علی باقریه در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:
خالق یکتا چه نوایی به استاد افتخاری داده اند
محمود رضا در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸:
سلام
برای شمس الدین و کوشای عزیز
این رباعی کلا اشاره داره به حدیث قدسی که پروردگار میفرماید هرکس مرا بخواهد مرا میجوید و هرکس مرا بجوید مرا خواهد شناخت و هرکس مرا بشناسد عاشقم میشود و هرکس عاشق من شود اورا میکشم و هرکس را که بکشم خودم خون بهای او هستم.سپاس
وحید در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۴۰:
گهی نالم گهی شبگیر نالم
گهی چون شیر در زنجیر نالم
گهی نالم پلنگ تیر خورده
گهی از درد بی تدبیر نالم
احمد نیکو در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳:
ای دل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین بکام دل روزی چند
زان پیش که سبزه بردَمد از خاکت
امیری در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷:
بزد دست سهراب چون پیل مست چو شیر دمنده زجا در بجست
کمربند رستم گرفت و کشید زبس زورگفتی زمین بر درید
به رستم درآویخت چون پیل مست برآوردش از جای و بنهاد پست
یکی نعره برزد پر از خشم و کین بزد رستم شیر را برزمین
احمد نیکو در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴:
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
دریاب دمی خوشتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر گور یک به یک خواهد تافت
برگ بی برگی در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:
پیش از اینت بیش از این اندیشه عُشّّاق بود
مهرورزیِ تو با ما شهره آفاق بود
اندیشه در این بیت از ایهامی ظریف برخوردار است که معنیِ عمیق ترِ آن نگران بودن است و مخاطب حضرت دوست است که مهرورزی و وجهِ رحمانیتِ او نسبت به انسان شهره آفاق است و هیچ آیین و دینی نیست که به آن نپرداخته باشد، پسحافظ در این بیت از اینکه مدتی ست سایه حضرتِ معشوق که در مهرورزی او شکی نیست بر انسان نیفتاده و پیامی معنوی بوسیله بادّ صبا و از طریقِ بزرگانی همچون فردوسی و مولانا و عطار را برایِ عاشقانش نفرستاده است حملِ بر این می کند که گوییِ حضرتِ معشوق همانندِ روزگار و سده هایِ پیش از این نگرانِ حالِ عاشقانِ خود نیست و گرنه چرا با مهر و لطفش عارف و اهلِ دلی را بر نمی انگیزد تا با زبان شعر و غزل بگوید آن پیغامهایِ معنوی را که همه انسانها و عشاق نیازمندِ آن هستند. درواقع حافظ که خود را نیز طوطی صفتی می داند که زبانِ حق است و سخنانش به اختیارِ خود نیست از خداوند می خواهد تا پیرِ معانیِ کاملی بنا بر مقنضیاتِ آن دور و زمانه را برگزیده و از طریقِ آن پیر رموز و اسرارِ عشق را بیان کند زیرا با آمدن و گفتنِ اسرار توسطِ عارفان در سده هایِ گذشته اوضاعِ انسان تغییرِ چندانی نکرده و در بر همان پاشنه قدیم می چرخد، هنوز هم انسان ها دردمند و در هر دوصورتِ فردی و اجتماعی در حالِ جنگ و ستیزه با یکدیگر هستند، بنظرِ حافظ هنوز هم باید نگرانِ عاشقانی بود که در چنین شرایطی قصدِ رسیدن به معشوق را دارند پس نیازمندِ پیر و راهنمایی هستند تا بتوانند گلیمِ خود را از آب کشیده و طریقِ دشوارِ عاشقی را بسلامت طی کنند.
یاد باد آن صحبتِ شب ها که با نوشین لبان
بحثِ سِرِّ عشق و ذکرِ حلقه عُشّاق بود
حافظ ادامه می دهد بزرگان و سایه هایِ حضرت معشوق سخن و گفتار و شعرشان همچون شرابی ست که بر لبانشان جاری می گردد و تشنگان و مشتاقان را سیراب می کنند اما گویی به تاریخ پیوسته اند و عارفان بزرگی همانندِ سنایی، فردوسی، عطار و مولانا دیگر ظهور و بروز ننموده اند پسیاد باد آن همنشینی هایِ آن دوران که عارفی فرسنگها راه را می پیمود و بلکه سالها در راه بود تا به دیدارِ بزرگ و عاشقی دیگر نایل شده و کلمه ای از او فراگیرد و سِرّی از اسرارِ عاشقی را در مباحثِ خود و در حلقه عُشّاق بصورتِ ذکر بر یکدیگر بیان کنند، (همانندِ سِرّی که حافظ در بیتِ بعد به آن می پردازد.)
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
حافظ میفرماید آن زمان و قبل از هبوط و آمدن انسان به جهان فرم و ماده ، نظرگاه انسان نظر و دید هشیاری اصیل و واحد خدایی بود، طاق یعنی فرد و یکتا، یعنی انسان تا پیش از حضور در شکل و فرم فقط از منظر هشیاری واحد به جهان می نگریست اما پس از حضور در این جهان ماده براساس ضرورت و بنا بر طرحِ زندگی ناچار به جفت دیدن ابرویِ حضرت معشوق شد، آن دیدِ دیگر همه این جهان ماده و هر آنچه از زیبایی ها و نعمات که در تصور انسان آید را شامل میگردد . تدبیرِ خدا یا زندگی بر این منوال بوده است که انسان پس از مدتی محدود و آشنا شدن با جهان فرم به منظور بقای خود، به هشیاری اولیه خود باز گردد و این هشیاری جدای از هشیاریِ مطلق خدایی نیست که حافظ در بیت بعد به آن اشاره میکند .
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
دمیدنِ صبحِ ازل را اگر بخواهیم معنی کنیم قطعا باید به ذهن رفته و آنرا در الفاظ جستجو کنیم چرا که زمان از جنس ماده است و معنی روز آعازین هستی اشتباه محض میباشد پس همان تعبیر دمیدنِ صبح ازل تا آخر شب زیباترین و جامع ترین تعبیر است و حافظ میفرماید از دمیدن صبح ازل تا انتهای شب که قیامتِ کُبری ست و کسی از وقتِ وقوعِ آن آگاه نیست تنها یک پیمان بین خدا به عنوان هشیاری اصیل و انسان به عنوان ادامه آن هشیاری وجود داشته و دارد و آن همان پیمان معروف الست است که خداوند خطاب به انسان می فرماید که آیا من ربِ تو نیستم؟ و انسان پاسخ می دهد بلی و بر ربوبیتِ خداوند اقرار می کند که عارفان این عهد را بر یگانگیِ ذاتِ انسان با خداوند یا همان وحدت تعبیر می کنند. آخرِ شام یا قیامتِ دیگری نیز وجود دارد که ابدیتِ این لحظه است و هر لحظه یا هر دَم امکانِ وقوع و قیامش برای هر انسانی وجود دارد.
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
منظور از سایه معشوق در اینجا عارف و یا انسانِ کاملی ست که با خداوند به وحدت رسیده و با او یکی شده باشد پس حافظ میفرماید چه می شود اگر سایه حضرت معشوق بر عاشقان افتد و عارفِ کامل و بزرگی همانندِ اسطورهای در سده هایِ پیشین که سایه خدا هستند را برایِ عاشقان و بلکه همه انسانهایِ عصرِ حافظ برگزیند و خود و رموزِ عشقش را از طریقِ آنان بیان کند؟ درمصرع دوم به بیان علتِ این ضرورت پرداخته و میفرماید بدلیل اینکه انسان برای یکی شدن با خدا و بازگشت به اصل خود سراپا نیاز است و حضرت معشوق برای زنده شدن به خود در جهان فرم و ماده توسط انسان بسیار مشتاق، پس کو ساقی و سببِ این انتظار چیست؟ این نیازِ عاشق می تواند به سایه معشوق هم درنظر گرفته شود و اشتیاقِ سایه حق یا عرفا برای کمک به عاشقان نیز بدیهی ست، بنظر می رسد حافظ که در دوره ای تاریک و پر از نفاق و ریا بسر می برده، شدیداَ خود و دیگران را نیازمندِ پیر و مرادی نوشین لب می دیده است تا با بهره گیری و نوشیدنِ شرابی که از لبانِ چنین عارفی جاری می گردد دلِ او و دیگر عاشقان به عشق زنده و نامیرا شود، اما همانطور که اشاره شد او که خود نوشین لبی بی همتاست در ابیاتی به صراحت این سخنان را زبانِ حق می داند و خود را بازگوکننده، برای نمونه در بیتی می فرماید؛در پسِ آینه طوطی صفتم داشته اند/ آنچه استادِ ازل گفت بگو می گویم
حُسنِ مه رویانِ مجلس گرچه دل می بُرد و دین
بحثِ ما در لطفِ طبع و خوبیِ اخلاق بود
اما اکنون مشیتِ خداوند خاموشی است و شاید بتوان برداشت کرد که حضرتش با زبانِ سکوت که سرشار از ناگفته هاست می فرماید از آن همه عارفان و ماه رویانی که تا پیش از این از سنایی گرفته تا عطار و مولانا که زبانِ حق شدند و کلامِ خداوند را از طریق و لبانِ نوشینشان ابراز و اظهار نموده و اسرارِ عاشقی را بیان نمودند چه طرفی بستید و چه بهره ای بردید که اکنون تقاضا بر تقاضا دارید؟ حافظ میفرماید آن عارفان ماه رویانِ مجلس هستند که دلِ انسان را برده و عاشق می کنند و دینِ ساختگی و تقلیدی را به یغما می برند، اما ما چه می کنیم؟ صدها و بلکه هزار سال است که در باره لطافتِ طبعِ شاعریِ آنان دادِ سخن سر داده و در باره اخلاقِ نیکویِ آن ماه رویان مباحثه و گفتگو می کنیم، منظور از ظهورِ چنین نوشین لبانِ ماه رویی زنده شدنِ انسانها و عاشقانِ بسیاری به عشق بوده است و نه قلمفرسایی هایِ پر طمطراق و مباحثه هایِ بیهوده بر سر جزئیات و تعریف و تمجید از شیوه ادبی و خصوصیاتِ اخلاقیِ آنان، حافظ معتقد است اگر آموزه های این نوشین لبان کارساز شده و انسانها یا عاشقان از آن بنوشند وضعیتِ بشریت در جهان اینچنین دردمندانه نخواهد بود و آبِ معرفت سراسرِ گیتی را فرا خواهد گرفت.
بر درِ شاهم گدایی نکته ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
بر درِ شاه یعنی لحظهای که به درگاهِ احدیت راه یافته و حضور و یا وصلی روی داده است، پسحافظ در ادامه میفرماید در آن وقتِ وصال گدایِ دیگری همچون حافظ را در آن درگاه ملاقات نموده که نکته مهمِ اینکه انسان بر هر خوان که بنشیند خداوند رزاق است و رزقِ همان خوان را به او می بخشد به او آموخته است، یعنی انسان هزاران کتاب و مقاله در توصیفِ آثارِ سنایی و منطق الطیرِ عطار و مثنویِ مولانا و دیوانِ حافظ و حتی راجع به خُلقیات و روحیاتِ آنان و دیگر بزرگان نوشته است که با لطفِ خدا و کوششِ بسیاری از محققان که بر سرِ این خوان نشستند رزق و گنجینه ارزشمندی برایِ بشریت بدست آمده است که بسیار هم عالی ست، اما آیا نکته جدیدِ دیگری در رابطه با سخنِ آن بزرگان برجای نمانده است که درباره آن اندیشه و به آن پرداخته شود و در طلبِ رزقش بر سرِ خوانش بنشینیم و متنعم شویم؟ بنظر میرسد پاسخِ این سوال مثبت باشد و رزقی که انسان از آن غفلت کرده و کمتر در پیِ دستیابی به آن بوده است پرداختن به جانِ کلامِ این بزرگان است و طلب و نشستن بر خوانی ست که منظورِ اصلیِ حضرتِ معشوق و سایه ها بوده است تا آن یگانه ساقیِ رزاق عاشقان را از رزقِ حقیقی که شهد و شرابِ آن نوشین لبان است نیز بهرمند کند.
رشته تسبیح اگر بُکگسست معذورم بدار
دستم اندر دامنِ ساقیِ سیمین ساق بود
حافظ تا به اینجایِ غزل که مفاهیمِ عرفانی را بیان می کند تسبیح و ذکرِ حقیقیِ حضرتِ حق می داند که اکنون پیشاپیش از گسستنِ این تسبیحات عذر خواهی می کند زیرا قصدِ آن دارد تا تمایلِ شدیدِ ما را به هزل و چیزهایِ ذهنی و طلبی دیگر که دون ترینِ رزق ها است، یعنی نشستن بر خوانی که زاغ و زغن ها مینشینند را بیان کند، پس بسیار هوشمندانه این مصراعِ هزل گونه را می سراید تا ببیند جذبِ کدامین خوان می شویم و می بینیم که مصراعِ فوق تا چه اندازه موردِ توجهِ قرار گرفته و چه بحثهایی که بر سرِ آن نمی کنیم و چه بسا کتابها می نویسیم تا اثبات کنیم دستِ حافظ واقعاََ اندر و درونِ دامن ساقیِ سیمین ساق بوده است و برخی دیگر نیز خیرخواهانه به تصورِ خود قصدِ اصلاح و تغییرِ سخنِ حافظ را داریم در حالیکه به رزقِ حقیقی که پرداختن به جانِ کلام و نوشیدنِ شراب از ابتدایِ غزل تا اینجا که تسبیحاتِ عارفانه هستند هیچ تمایلی نشان نمی دهیم و بسرعت از آنها عبور می کنیم تا به این بیتِ جذاب! بپردازیم، امروزه هم در شبکه های اجتماعی می بینیم صفحه ای که به هزل و هرز و شوخی میپردازد فالورهای چندصد هزار نفری دارد اما صفحاتِ عرفانی و سخنِ نوشیدنِ شراب از شیرین لبان خریداری ندارد. واکنشها به این مصراع بخوبی گویایِ این حقیقتِ تاسف بار است. در جایِ دیگر می فرماید؛
فریادِ حافظ اینهمه آخر به هرزه نیست/ هم قصه ای غریب و حدیثی عجیب هست
در شبِ قدر ار صبوحی کرده ام، عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنارِ طاق بود
شبِ قدری که برتر از هزار ماه است از نگاهِ عرفا لحظه ای ست که انسان قدرِ خویش و فرصتی که برایِ حضور در این جهان برایِ نوشتنِ قرآنش به او داده اند را می داند، حافظ سُرایشِ این مفاهیمِ عالی را صبوحی و نوشیدنِ شراب می داند که عیبی بر آن وارد نیست و بلکه مبارک است زیرا آن یار و ساقیِ حقیقی در لحظه و شبِ قدرِ عاشق آمد و جامی لبریز از شراب نیز در کنار و جنبِ طاق بود، یعنی جام، شراب، ساقی و حافظ همگی طاق یا یکتا و یگانه هستند، و این میسور نیست مگر در دَم و لحظه قدرِ عاشق. مولانا هم ابیاتی با این مضمون و درباره رسیدن به وحدتِ عارف با زندگی دارد؛
عشق جوشد باده تحقیق را / او بُوَد ساقی نهان صدیق را
چون بجویی تو بتوفیقِ حسن / باده آبِ جان بَوَد ابریق تن
چون بیفزاید میِ توفیق را / قوَّتِ می بشکند ابریق را
آب گردد ساقی و هم مست آب / چون مگو واللهُ اعلم بالصواب
شعرِ حافظ در زمانِ آدم اندر باغِ خُلد
دفترِ نسرین و گُل را زینتِ اوراق بود
گُل نمادِ انسان است و گُلبرگِ نسرین که عموماََ سفید است کنایه از اوراقِ دفتر و قرآنِ هر انسانی ست که هنوز نانوشته است و جوهرِ قلمِ خداوند بر رویِ آن خشک می شود( نوشته میشود)بر مبنایِ آنچه ما انسانها بخواهیم لایق و سزاوارش باشیم و زینت داده میشود، پس حافظ ضمنِ اشاره به حدیثِ " جَفَ القلم بِما انتِ لاق" می فرماید این معانی که بیان شد همگی از ازل و در زمانِ آدم که در بهشت بوده وجود داشته و ادامه دارد، که اگر انسان با اختیاری که دارد خود را سزاوارِ نشستن در حلقه عُشّاق بداند و به بحثِ سِرِّ عشق بپردازد پس دفتر و قرآنش بر همین مبنا نوشته و خوانده می شود و اگر بخواهد بر خوانهای دیگر بنشیند باز هم مختار است، به بیانِ دیگر انسان با اراده آزادش خود تصمیم میگیرد بر چه خوانی بنشیند، رزقِ ادبی و بحثِ حُسنِ خُلقِ حافظ را طلب کند یا بلا نسبت در جوارِ خوانِ زاغ و زغن(که در غزلِ بعد به آن پرداخته) بنشیند و عمری را صرفِ اثباتِ نوعِ باده و شرابِ انگوری کند که حافظ می نوشیده و دست که اندر دامنِ ساقی می برده است و یا نه، به محفل و خوانی بنشیند که آنجا بحثِ سِرِّ عشق است و از نوشین لبانِ ماه رو شراب را طلب می کنند، اختیارِ جف القلمِ خداوند جملگی با او( انسان ) است و نمی تواند از خود سلب اختیار کرده، بگوید روزیِ و رزقِ من را خدا در ازل تعیین کرده است پس قضایِ الهی را تغییر نتوان کرد، بلکه انسان خود تعیین می کند چگونه رزقی را بر گلبرگِ سفیدِ نسرینش بنویسند و گُلِ وجودش را چگونه زینتی بخشند.
AHMAD در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳:
من یه انتقادی از خوانش شعر داشته باشم...
samandar در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷:
بنی ادم اعظای یک دیگر اند
اینرا سعدی سروده است نه فردوسی
.. در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:
درود برگ بیبرگی عزیز و بزرگوار
با توجه به شور و اشتیاق و همتی که در شما وجود دارد، دوستانه پیشنهاد دارم افکارتان را (بدون اینکه نیاز باشد آنها را به اشعار و اندیشههای حافظ و .. نسبت دهید)، جداگانه تحریر و چاپ فرمائید..
برگ بی برگی در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بودبا توجه به ابیاتِ بعدی غزل منظور از میخانه در اینجا نیز میخانه عشق و می میِ معرفت است که بدون شک تا ابدیت نام و نشانش برجا خواهد بود، نه حوادثِ تاریخی و نه هر اتفاقِ بیرونیِ دیگر نخواهند توانست نام و نشانیِ میخانه را از خاطرِ انسان محو کنند زیرا خمیر مایه او از جنسِ می است و باشندگانِ عالمِ قدس گِلِ او را با پیمانه سرشتند، پسحافظ نتیجه گیری می کند که تا جهان پابرجاست آن میخانه و می از خاطرِ انسان زدوده نخواهد شد، حتماََ اینگونه است که احتمالن مدتی آن را فراموش کند اما بدلیلِ ذات و سرشتی که دارد پس از سرگشتگی هایِ بسیار سرانجام درخواهد یافت که جز آن میخانه و شرابی که در الست نوشیده است پناه و مأمنی وجود ندارد، در مصراع دوم پیرِ مغان استعاره از انسانهایِ کاملی همچون مولانا و عطار و دیگر بزرگان یا اولیا است که با خداوند یکی شده و به وحدت رسیده باشند، پس انسانهایِ عاشق و سالک نیز از خاکِ راه و طیِ طریقتی که پیرِ مغان نشان می دهد سر بر نمی دارند تا به میکده و شرابِ عشق دست یابند.
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بوداما پیرِ مغان در این بیت استعاره از خداوند یا زندگی ست که پیر و قدیم است و با گرفتنِ اقرار به ربوبیتِ خود حلقه بندگی در گوشِ انسان نموده است، کنایه از پیمان الست و عهد بین انسان و خدا که در آنجا انسان به وحدت وجود اقرار کرده و در عینِ غلامی به هم جنس بودن با حضرت معشوق صحه گذاشت. ازل زمان بی زمانی و بر اساس داستان قرآن و سایر ادیان روز خلقت انسان و عهد و پیمانی ست که خداوند از انسان گرفت و حافظ میفرماید که او بر همان پیمان وفادار بوده و خواهد بود و این تعهد به عهد شامل همه انسانها میباشد ." بر همانیم" یعنی که انسان حق بی وفایی ندارد و باید بر همان عهد بماند و پابر جا باشد.
بر سرِ تربتِ ما چون گذری همت خواه
که زیارتگهِ رندانِ جهان خواهد بود
این بیت یک معنای ظاهری و مشخص و واضح داشته و همچنین معنای نهفته دیگر در بطن آن، همت خواستن یعنی که برای کار بر روی خود طلبِ همت کن و بزرگان هم تنها با اهتمام به قرب خدا و حضور رسیدند و نه دفعتن و با لمس مکانی خاص. همه زایران تربت حافظ رند نیستند و بسیاری به منظور ارج نهادن به جایگاه ادبی حافظ بر سر مزار او میروند یا صرفاً برای گرفتنِ عکسِ یادگاری، پس بایستی معنای ژرف و بزرگتری را ورایِ معنای ظاهرِ آن جستجو کرد.
برو ای زاهدِ خودبین که ز چشم من و تو
رازِ این پرده نهان است و نهان خواهد بود
زاهدِ خود بین نمادِ انسانِ دارای خویشتنِ کاذب ذهنی ست که تنها خودِ جعلیِ دروغین و باورهایش را می بیند و اصل میداند، رمز و راز هایِ پردهٔ هستی و چراییِ خلقت و سپس حضورِ انسان در این جهان بر کسی آشکار نیست وحافظ میفرماید زاهدی که فقط زهدِ خود و باورهایش را می بیند راز و رمزهای هستی را نمی بیند چون فاقد چشم بصیرت زندگی ست و تنها به ظواهرِ دین و داستانهای ذکر شده در ادیان بسنده میکند و حتی به تأویلِ این داستانها نمیپردازد، اما نه تنها زاهد که حتی او و عارفان و بزرگانی که با چشمِ زندگی به جهان می نگرند نیز بطورِ دقیق و قطعی از چند و چونیِ رازهایِ این پرده آگاه نیستند و " هرکسی بر حَسَبِ فکر گمانی دارد"، پسبهتر است زاهد به دنبالِ کارِ خود برود که همانا ادعایِ فضل و همه چیز دانی ست و اجازه دهد بزرگانی چون حافظ محققانه سعی در رمز گشایی از این پرده راز آلود نمایند.تُرکِ عاشق کشِ من مست برون رفت امروز
تا دگر خونِ که از دیده روان خواهد بود
ترک سمبل و نماد زیبایی ست و غارتگری و در اینجا استعاره از حضرتِ معشوق ، پس حافظ میفرماید امروز (هر لحظه ) زندگی یا معشوقِ ازل، مست و بدون توجه به چیزهای بیرونی که بیشتر انسانها را گرفتار کرده است، در پیِ انسانهایی ست که از این چیزهایِ دنیوی و ذهنی رها شده و دردهای هشیارانه به منظورِ رهایی چیزها مانندِ خون از دیدگانِ آنها جاری شده است، روان شدن خون را حافظ برای بیان رضایتِ کامل سالکِ عاشق به منظور گذشتن از چیزهای مادی جهان و زدودن دردها بکار برده است، پس از جاری شدنِ خونِ خویشتنِ کاذب و توهمیِ عاشق است که پرده هایِ پندار نیز از برابرِ چشمانِ عاشقانی چون حافظ کنار خواهند رفت و تا اندازه ای به رموزِ هستی پیخواهند برد.
چشمم آن دم که ز شوقِ تو نهد سر به لحد
تا دمِ صبحِ قیامت نگران خواهد بود
سر به لحد گذاشتن نشانه و استعاره از تسلیم محض در پیشگاه حضرت معشوق است و صبح قیامت کنایه از قائم شدنِ انسان بر روی هشیاریِ اصیل و خداییِ اوست که این را قیامتِ فردیِ انسان در این جهان و در حالی که در فرم بسر میبرد دانسته اند و حافظ میفرماید انسانی که از درد فراق میسوزد از شوق رسیدن به اصل خدایی خود از زمانِ تسلیم شدن تا زمان زنده شدن به او نگران است و این نگرانی میتواند در موارد متعددی از جمله در راه ماندن و گاه نیز مایوس شدن از دیدار حضرت دوست باشد .
بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
زلفِ معشوقه به دستِ دگران خواهد بود
زلف زیبا رویان پوشاننده روی و یا پیشانی آنان است که استعاره از وسعت و بینهایتِ حضرت دوست میباشد و با دنبال کردن زلف است که انسان سرانجام می تواند به مقام دیدار و حضور نائل گردد، جایگاهی که بزرگانی مانند حافظ و مولانا و فردوسی به آن دست یافتند اما حافظ رندانه و فروتنانه و با طنزی ظریف به امدادهایِ بختِ خود برای دستیابی به زلف تردید می کند در حالیکه بیانِ جهان بینی و آموزه هایِ او می تواند راهگشایِ دیگران برای در دست گرفتنِ سرِ زلفِ معشوق باشد.
! در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۵ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۶:
زشته. مهستی این جوری صریح نمیگه.
جزیره مثنوی در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۲ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۶:
چه بسا این شعر از مهستی گنجوی باشد و انتساب آن به رودکی درست به نظر نمی رسد.
؟ در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱:
میگوید: سعدی با این سخنان شیرینت، در روزگار تو سزاوار نیست که طوطی شکرخایی ( شکرجویدن که کنایه از شیرین حرف زدن و آواز خواندن خوش است) کند.
مظفر محمدی الموتی خشکچالی در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:
بیت اول، احتمالاً بایستی به صورت ذیل باشد:
غنچهسان، پر گل اگر خواهی دهان خویش را / «پردهی» قفل خموشی کن، زبان خویش را
پری در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱:
معنی این بیت اخر مصرع دوم چیه “مسلم نیست طونی در ایامت شکر خایی"؟
شهرام در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۷ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۳۲:
پریر به چه معنی است ؟
کلا مصرع اول رو میشه توضیح بدید ؟
شهرام در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۳۰:
بسیار زیبا و ممنون از سایت گنجور که این اشعار را جمع آوری کردند
علی در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۸ - شکایت گفتن پیرمردی به طبیب از رنجوریها و جواب گفتن طبیب او را:
به نظر می رسد که صحیح همان«جفای»باشدنه خرابی به قرینه : تا دل اهل دلی نامد به درد
هیچ قرنی را خدا رسوا نکرد
امین در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴: