است و در این غزل
حتی روح القدس که فرستاده ویژه خداوند است و موجودی است که به واسطه او عیسی مسیح می‌‌شود و روح خدا می‌‌گردد را نیز در برابر او متاعی محقّر و کوچک می‌‌شمارد
و این همه نیست به جز یک چیز و آن این است که معشوق او که ویژگی‌ انسانی‌ را داراست هر روز بالا تر و درخشان تر از دیروز است بطوری که اگر مقایسه شود انگار دیروز قهر بوده و امروز لطف مطلق است
این کشف عظیم ویژه عرفان و فرهنگ جلال دین و شمس است که همانا کشف خود انسان است که می‌‌تواند هر روز بهتر و والا تر از دیروز باشد
این خاصیت در هیچ موجودی نیست چه روح چه پری چه روح خدا یا هر نامی‌ دیگر بر آن نهاده شود
این ویژگی‌ نو شدن و نوروزی کردن که بن مایه فرهنگی‌ ایرانی‌ نیز دارد تنها در انسان یافت می‌‌شود که هر روز حرفی‌ نو و برتر بر داستان خود می‌‌افزاید و عشقی‌ آتشین تر را تجربه می‌‌کند و برترین در هستی‌ است
کاین قصه پرآتش از حرف برترست

۱
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۳۷