گنجور

حاشیه‌ها

تنها در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۶ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵:

البته اگر این غزلو در نسخه ای که به روایت خاقانی هست خونده باشید،خیلی از اشکالات شعر برطرف شده ،مثلا ترتیب ابیات خیلی سنجیده تر هست ولی حتی در نسخه منسوب به خاقانی هم _با اون توانایی که در خاقانی وجود داره(البته به شرط قبول این فرض که خاقانی سراینده این غزل باشه)_حق مطلب ادا نشده...

محمدعلی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱:

اتفاقا شاهکار مولانا همینجا هست که می گویند "جز عشق" واین مکسی که قبل از غشق آمده نه تنها بیت را از وزن و ریتم نینداخته بلکه با آوردن نیم فاصله سکوت تاکید خود بر عشق را می رساند. اضافه کردن هرگونه صامت یا مصوت قبل از عشق مانع از دریافت تاکید می شود.

.f.m در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

واقعا این شعر حافظ زیباست و معنوی به نظرم.

حمید صادق در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۱۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:

استادان ادبیات مدعی و آلوده به "بدواژگی" بخوانند؛ مگر قالب تقلیدی شعر پارسی از قالب های شعر عربی چقدر است که انتظار دارید شهریار در قرن 14 قالبی تازه بیافریند؟ مگر خود حافظ قالبی تازه آفریده؟ من جای شما ادیبان مدعی بودم به خاطر همین ضدیت نابخردانه با شهریار و شعرش، شرم می کردم نام پارس بر خود بگذارم تا چه رسد ادیب و استاد! در ضمن این گوی و این میدان؛ بروید با همان استادان شعرشناس خود در دانشگاه ها(تعدادتان البته زیاد نیست) دو بیت از حافظ تقلید کنید که در حد یک مصرع شهریار باشد. شعر، اولش سخنی است که از دل برآید نه قالب و قافیه.
بحث های کارشناسانه سراسر مغرضانه خود را هم بین این همه احساس پاک جوانان به صورت زهر هلاهل پخش نکنید. این را هم بدانید عمر دیدگاه های پرتو پلای شما، کوتاه است و ماندگاری شاعری چون شهریار، جاودانه. در ضمن همان بهتر که در دانشگاه هایی که شما و امثال شما تدریس می کنید واحدی به نام غزلیات شهریار نباشد و بگذارید این واحد بدون ادیبانی چون شما بین خود مردم تدریس شود.

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

وفا مجوی زکس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
باری بیت الغزل است.
حافظ در کنج تنهایی خویش افق پهناوری را به تصور در آورده است.
به قول استاد بهاالدین خرمشاهی« یا باید حافظ شناس بود یا حافظ پژو و یا حافظ دوست که حافظ دوستی بافت و پیوند اصلی همه ایرانیان است».
گفتگو هاست در این راه که جان بگدازد
هرکسی عربده ای این که مبین آن که مپرس

مهدی یوسفی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۵۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در وصف بهار:

سلام و درود
به نظر بنده جناب گزنفون به زیبایی مشکل بیت اول رو حل کردند، احسنت. و اصلا معتقدم زیبایی ادبیات به همین ایهام ها و برداشت های گوناگون است. و این که بعضی ازدوستان خیلی تک بُعدی به این گونه اشعار نگاه می کنند و خیلی مُصِر هستند که نظرخود‌شون رو به زور به دیگران تحمیل کنند، برای من قابل درک نیست.
باتشکر

nabavar در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۹:

گرامی ناشناس
نظر آقای منوچهر تقوی بیات اشتباه محض است و ایشان به خطا رفته
لطف کنید حاشیه ی دوم و سوم را ، و همچنین نظر آقای سید محمد را بخوانید تا به بیراهه رفتن آقای تقوی پی ببرید

محسن همت پور در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

با سلام خدمت همه بزرگواران
به طور خلاصه و مفید حافظ را در این شعر اینگونه یافتم که منظورش و هدفش بیان این نکته است انسان میوه ممنوعه ای که خورده میوه آگاهی بوده و خودش رو از قیمومیت خداروند رهانیده و آسمان تحمل همچین باری رو نداشته و به زمین میاد و زمینی میشه انسان

تنها در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵:

با درود به دوستان. این شعر حقیقتا ازجواهرات ناب و خاصه ادبیات فارسی هست،که متاسفانه به لحاظ صنعت و شاعری خالی از اشکال نیست.به شخصه ارزو داشتم که حافظ مثل خیلی از غزل هاش که از اشعار دیگران استفاده کرده ،این غزلم به گوشش میخورد یا ذهنشو مشغول میکرد.... افسوس.... شخصا خیلی بعید میدونم که شاعر این شعر سنایی باشه... در کمال احترام،وزن مفهوم این شعر برای سنایی خیلی زیاده... خالق این گنج باید یکی مثل عین القضات یا احمد غزالی یا یکی از عاشقان بزرگ و گمنام تاریخ ایران ،که زیاد هم شاعر خوبی نبوده،باشه.استفاده از ترکیباتی مثل عرش مجید یا اصلا کل بیت دوم که لقه...یا مثلا در لوح خوانده ام که یکی لعنتی شود... که لا اقل باید میبود :در لوح خواندمی یا در لوح خوانده بودمی...افسوس و صد افسون که این درد دل عاشقانه و شور انگیز رو شاعره بزرگی نسرود...

نا شناس در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۹:

با تشکر از تفسیر زیبای آقای منوچهر تقوی بیات.

علی رضا نقش در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲:

خیک دل ما مشک تن ما
خوش نازکنان بر پشت سقا
خیک دل ما که از مشک تن ما پرشده است ناز کنان بر پشت سقا است
از چشمه جان پر کرد شکم
کای تشنه بیا ای تشنه بیا
ای تشنه بیا ای تشنه بیا شکم را از چشمه جان سیراب کن
سقا پنهان وان مشک عیان
لیکن نبود از مشک جدا
سقا پنهان است وان مشک عیان و آشکار است لیکن سقا از مشک جدا نیست
گر رقص کند آن شیر علم
رقصش نبود جز رقص هوا
اگر آن شیر علم رقص کند رقصش جز رقص از حرکت هوا ناشی نشده است
دورم ز نظر فعلم بنگر
تا بوی بود بر عود گوا
جانم از نظر دور است پس عمل مرا بنگرید البته بوی عود بر عود گواه است
از بوی تو جان قانع نشود
ای چشمه جان ای چشم رضا
ای چشمه جان ای چشم رضااز بوی تو جانم ارضا نمی شود
----------------------------------------------------------------------------------------------
خیک و سَقّا
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

نقشی از آورنده خیک به دربار شاهنشاه ایران. از نقش‌های تخت جمشید.
خیک یا مَشک ظرف چرمینی از پوست گوسفند و بز و گوساله است که برای حمل و نگهداری آب، دوغ، روغن و غیره در بین ایلات و عشایر از آن استفاده می‌شود. پوست گوسفند که درست و بدون شکافتن از وسط کنده باشند و در آن ماست و دوغ و آب و جز آن بریزند را خیک یا خیگ می‌گویند. اگر پشم روی این پوست نیز کنده و دباغی شده باشد به آن مَشک گفته می‌شود.
استفاده از خیک و مشک آب بیشتر در مناطق خشک و گرمسیر سودمند است و با باد کردن آن از آن برای گذر از آب هم استفاده می‌شود. پیشینه کاربرد خیک در میان کوچ‌گردان احتمالاً به پنج هزار سال پیش می‌رسد. تصاویری از نقش‌برجسته‌های آشور باستان مربوط به 3000 سال پیش به‌جا مانده که استفاده از خیک برای شناور ماندن بر روی آب را نشان می‌دهد.
کسانی که مشک آب را در جمع و برای رساندن آب به تشنگان حمل می‌کنند آبرسان یا سَقّا نامیده می‌شوند. از زمان ساخت قمقمه کاربرد خیک و مشک آب بسیار کمتر شده‌است.
در اسپانیا و دیگر نقاط نوعی از مشک را برای حمل شراب استفاده می‌کنند که مشک شراب نام دارد. نوعی از خیک برای ساخت یک آلت موسیقی به نام نی‌انبان کاربرد دارد.
در فارسی به طور عامیانه اصطلاحاً نوعی از چاقی را با خیک مقایسه می‌کنند و به چنین فردی «خیکی» می‌گویند که لفظی تحقیرآمیز است. از مراکز تولید مشک زرقان در فارس است.
----------------------------------------------------------------------------------------------
خیک
لغت‌نامه دهخدا
خیک . (اِ) آوند چرمین که در آن آب حمل می کنند. مشک . (ناظم الاطباء). مشکی که در آن شراب و شیره و روغن کنند. (آنندراج ). خی . نِحی . قِربَة. زق . سقاء. عَجوز. (یادداشت مؤلف ). فرق خیک و مشک آنست که پشم خیک برجاست و از آن مشک سترده است : پس بفرمود تا از بهر ایشان طعام ساختند بره بریان کردند و خیکی می بیاوردند و آنروز طعام و شراب داد
مشک
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
مُشک ماده خوشبویی است که معمولاً از نافه جنس نر آهوی ختن گرفته می‌شود. کیسه ای در زیر شکم این آهو وجود دارد که در آن ماده ای لزج و شکلاتی رنگ وجود دارد که در فصل بهار آهو آن را در اثر خارش به سنگ می‌کشد.[1]
این ماده سپس خشک می‌شود و در اثر تماس می‌افتد. بهترین نوع مُشک از آهوان چینی یا تبتی است. با این حال این مشک در نپال و روسیه هم تهیه می‌شود.
گفته می‌شود برای گرفتن مشک از نافه آهو، این حیوان را می‌کشند. به همین دلیل امروزه از مشک شیمیایی در عطر استفاده می‌شود.
شاعران پارسی‌زبان از مشک در اشعارشان بسیار استفاده کرده‌اند.[2]
در این مورد می‌توان با تحقیق علمی به این نکته دست یافت که نافه در اصل دو غدهٔ بزرگ در دو طرف نشیمنگاه آهوی ختن می‌باشد که برای جذب ماده نشیمنگاه را بر تنهٔ درخت و امثال آن می‌مالد و با تصاعد بوی مشک در واقع به جذب نوع ماده می‌پردازد و مطلب مربوط به ناف آهو نادرست است. در ضمن از نظر شکل و قیافه کاملا با نوع آهوانی که معروف است تفاوت دارد.[نیازمند منبع]
این ماده خوشبو است.
نازکنان
مترادف نازکنان: عشوه کنان، غمزه کنان، کرشمه کنان
نازکنان /nāzkonān/
فرهنگ فارسی عمید
(قید) در حال ناز کردن و عشوه‌گری.
عیان
لغت‌نامه دهخدا
عیان . (ع اِ) یقین در دیدار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): لقیه عیاناً، رآه عیاناً؛ ملاقات کرد او را به چشم و در دیدن وی شک نکرد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || یقین و یقین در دیدار و مشاهده و ظاهر و آشکار و دیدار به چشم . (ناظم الاطباء). ظاهر و آشکاره . (آنندراج ). معلوم . هویدا. روشن . واضح . مبین
شیر علم
ما همه شیران ولی شیر علم/حمله مان از باد باشد دم به دم/حمله مان پیدا و ناپیداست باد/جان ندارد آن که ناپیداست باد. -شیر علم تو هستی و مولانا در وصف تو شعر سروده. -جسارتا ترکیب شیر علم معنی دیگری هم داره و علم در این بیت به معنای پرچمی است که از خودش اختیاری نداره و باد اونو تکان می ده.

سپهر در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱:

با سلام خدمت بانو somaye
مطلب موجود در دوبیت کذا که به گوش حضرتعالی ناآشنا آمده یک اختیار شاعری پر کاربرد هست که بر طبق آن یک هجای بلند جایگزین دو هجای کوتاه میشود و در اینجا مفاعلن فعلاتن بر اثر همین اختیار به مفاعلن مفعولن مبدل شده است.
چند مثال از این اختیار شاعری:
مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن که گاه تبدیل به مفعولن فاعلن میشود
گویی بط سفید جامه به صابون زده ست
کبک دری ساق پا در قدح خون زده ست
بر گل‌تر عندلیب گنج فریدون زده‌ست
لشکر چین در بهار بر که و هامون زده‌ست
لاله سوی جویبار لشکر بیرون زده‌ست
خیمهٔ او سبزگون، خرگه او آتشین… (منوچهری)
یا
مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ فَعل (فعول) که تبدیل به مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن فاع در مصراع نخست شده است‌.
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش (عمر خیام نیشابوری)
امیدوارم پاسخ خود را گرفته باشید.
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

محمد عسگری - وفا - در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۳۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲:

با عرض سلام به پیشگاه ادیبان و ادب دوستان صاحب قلم و ضمن ادای احترام به پیشگاه همه آن گرامیان، به نظر ذوقی این بنده دلبسته به این گنجینه بی بدیل و البته شرمسار از بهره علمی و تخصصی، پاسخ پاره ای از نظرات مرقوم، در غزل جناب حافظ موجود است:
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم و نام هشیاریست
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست
که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست
لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداریست
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست
بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواریست
سحر کرشمه چشمت به خواب می‌دیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاری جاوید در کم آزاریست
اگر به خطا گفتیم، شما ببخشائید.
درود بر همه سمن بویان عالم

ریحانه در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۴:

میشه معنی کنیود
*دو ابرو بسان کمان طراز
برو توز پوشیده ازمشک ناز
*ز سیمین برش رسته دو ناروان
*ز سر تا به پایش به کردار عاج

رامین کبیری در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

ضمنا نقلی که آقای مسعود از استاد نوای اصفهانی کردن: "زملازمان به سلطان که رساند این دعارا" مشکل منو حل میکنه که سالها درگیر اینم که چرا خواجه به ملازمان سلطان پیام میده که شکر پادشاهی به جای بیارن؟!
ولی مشکلی نیست اگه خواجه خودش رو از ملازمان بدونه و به شاه پیام بده چون واقعا از ملازمان شاه شجاع بوده بخصوص
خیلی عقلانی ست که این مصرع رو اینگونه بپذیریم حتی اگه استاد نوای اصفهانی بدون منبع گفته باشن و پیشنهاد و حدس خودش بوده باشه چنین نگاشتی یا نقلی

رامین کبیری در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

درود
بنظر حقیر مصرع : "دل و جان فدای رویت بنما عذار مارا" جعلی است چون هم بسامد واژه "عذار" که پیشتر در یکی از سطور آمده با اینکه اونجا نقش قافیه رو نداشته اما باز هم دلنشین نیست و ضمنا لفظ و معنای وزینی نداره این مصرع برای حافظ قوی کلام.
برای من که دستی در سرایش دارم و از اول هم با نسخ قابل اطمینانی از خواجه مانوس بودم اینگونه در خاطرم هست که:
"چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟!
رخ همچو ماه تابان ، قد سرو دلربا را"
ضمنا دو عبادت دنباله هم اند . میفرماید چرا به عاشقان نمودی رخ . . .
ا

سیاوش در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۶:

بیت یکی مانده به آخر:
تعالوا یا موالینا الی اعلی معالینا
فان الجسم کالاعمی و ان الحس عکازه
که در نسخه‌ای دیگر آمده: و ان العقل عکازه
یعنی:بیایید ای دوستان ما به سوی بالاترین جایگاه که همانا جسم انسان مانند نابیناست و درک/خرد عصای کور

علیرضا در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

با سلام بنده تحقیقی کوتاه انجام دادم و حاصل این بود که در بیت هشتم کلمه ی دامن درست به کار رفته است چون هم در تصحیح دکتر غنی و علامه قزوینی و هم در تصحیح خلخالی کلمه ی دامن به کار رفته بود و صرف اینکه کلمه ی ساعد باعث زیبا تر شدن این بیت می‌شود نمی‌توان از اصل آن چشم پوشی کرد

sahra در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱:

مصرع اول (سر می کشم ز پیشت)

حسین در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۶ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی:

در مصراع دوم بیت (گاو گردون هرگز اندر خرمن عمرت مباد
تا مه کشت‌زار آسمان را هست داس)
واژه «نو» بعد از «مه» افتاده است.
صحیح این است:
گاو گردون هرگز اندر خرمن عمرت مباد
تا مه نو کشت‌زار آسمان را هست داس

۱
۲۰۴۹
۲۰۵۰
۲۰۵۱
۲۰۵۲
۲۰۵۳
۵۴۸۳