nabavar در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۶ - دیدن خواجه طوطیان هندوستان را در دشت و پیغام رسانیدن از آن طوطی:
گرامی احسان
گفت هر جانی مسیح آساستی
آسا = مانند
مسیح آساستی = همانند مسیح است
آذر در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳ - آموختن وزیر مکر پادشاه را:
آذر ،خانم معلم جغرافیا از اراک نوشته:
با سپاس از مولانا ( به دور از هر افراط و خودباختگی)و با تشکر از دست اندرکاران سایت گنجور و امتنان از شما فرهنگ دوستان و قدردانی ویژه از آقای فرهاد به خاطر معنی هاشون .واقعا احساس مسئولیت ایشان ستودنی است .بهروزی همگان را خواهانم
nabavar در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳۶ - باز جواب انبیا علیهم السلام ایشان را:
واقعاً که گل کاشتید با اینهمه خرافات.
زندگی را راها کرده اید و به دنبال هپروت به ناکجا آباد روانید
محمدجواد شیخالاسلامی در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۹:
معلم انشای سال ششم ما اینگونه خواند:
منشین با بدان که صحبت بد، گرچه پاکی تو را پلید کند
آفتابی بدین بزرگی را، تکه ای ابر نا پدید کند
محمدجواد شیخالاسلامی در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۹ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۹:
معلم سال ششم ما برایمان ایگونه خواند:
منشین با بدان که صحبت بد، گر پاکی تو را پلید کند،
آفتابی بدین بزرگی را، تکه ای ابر ناپدید کند
رحمت در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳۶ - باز جواب انبیا علیهم السلام ایشان را:
طبق آیات سوره مبارکه یوسف آیه 87 و سوره مبارکه حجر آیه 56
تنها کافران و اقراد گمراه از خداوند ناامید می شوند
پس ناامیدی کفر است
.. در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر میکرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بیکدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوماند ملعون نهاند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب:
این پیام آخری یعنی حبر را بخوانید و به اوج عقل کلی اش برسید! ببینید در درک تمثیل بودن این شعر چقدر ناتوان است!! که این اندازه نمی داند که مولانا می خواهد زشتی دیو شهوت که چشم و خرد را کور می کند، نشان دهد. نشان دهد که شهوت پرستی آدمی را تا بدآنجا می برد که از همخوابگی با حیوان هم دریغ نمی کند!!!
استاد، بهتر است که دیوان کبیر را بخوانید تا بدانید عرفان چیست!
میثم در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:
با تشکر از آقایان رضا و یغما به خاطر شرحی که نوشتن.
و همه دوستان دیگر
راهین rahin.raha۱۴@gmail.com در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۶ - دیدن خواجه طوطیان هندوستان را در دشت و پیغام رسانیدن از آن طوطی:
در مصرع گفت هر جانی مسیح اساستی معنای مصرع و کلمه ی اساستی چی میشه؟ چرا در فایل صوتی کلمه ی عیسی رو که باید عیسا تلفظ بشه عیسی تلفظ میکنه؟
ضمنا من مصرع یک زمان زخم اند و گاهی مرهمند, رو از استادی به این شکل شنیدم که میگه یک دمش زخم اند و دیگر مرهمند.
پژمان کیهان فر در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳:
البته، بالطبع این داستان می تواند از ذهن حافظ سرچشمه گرفته باشد و لزوما روی نداده باشد.
پژمان کیهان فر در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳:
حافظ مدتی را میهمان رهروی سعادتی چون خود در شهری یا جایی دیگر بود و شبها با همدیگر به خلوت شیخی زاهد می رفتند و روزها به میان مردم، تا اینکه شبی حافظ از بی مروتی و ریای شیخ به تنگ آمد و اول صبح با ناراحتی به همراه خود گفت: آیا شراب ناپاک (از نظر صوفیان) اگر چهل روز در شیشه بماند پاک میشود؟ که شیخ یا هر کس دیگری با چله نشینی پاک شود؟ و سپس حافظ باورهای روشنگر خود را همچون راهنما برای همراه خویش بازگو میکند و می گوید: کسی(شیخ) که در خرقه زهد پنهان شده و ستم میکند، زمین و خرمن پربار دارد و به کس نمی بخشد مروت و جوانمردی ندارد، توانگر بایستی به ناتوان کمک کند، اما شیخ چله نشین شما اینچنین نیست و مردمِ اینجا، درمانده و ناراحتند و شیخ به فکر آنها نیست، نه محبتی هست و نه صداقتی، و دلها تیره و ناپاک شده از دست این شیخ، کاش امدادی از غیب و از روزگار بیاید و ریشه ی این خلوت نشینی های خانمان سوز را بر کنَد، شیخ (نقش نگین) نمی داند که بدون مردم (انگشت سلیمان) هیچ است و ارزشی ندارد، گرچه خاصیت خوبان(کنایه به شیخ) و توانگران تند خویی و بی پروایی ست، اما چه می شود اگر به مردم رنجور و ناراحت کمک کنند؟ حال ای همراه من، بگو راه میخانه از کدام سمت است تا از این خلوت نشینی های بی مایه دور شوم، بقیه راه را خودم می پرسم، تو هم اگر می خواهی از راه شیخ و خلوت بی حاصل صوفیان روی بگردانی(مآل) و آزاد شوی، از همین راه به دنبالم بیا، نه من دیگر می توانم در این خلوت ها حضور یابم و نه شیخ اعتباری دارد. 1398/12/18
میلاد در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:
استاد محمد رضا شجریان این غزل رو اجرا کردن چرا اسم آلبوم "سخن عشق" مابین آلبوم ها نیست؟؟؟ لطفا اضافه کنید
م.قلمزن در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ رهی معیری » منظومهها » گنجینهٔ دل:
غلط اندیشیده اند و
غلط سروده اند و
و برخی از ما نیز به غلط پسندیده ایم و
به غلط آنرا ترویج کرده ایم و میکنیم!!....
و صحیح این است که درست بیندیشیم و
درست بِسُرائیم و نهایتا مطلب درست را نشر دهیم:
گر "بخود آئی"
به "خدا" میرسی.
وَ مَن عَرَفَه نَفسَه
فَقَد عَرفه رَبَه
والسلام
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:
از گریه شوقت مردمک چشم در خون نشسته، نظری کن که در شوق دائمی تو حال آدمیان غریب در تاریکی چگونه است؟!
ایهام مردمان؛ آدمیان- مردمکهای چشم مشتاقان- دو مردمک چشم شاعر. تنها در صورت آخر می تواند مربوط به مرثیه برای فرزند باشد.
به یاد لعل تو و ("بی" نسخه خانلری) چشم مست میگونت
ز جام غم، می لعلی که میخورم خونست
در خیال لب و چشم زیبایت، شرابی ارغوانی خون آلود از جام غم می خورم.
3- اگر از مشرق کوی تو ، آفتاب چهره بی همتایت بر اقبال من بتابد( تو را دوباره ببینم) خوش وقت و سعادتمندم.
4-زمزمه فرهاد بیان زیبایی لب شیرین و دل دیوانه فرهاد در زلف لیلی جای دارد( شوق من در راستای پهنه عشق آدمی به زیبایی و جلوه خداوند است )
5-با قد چون سرو، دل مشتاقم را جویا شو و سخن بگو، که هر سخنی از تو موسیقی جان است.
6-اکنون که از ستم چرخ آزرده خاطرم، ساقی شراب را به دور بیاور که راحتی جان است( کار جهان تاریک رنج آوری است و در برابر آن دور باده حال خوش است)
7- از لحظه ای که دلبندم از پیش چشمم رفته ( نسخه خانلری: از چنگم)از اشک در کنارم رود جیحون جاری است.
8-درون غمگینم با اختیار خود به حال خوش نخواهد رسید. این موهبتی است که فراتر از اختیار و هدیه ماوراء است.
8- از بیخودی و مستی( که از ماورا هدیه گرفتم) مانند فقیری که درخواست گنج قارون می کند، در جستجوی یار هستم( اذعان به بی چیزی خویشتن و عظمت معشوق)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روحاینستاگرام:drsahafian
نیروانا در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
بیت اول قافیه تکراری آورده شده هم برای مصراع اول هم برای مصراع دوم حتما اشتباه تایپی بوده چون سلمان ساوجی از شاعران بسیار نامی ست و وجود این اشکال در شعرشون در شان غزل زیبای ایشون نیست دوبار جان رو به عنوان کلمه قافیه آورده
حسین رضائی در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۴۷ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۵۳ - حکایت زاغی که چند روز در قفای کبکی دوید و از رفتار خود بازمانده به وی نرسید:
این همان مثل است که امروزه گویند در افواه:
آمدیم راه رفتن کبک را بیاموزیم، راه رفتن خودمان هم یادمان رفت.
۲۴۶ در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۲۲ دربارهٔ همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹:
بیت هفتم: کار را -> کاو را
۲۴۶ در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵:
بیتت دوم: نسافه -> نافه
بیت چهارم: اگر -> گر
بیتهفتم: با گر -> صبا گر
۲۴۶ در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۰۵ دربارهٔ همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲:
سلام بیت آخر «به سویی» بخش آخر مصرع اول بیت قبل است. «میلی کند به سویی»
nabavar در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۵: