گنجور

 
مولانا

چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد

چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد

برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش

تو لطف آفتابی بین که در شب‌ها نهان باشد

دلا بگریز از این خانه که دلگیرست و بیگانه

به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد

از این صلح پر از کینش وز این صبح دروغینش

همیشه این چنین صبحی هلاک کاروان باشد

بجو آن صبح صادق را که جان بخشد خلایق را

هزاران مست عاشق را صبوحی و امان باشد

هر آن آتش که می‌زاید غم و اندیشه را سوزد

به هر جایی که گل کاری نهالش گلستان باشد

یکی یاری نکوکاری ز هر آفت نگهداری

ظریفی ماه رخساری به صد جان رایگان باشد

یکی خوبی شکرریزی چو باده رقص انگیزی

یکی مستی خوش آمیزی که وصلش جاودان باشد

اگر با نقش گرمابه شود یک لحظه همخوابه

همان دم نقش گیرد جان چو من دستک زنان باشد

دل آواره ما را از آن دلبر خبر آید

شبی استاره ما را به ماه او قران باشد

چو از بام بلند او رو نماید ناگهان ما را

هوای سست بی آن دم مثال نردبان باشد

کسی کو یار صبر آمد سوار ماه و ابر آمد

مکن باور که ابر تر گدای ناودان باشد

چو چشم چپ همی‌پرد نشان شادی دل دان

چو چشم دل همی‌پرد عجب آن چه نشان باشد

بسی کمپیر در چادر ز مردان برده عمر و زر

مبین چادر تو آن بنگر که در چادر نهان باشد

بسی ماه و بسی فتنه به زیر چادر کهنه

بسی پالانیی لنگی که در برگستوان باشد

بسی خرگه سیه باشد در او ترکی چو مه باشد

چه غم داری تو از پیری چو اقبالت جوان باشد

بریزد صورت پیرت بزاید صورت بختت

ز ابر تیره زاید او که خورشید جهان باشد

کسی کو خواب می‌بیند که با ماهست بر گردون

چه غم گر این تن خفته میان کاهدان باشد

معاذالله که مرغ جان قفس را آهنین خواهد

معاذالله که سیمرغی در این تنگ آشیان باشد

دهان بربند و خامش کن که نطق جاودان داری

سخن با گوش و هوشی گو که او هم جاودان باشد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۶۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فرخی سیستانی

همی تا خسرو غازی خداوند جهان باشد

جهان چون ملکش آبادان و چون بختش جوان باشد

چنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد

ازیرا کو فرشته ست و فرشته در جنان باشد

بهار از عارض خوبش همانا نسبتی دارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مولانا

چو برقی می‌جهد چیزی عجب آن دلستان باشد

از آن گوشه چه می‌تابد عجب آن لعل کان باشد

چیست از دور آن گوهر عجب ماهست یا اختر

که چون قندیل نورانی معلق ز آسمان باشد

عجب قندیل جان باشد درفش کاویان باشد

[...]

سعدی

سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد

به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد

مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد

خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد

ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
امیرخسرو دهلوی

کسی را کاین چنین زلف و بناگوش آن چنان باشد

اگر در دیده و دل جای دارد و جای آن باشد

بلایی گشت حسنت بر زمین و همچو تو ماهی

اگر بر آسمان باشد، بلای آسمان باشد

مرا چون هر دمی سالی ست اندر حسرت رویش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
سیف فرغانی

سعادت دل دهد آنرا که چون تو دلستان باشد

نمیرد تا ابد آنکس که او را چون تو جان باشد

رخت در مجمع خوبان مهی بر گرد او انجم

تنت در زیر پیراهن گل اندر پرنیان باشد

نگاری را که موی او سر اندر پای او پیچد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه