گنجور

حاشیه‌ها

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۷ - مثل دوبین هم‌چو آن غریب شهر کاش عمر نام کی از یک دکانش به سبب این به آن دکان دیگر حواله کرد و او فهم نکرد کی همه دکان یکیست درین معنی کی به عمر نان نفروشند هم اینجا تدارک کنم من غلط کردم نامم عمر نیست چون بدین دکان توبه و تدارک کنم نان یابم از همه دکان‌های این شهر و اگر بی‌تدارک هم‌چنین عمر نام باشم ازین دکان در گذرم محرومم و احولم و این دکان‌ها را از هم جدا دانسته‌ام:

مسافری که نامش عمر بود به شهر کاشان می رود و به نانوایی می رود می گوید:
به من که نامم عمر است،نان بده.
نانوا نانی به او نمی فروشد و به مغازه نانوایی دیگر ارجاعش می دهد که به این شخص که نامش عمر است نان بده و همینطور به نانوایی دیگر اما نانی نصیبش نمی شود.
مولانا نتیجه می گیرد که او دچار دوبینی شده و گمان می کند این مغازه نانوایی با دیگری فرق می کند .
اما اگر بگوید نام من علی است از اولین دکان نان می گرفت.
هست احول در این ویرانه دیر
گوشه گوشه نقل نو ،ای ثم خیر 3233
آدم احول و دوبین(کلاچ) در خراب آباد این دنیا دایما پرسه می زند و چون خدا را نمی بیند در آنها هر لحظه فکر می کند خیر در یک جا هست درست مانند همین غریب شهر کاشان که تمام نانوایی ها را رفت اما به نان نرسید.
ور دو چشم حق شناس آمد تو را
دوست پر بین عرصه هر دو سرا3234
اما اگر دو چشم حقیقت بین و یکتا بین داشته باشی و خدا را در همه جا ببینی ،عرصه دو جهان را پر از دوست خواهی یافت.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۰ - قصهٔ آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن می‌چرد بازرگان از کمین برون آید چون گاو از گوهر دورتر رفته باشد بازرگان به لجم و گل تیره گوهر را بپوشاند و بر درخت گریزد الی آخر القصه و التقریب:

اهبطوا افکند جان را در بدن
تا به گل پنهان بود در عدن2936
مولانا این خداوند تمثیل از گنجینه تمثیلات بی نظیر ش گوهر دیگری ارائه می دهد:
آفرینش انسان و دمیدن روح خدایی را در خاک، به پوشاندن گوهر با گل تشبیه می کند. (در داستان گذشت که تاجر جواهرات، گوهر را گل اندود می کند تا گاو دریایی از آن دل بکند)
همچنین هبوط انسان به دنیای خاکی همین بوده است تا این گوهر؛ این روح خدایی ،مخصوص جواهر شناس باشد نه "گاو آبی " که نمی تواند نور را در پشت گوهر گل اندود ببیند.
تاجرش داند ،ولیکن گاو، نی
اهل دل دانند و ،هر گل کاو ،نی 2937
فقط نور شناسان که تاجر حقیقی هستند این گوهر را می شناسند .هر کسی که گل را بکاود آن را نمی یابد .
کاونده گل تمثیل کسانی است که با عقل می خواهند رمز حقیقت خاک و انسان را دریابند.
هر گلی کاندر دل او گوهری است
گوهرش غماز طین دیگری ست
وآن گلی کز رش حق نوری نیافت
صحبت گل های پر در بر نتافت2939
تمثیل زیباتر:
انسانهای نور شناس این نور خدایی را در یکدیگر از ورای گل و خاک مادی می بینند و با همدیگر انس می گیرند،حتی اگر هبچ ارتباط ظاهری نداشته باشند.
همچنین در بیت آخر:
به عکس انسانی که نور شناس نیست، تحمل خاک های پر از مروارید و پر از نور را ندارد.
خداوند نیز گنج را در خرابه ها می گذارد یکی قرار دادن برگزیده ترین آفریده؛ یعنی انسان در خرابه دنیای خاکی و دیگری قرار دادن نور در انسانهایی که از نظر مادی چون خرابه ای هستند.
نکته:تمثیلات بالا پاسخ بسیار دقیقی است به گمشده فکری جهان معاصر که رنجهای دنیای مادی و هبوط به دنیای خاکی برای چه حکمتی بوده است.
اینشتاگرام:drsahafian

فرهاد در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

این همان شاعریست که از اتهام بی دینی در گورستان مذهبیون رهش ندادند . حالا چه شده که بعد از سرودن اینهمه اشعار کفر امیز ، مذهبیون غزیز دست به مصادره افکار حافظ بزرگ زده اند ، انهم با خواندن یکی دو بیت شعر از دیوانش !!

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۰ - قصهٔ آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن می‌چرد بازرگان از کمین برون آید چون گاو از گوهر دورتر رفته باشد بازرگان به لجم و گل تیره گوهر را بپوشاند و بر درخت گریزد الی آخر القصه و التقریب:

گاو آبی عادت دارد که گوهری درخشان از دریا بیرون می‌آوردو در چراگاهش می گذارد و به دور آن می چرد.
(گاو آبی از سوسن و سنبل می خورد و مدفوع او عنبر خوشبوست )
تاجر جواهرات در فرصتی ،آن گوهر درخشان را گل آلود می کند و به بالای درختی فرار می کند تا از آسیب او در امان باشد.
گاو دریایی وقتی به سراغ گوهر شب چراغ می رود آن را گل اندود می بیند و از آن می رمد و تاجر در این فرصت از درخت پایین می آید و گوهر را بر می دارد.
گاو نماد انسان های حیوان سیرت است.
گوهر شب چراغ نماد روح لطیف و خدایی ما.
گل نماد جسم است که با خواسته های بی حدش روی این روح لطیف, این دمیده شده خدا را می پوشاند.
تاجر جواهرات نماد سالکان و عارفان هستند که گوهر روح را ,
گوهر " انرژی خدایی "درون را گرچه گل آلود هست می بیند.
لجم بیند فوق در شاهوار
پس ز طین بگریزد او ابلیس وار
گاو دریایی لجن می بیند بر روی گوهر شب چراغ و از آن فرار می کند درست مثل ابلیس که از خاک ،از پدرمان آدم فرار کرد چون آن را خاک دید و گوهر توحید و یگانگی ما با خدا را نتوانست ببیند .
ای رفیقان،زین مقال و زان مقال
اتقوا ان الهوی حیض الرجال 2935
در این بیت مولانا خواهش های جسم را که روی انرژی زیبای خدایییمان را پوشانده به "حیض مردان" تشبیه می کند و با این تمثیل می خواهد پرده از واقعیت نازیبای خواسته ها و آرزو ها و تاسف های ما بر نداشته هایمان، بر دارد.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

فرهاد در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

اگر حافظ دیندار بود در اشعارش میگفت که مخصوص اعمه سروده و مردم را به گمراهی نمیکشید که لازم به اینهمه تعصب و بی ادبی جهت اثبات مذهبی بودن شعر باشد .

ابوذر در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱:

اتفاقا دوستان مال خیام هستش
منبع کتاب عمر خیام نوشته علیرضا ذکاوتی که اونجا منبع رو جُنگ خطی 750 ه . ق زده

فرهاد در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

مطالب مندرج دوستان را خواندم و بجای شادی از فهم مطلبی که منظور بود ، بسیار متاثر از اینهمه کوته نظری ، بی ادبی و بی فکری هموطنان که ادعای فهم و درک معانی دارند و میخواهند مخالفان نظرشان را به موافق تبدیل کنند . اینهم بدینگونه و با این سبک . مگر ایشان همان شاعری نیست که همه گفته اند و شنیدیم که انچنان به بی دینی و کفر متهم بود که در گورستان مسلمانان رهش نمیدادند . ؟؟ چگونه شد که با خواندن یکی دو بیت از غزلش تبدیلش کردیم به متعصب ترین مسلمان دنیا که تمام اشعارش در مدح اهل بیت و تفسیر قران است ؟؟ من بیسواد نادان کدامیک از تفاسیر شما در مورد حضرت حافظ را باور کنم ؟
اما خودمانیم ، اگر کمی دقت کنیم پی به ان خواهیم برد که عجب منافقی بوده است خود حافظ که اینهمه اشعار دینی سروده اما برای گمراهی مسلمانان و دینداران کلمه ای در جایی اشاره ای نکرده و همه مسلمین را به راه کینه و پرخاش و کوته فکری سوق داده . !!
مانده ام چرا اینهمه صراحتا نام از رستم و زال و قباد و پرویز و بسیاری از اسطوره های جدا از دین را میبرده ، اما اینهمه شعر برای امام حسین و چهارده معصوم میسراید اما صریح نمیگوید تا مردم به راه غلط بی افتند و انقدر بی ادبانه برای اثبات نظر بدون شک اشتباهشان ، اینهمه حقارت از خود رشحه کنند .
ایا این عمل از کوته فکری حافظ است یا از کوته نظری ما متعصبان ؟؟؟!!!

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۹ - حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکی‌ام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره:

و هو معکم این شاه بود
فعل ما می دید و سرمان می شنود 2857
مولانا ازین تمثیل بهره می جوید برای تفسیر آیه "و هو معکم اینما معکم "
هر جا که باشید او با شماست.
خداوند به گونه ای با ماست که تصور نمی کنیم مانند همراه بودن سلطان محمود و دزدان .
چشم من ره برد و شه را شناخت
جمله شب با روی ماهش عشق باخت
منظر حق دل بود در دو سرا
که نظر در شاهد آید شاه را
عشق حق و سر شاهد بازی اش
بود مایه جمله پرده سازی اش2883
دزدی که با بک نگاه شاه را می شناخت تمثیل شده است برای آنکه با نگاه اول شاه آفرینش را شناخت و با او عشق می بازد .
از سوی دیگر خداوند نیز به شاهی تشبیه شده که شاهد باز و معشوق گزین است و این معشوق دل است.
(دل خالی از تاریکی ها حریم خداوند و معشوق خداوند است).
و در بیت سوم این پرده سازی یعنی آفرینش جهان را به عشق بازی خداوند نسبت می دهد که هدف آفرینش عشق بازی خداوند با معشوق یعنی آدمی بوده است.
آن هنرها گردن ما را ببست
زآن مناصب سر نگونساریم و پست
جز همان خاصیت آن خوش حواس
که به شب بد چشم او سلطان شناس
آن هنرها جمله غول راه بود
غیر چشمی کو ز شه آگاه بود2914
نکته دقیق دیگر:
هنرهایی که هر کدام از دزدان بیان کردند و تمام تکیه و امیدشان بر آن هنرها بود مانع رسیدن آنها به گنج بود و باعث دستگیری آنها شد و تنها یک هنر نجات دهنده بود و آن چشم شاه شناس .
در سلوک عرفانی نیز متکی بودن به خود و دانسته ها و اعمال نیک و ..... باعث باز ماندن از راه می شود و تنها چشمی که به سبب بریدن از خویشتن ،تنها شاه راآفرینش یعنی حق را ببیند نجات می یابد .
دریافت دیگر بر گرفته از کل حکایت:
کسی که خداوند را در لحظات خود نمی بیند و همراهی او را با خود نمی یابد مانند دزدان است چرا که مالک اصلی لحظه و مالک وجود ما خداوند است و وقتی ما آن را از خود می دانیم، به نگاه دقیق یعنی آن را غصب
آرامش و پرواز روح

بابک چندم در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۸ - تعجب کردن آدم علیه‌السلام از ضلالت ابلیس لعین و عجب آوردن:

@ هانیه
یکی دو نکته را باید در نظر بگیرید:
1- برخلاف بیان شما، نه زرتشت و نه زرتشتیان هیچ زمان دوگانه پرست نبوده اند! که همواره یگانه را می پرستیده اند...
در فلسفه جهان بینی و متافیزیک آنان، در عالم دو نیروی متضاد با یکدیگر در نبردند-> خوبی، پاکی، نیکی ،درستی ووو...به رهبری اهورا مزدا، و در سوی مقابل و در ضدیت با آنان انگرا مانیا (انگَرَ مَنیو) یا اهریمن بعدی که خالق شر، بدی، ناپاکی، ظلم، سیاهی ووو... است.
اما زرتشت و زرتشتیان فقط اهورامزدا را می پرستیدند و نه هر دو را، بلکه دیگری را دشمن می شمردند که باید با آن مقابله کرد و جنگید...و در آخر هم اهورامزدا و پیروانش بر انگرامانیا و پیروان او غلبه کرده و جهان را نور، نیکی و پاکی و ...در بر خواهد گرفت.
پژوهشگران متاخر دو گروهند: یکی آنان که می گویند فلسفه زرتشت همینی است که خلاصه اش را آوردم -> یعنی دو خالق مجزا و در نبرد با یکدیگر،...
و گروه دومی که می گویند بر اساس بیانات زرتشت: در ضدیت با انگرامانیا نیرویی که در مقابل آن وجود دارد اسپنتامانیا (مانیو) است که اهورامزدا خالق هر دوی آنان است...
ادامه دارد

عین. ح در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۳۳ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷ - پاسخ به شعاع‌الملک:

کل را وفاق پیشه بدو بید را خلاف(‌)
پنهان وفاق‌ها شد و عریان خلاف‌ها
به جای «کل» باید «گل» باشد

عین. ح در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷ - پاسخ به شعاع‌الملک:

نامردی زمانه نگر کزین صطبل
بر قصرها شدند فراجاف جاف‌ها
نگارش این بیت درست نیست. به جای «کزین» باید «کز بُنِ» باشد

خرید ملک در ترکیه در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

از مراد بر دارند بابک جان یعنی از مراد به کام رسیده اند بر دارند یعنی اویخته شده اند

ویت نت در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

مروح کن دل و جان را، دل تنگ پریشان را- گلستان ساز زندان را، برین ارواح زندانی
این بیت شاهکاریه که منو چندین ساعت مجاب به شنیدن ترانه امیر بی گزند میکنه..
ممنون از وبسایت گنجور که درسالهای اخیر در نشر ادبیات کهن فارسی تلاش های مستمری رو دارند.

دکتر محمدداودی در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

باسلام به دوستان ادیب وفرهیخته.باوجودیکه ارادت خاص به خواجه شیرازدارم متاسفانه تاکنون ازاین سایت وزین بی خبرومحروم بودم واکنون که همه گفتنیها گفته شده اجازه میخواهم نظرخودرادرموردبیت سوم این غزل بیان کنم.عقل میخواست ازاین شعله چراغ افروزد.برق غیرت بذرخشید وجهان برهم زد .دوست عزیزی پرسیده بودندکه چه اشکالی داشت که عقل هم ازاین شعله چراغی می افروخت وچرابرق غیرت درخشید؟بااولین تجلی آتش عشق جهانگیر شدودرقلب انسان جایگزین گردید عقل بعدازعشق واردماجراشد وخواست دراین شوروحال شریک شودکه غیرت معشوق برانگیخته شد چون عشق اولین بودوعقل مبتدی ومبتدی راابتدابه ساکن راهی به این جرگه مقدس نبود.عقل میبایدعاقل میشدوعفل عقل ویابه گفته مولاناعقل عقل عقل میشد تااجازه حضوردرکنار عشق پیداکرده وعاقبت بااویکی شود.دلیل این مدعا ایپکه اغلب انسان هاعاقلندولی اندکی عاشق.چه بساافرادی که درتمام عمرهیچگاه گرمی عشق رااحساس نکرده اند شادوسالم باشید

علی حسن زاده در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۱:

هر وقت شعری می خونم و گمان می کنم که شاعرش احتمالا معاصره و بعد می بینم که نه ..شاعرش مولاناست ... چنان مبهوت میشم که حد و اندازه نداره
انگار با زبان آیندگانش آشناتر بوده تا حال و نزدیکانش

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۹ - حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکی‌ام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره:

شب چو شه محمود برمی گشت فرد
با گروهی قوم دزدان بازخورد
سلطان محمود به طور ناشناس از کاخش بیرون آمده تا در شهر بگردد و ببیند اوضاع و احوال مملکت از چه قرار است که با گروهی از دزدان برخورد می کند و به آنها می گوید من هم مثل شما دزد هستم.
آن دزدان هریک هنری دارند و از شاه می پرسند که هنر تو چیست؟
شاه می گوید هنر من درریش من است.
سلطان محمود با علاقه پرسید: خیلی دلم می‏خواهد هنرهای شما را بدانم. مثلاً خود تو بگو ببینم چه هنری داری؟
مرد قوی هیکل لبخندی زد وبا غرور گفت: هنر من در زور و بازوی من است! من می‏توانم بدون هیچ وسیله ‏ای در هر کجا که بخواهم تونلی حفرکنم و از هر کجا که بخواهم سر در بیاورم!
دزد دیگری که کنار مرد قوی هکیل نشسته بود گفت: هنر من در گوش های من نهفته است!
سلطان محمود با تعجب گفت: گوش که جز شنیدن کار دیگری نمی‏تواند بکند! مرد لبخندی زد و گفت: گوش‏های من می‏توانند بفهمند که سگ‏ها در موقع پارس کردن چه می‏گویند؟!
دزد دیگر رو به سلطان کرد و گفت: هنر من در چشم‏های من است. اگر من کسی را در سیاهی شب ببینم، در روز هم می‏توانم او را بشناسم.
دزد دیگر در حالی که به بینی‏ اش اشاره می‏کرد گفت:
من هم می‏توانم بوی طلا و جواهر را از روی خاک تشخیص دهم.
سلطان محمود لبخندی زد و گفت: هنر من در ریش من است!
که اگر آنرا از روی رحمت بجنبانم، مجرمان از زندان آزاد می شوند.
رئیس دزدها گفت: عجب هنر خوبی داری! ما دزد هستیم و بالاخره روزی سر و کارمان به زندان و جلاد خواهد افتاد.
این خاصیت ریش تو خیلی به درد خواهد خورد. سپس همگی به سوی قصر سلطان به راه افتادند.
وقتی به نزدیکی آنجا رسیدند. سگ‏های قصر شروع به پارس کردند. دزدی که گوش‏های حساسی داشت، ایستاد و با خنده گفت "سلطان" با ماست.
سلطان گفت:شاید راست می‏گوید!
رئیس دزدها خنده ‏ی بلندی کرد و گفت: حتماً سلطان محمود هم خود تو هستی؟!
دزدی که بینی حساسی داشت به نقطه ‏ای در روی زمین اشاره کرد و به رئیسشان گفت: بوی طلاهای خزانه به مشامم می‏رسد. اگر اینجا را بکنی یک راست از خزانه‏ ی قصر سر در می‏آوریم.
رئیس دزدها با سرعتی باور نکردنی شروع به کندن زمین کرد. دزدی که با بینی‏ بوی طلاها را حس می کرد، او را راهنمایی می‏کرد تا از کدام سو حفر کنند.
بالاخره پس از مدتی کندن و جلو رفتن، از خزانه ‏ی قصر سر در آوردند.
برق طلا و جواهرات خزانه، چشم همه‏ شان را خیره کرده بود.
سلطان محمود گفت: بگذارید من بیرون بروم و نگهبانی بدهم. اگر ماموری به اینجا نزدیک شد، شما را خبر می‏کنم .
سلطان محمود از خزانه بیرون رفت. به سرعت لباس‏هایش را عوض کرد و به نگهبانان خزانه گفت که چند دزد در آنجا هستند. نگهبان‏ها هم آمدند و دزدها را دستگیر کردند.
صبح روز بعد، گروه دزدها را به محضر سلطان آوردند تا در آنجا محاکمه شوند.
دزدی که چشم‏هایی تیزبین داشت. تا چشمش به سلطان افتاد، او را شناخت. رو به دوستانش کرد و گفت: این همان مردی است که دیشب با ما همراه شد. خدای من! او سلطان محمود بوده است!
همه ‏ی دزدها با تعجب و حیرت به چهره ‏ی سلطان خیره شدند. سلطان فقط لبخندی می‏زد و چیزی نمی ‏گفت.
قاضی، محاکمه را آغاز کرد و سرانجام حکم داد که گردن هر چهار دزد باید زده شود .
رییس دزدها رو به سلطان کرد و گفت وقت آن است که شما هترت را نشان دهی و ریشت را بجنبانی.
سلطان محمود چنین کرد و آنها بخشیده شدند و گفت: به هر یک از شما سرمایه ‏‏ای می ‏دهم تا با آن کار کنند.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

ساکت در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۵۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳:

در بیت اول این رباعی از صنعت لف و نشر استفاده شده است، به این صورت که شیرین و تلخ با بغداد و بلخ مرتبط و وصف این دو شهر به شمار میرود. دلیل شیرین بودن زندگی در بغداد رشد و شکوفایی حاصل از انتخاب این شهر به عنوان پایتخت عباسیان در طی 500 سال بوده است، بر خلاف بلخ که در این سالها شاهد تاخت و تاز پیوسته اقوام و قبایل گوناگون بوده و زندگی در آن به تلخی جریان داشته است. اما حرف خیام این است که وقتی پیمانه عمر کسی لبریز شود، خواه در بغداد باشد و خواه در بلخ، دست او از جهان کوتاه شده و دیگر فرصتی برای می نوشیدن نخواهد داشت. پس تا فرصت باقی است باید می نوشید و شاد بود، چرا که بعد از مرگ بسیار شود که ماه، بدون حضور ما، از آخر برج (سَلخ) به اول (غُرّه) و از اول برج به آخر گذر کند.

ارشک اشکانی در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۰۵:۵۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۴۱ - گفتار اندر پوشیدن راز خویش:

هر آن کاستعانت به درویش برد
اگر بر فریدون زد از پیش برد
معنی و مفهوم این بیت چیست ؟

بهرام مشهور در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶:

بنا به درخواست رادین عزیز بنده تا آنجایی که وسعم میرسه شعر را معنی می کنم :
در دنیا وقتی ندای آمدن بهار می دهند ای بت من فرمان بده که می به اندازه (کافی) بدهند
از حور و قصور (قصرها ، قصرهای وعده داده شده) و از بهشت و دوزخ
بی خیال باش که مدام آوازه (ندا) آنرا می دهند .

بهرام مشهور در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰:

شعری که از خیام است چنین است :
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرم نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند دگر
وانها که شدند ، کس نمی اید باز

۱
۲۳۲۱
۲۳۲۲
۲۳۲۳
۲۳۲۴
۲۳۲۵
۵۵۲۸