امیرمحمد یعقوبی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۲:
وزن اشتباه درج شده
وزن درست "فاعلاتن مفاعلن فعلن" هست
ایمان در ۴ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۵ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » تورکون دیلی:
درود بر شهریار شاعر اذری زبان
داود در ۴ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۶ - تزییف سخن هامان علیه اللعنة:
هر که را مردم سجودی می کنند/زهر اندر جان او می آکننند. چقدر روانشناسانه مولوی عزیز موضوع تحسین وستایش از دیگران را (بیشتر مافوقان)را تحلیل کرده است. در حقیقت تملق وچاباوسی شمشیر دو دم است که هم ستایش کننده وهم ستایش شونده را اسیب می زند. او چو بیند خلق را سرمست خویش /از تکبر می رود از دست خویش . هم از تکبر (وهم از خیاللتی وخیال اندیش شدن خود )از وفور مدحها فرعون شد/ کن ذلیل النفس هونا لا تسد. مولوی می گوید فرعون اولش که فرعون وجبار وسر کش بنود این تعظیم وتکریم های بیجای مردم او را خودکامه کرد وزهر استبداد را به جان او ومردم ریخت.پس توصیه می کند که هم مردم در حد واندازه با مافوقشان احترامن را نگه دارند وهم مافوق را به هون وفروتنی وتواضع ودنبال سیادت وبیرترجویی نرفتن سفارش می کند.
برگ بی برگی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
برای انسان هر دم امکان رسیدن بهار و دمیدن سبزه وجودش وجود دارد . برای روشنتر شدن مفهوم بهار و وظیفه بهتر است به ابیاتی از مثنوی مولانا توجه کنیم :
هر نفس نو میشود دنیا و ما بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد مستمری مینماید در جسد
پس حافظ نیز مژده میدهد که در این لحظه و یا بهتر بگوییم پیوسته بهارِ انسان فرا رسیده و امکان دمیدن سبزه وجود او وجود دارد و بدون شک وظیفه یا مستمریِ انسان از این جوی نو نو یا بهار بصورت آب حیات بخش زندگانی بر او جاری میشود. گُل در اینجا نمادِ انسان است که باید در بهارِ زندگی شکفته شود و خود نیز قصدِ شکوفایی را دارد، و نَبید یا شراب همان جریانِ آبِ زندگی بخش است که سرچشمه اش عدم و عالمِ معنا ست، پس حافظ از زبانِ بلبلی که عاشقِ شکفته شدنِ گُل بوده و در فرا رسیدنِ بهار لحظه شماری می کند می فرماید فصلِ بهار و شکفته شدن فرارسید و از هر سوی سبزه دمیده است، پس اگر جریانِ شرابِ زندگی بخش که وظیفه و بنا بر قانونِ زندگی استمرار دارد به بلبلی همچون حافظِ نغمه پرداز برسد، او بلادرنگ آن وظیفه و مقرری را صرفِ تهیه شراب و پرورشِ گُل هایِ بوستانِ این جهان خواهد کرد، حافظ که در ابیاتی دیگر نیز هرآنچه را انجام داده است نسبت به غیر نکرده و اراده استادِ ازل می داند در اینجا نیز تقاضایِ وظیفه و مستمری خود را از عالمِ معنا دارد تا اگر برسد آن را تبدیل به شرابی جان بخش نموده و در جهتِ شکوفاییِ گُلها صرف نماید.صفیر مرغ برآمد بطِ شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقابِ گل که کشیدصفیر در اینجا یعنی بانگِ مرغ از سرِ تمسخر، مرغ نمادِ انسان بطورِ عام است که ذاتاََ مرغِ آبی یا بَط است اما از بدِ روزگار در این جهان به اشتباه گمان می کند مرغِ خانگی ست و او که باید و می تواند در دریایِ بیکران شنا کند خود را محدود کرده است به خانه و بر رویِ ضایعاتِ خود نشسته و دلخوش است به دانه هایی که از رویِ زمین برچیده و ارتزاق می کند، پس وقتی سخن از بهار و نَبید و وظیفه می شود او نیز سر بر آورده و با استهزا صفیر یا بانگبر می آوَرَد که کجاست آن بَطِ شراب؟ یعنی که آن مرغ نیز از سرِ مسخرگی طلبِ شراب می کند در حالیکه او ابتدا می بایست از رویِ کثافاتِ خود برخاسته و بار دیگر بط و مرغِ آبی شود و سپس در جستجویِ بطِ شراب برآید، در مصرع دوم حافظ میفرماید پس بلبل که عاشقِ شکوفاییِ گُل است فغان ( فریاد از روی تأسف) بر می آورد که چه کسی نقابِ گُل را کشید؟ و چه کسی نزدِ گُل صحبتِ نَبید کرد و نقاب یا پرده را از گُل یا انسانِ عاشق برداشت؟ بنحوی که مرغ نیز هوسِ شراب کرد و قوره نخورده مویز شده است. بیت بیانگرِ اهمیتِ کارِ پنهانی و در نقابِ گُلها یا عاشقان است تا شناخته نشوند و موردِ استهزاءِ مرغانِ خانگی قرار نگیرند زیرا که می تواند موجبِ دلسردی و بازماندن از کارِ عاشقی و باده نوشیِ آنان گردد.
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد
هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزیدپسحافظ سببِ فغان و افسوسِ بلبل را بیان کرده، می فرماید آن گُل یا مرغ( انسان) که سرشتش آبی و بَط است بی جهت مرغِ خانگی نشده و او ابتدا بایستی عاشقی در این جهان را بیاموزد و سیبِ زنخدان زیبا رویی را بگزد تا تمرینی باشد برایِ عشق به معشوقِ ازلی، یعنی مرغ برایِ تبدیل شدن به گُل و شکفتن باید مراحلِ عاشقی و بهره بردن از مواهبِ دنیوی را تجربه کرده و پس از آن اگر طلب و خواستنی در او زنده شد که مرغابی شود او را از شرابِ عشق و میوه هایِ بهشتی یا ثمراتِ این عاشقی آگاه کنید، این سخن در تعارض با ریاضت کشیدنِ رایجِ آن روزگار است که والدینِ مذهبی و مربیان کودکان را اجبار به پرهیزگاری هایِ خشک و سختگیرانه می نمودند همانطور که امروزه هم در کلیسا راهبان را از ازدواج و دیگر مواهبِ دنیوی محروم می کنند تا بگمانِ خود آن جوان آلوده به گناه نگردد، حافظ رأی بر بطالتِ چنین شیوههایِ سختگیرانه می دهد و در عینِ حال با طعن و کنایه از مرغِ خانگی می خواهد تا اجالتن به شاهدِ دنیوی و برچیدنِ دانه ها بپردازد تا وقتِ شرابش فرا رسد.
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشیدرویِ سخن با گُل است که از ملامت و صفیرِ مرغِ خانگی غصه دار شده و از سختیِ راه به بلبل شکایت می کند، پس بلبل و نغمه سرایی همچون حافظ از گُل می خواهد تا از غم و غصه هایی که در طیِ طریقِ عاشقی بر او می شود شکایت نکرده و با تسلیم و باز کردنِ فضایِ درونی یا شرحِ صدر به قضایا و اتفاقاتِ بیرونی بنگرد زیرا پس از این مرارت ها و ملامت ها راحتی و آرامشی خواهد بود که ارزشِ این غم و غصه ها را دارد.
ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید
ساقیِ ماه وش همان بلبل است که خود به زیبایی و ماه رویی رسیده است و اکنون می خواهد که با نغمه سرایی گُلهایِ بوستانِ این جهان را نیز به زیبا رویی و مه وشی برساند، پس حافظ از عاشقی که طلب در او زنده شده است می خواهد تا بهره ای از ساقیانِ ماه رویی همچون حافظ و مولانا و سعدی ببرد و با بهره بردن از شرابِی که مستمری و از جانبِ خداوند یا زندگی آمده است او نیز زیبا روی شود، و بهتر این که همین امروز کارِ معنوی و نوشیدنِ شراب را آغاز کند، در مصرع دوم بنفشه ای که گردِ عارضِ بُستان روییده کنایه از روییدنِ موهایِ ظریف در گردِ رخسار است که نشانه بلوغِ عقلی و فکریِ نوجوانان است، پس حافظ که زیباییِ رخسارِ نوجوانان را به بُستان مانند می کند از آن نوگُلان می خواهد تا دیر نشده به کارِ معنوی و چیدنِ گُل از رویِ زیبایِ ساقیانِ حقیقی که ماه وش شده اند بپردازد.چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد
که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
حافظ ادامه می دهد گُل یا انسانِ عاشقی که به آن ساقیِ حقیقی و ماه روی نزدیک و مأنوس گردد چنان مجذوبِ کرشمه و اشاراتِ چشم و ابرویِ او میگردد که دل از دست می دهد و عاشق می شود، بگونه ای که هیچگونه علاقه ای به گفت و شنود با کسِ دیگری ندارد و فقط می خواهد که با آن ساقیِ مه وش و زیبا روی مأنوس و در حالِ گفت و شنید باشد، در واقع کسانِ دیگری که هنوز مرغ هستند و در پیِ گزیدنِ زنخدانِ شاهدانِ دنیوی جذابیتی برای گُل و انسانِ عاشق ندارند و حافظ در غزلِ پیشین هم عنوان نموده است که اصلن مجال و وقتی برایِ گفت و شنید با چنین کسانی را ندارد، در جایی دیگر نیز فرموده است؛اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت / باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
من این مُرَقَّعِ رنگین چو گل، بخواهم سوخت
که پیر باده فروشش به جرعهای نخریدمُرَقَع جامه ای را گویند که در قدیم از تکه پارچه هایِ رنگارنگی که به هم می دوختند بر تن می نمودند و نزدِ عرفا نمادِ وابستگی و تعلقاتِ انسان به چیزهایِ رنگارنگِ این جهانی میباشد، همه ما انسانها این مُرَقَّعِ رنگین را همچون گُل عزیز می داریم و قصدِ بهره بردن از زیباییِ آن چیزهایِ مادی و دنیوی را داریم، پسحافظ میفرماید ساقی یا پیرِ باده فروش ( که می تواند معشوقِ ازلی باشد) چنین دلق و جامه ای را به جرعه ای از شرابِ عشق هم نخواهد خرید، پس همان بهتر که عاشق اینچنین جامه یِ دلبستگی و اعتبارهایِ ذهنی و دنیوی را بسوزاند تا با میِ عشقی که ساقی در ازایِ رها کردنِ این جامه به او هدیه می دهد دلش به عشق زنده گردد. در غزلی دیگر میفرماید؛
من این دلقِ مُرَقَّع را بخواهم سوختن روزی
که پیرِ مِی فروشانش به جامی بر نمی گیرد
بهار میگذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید
پس ای انسان بهار عمر میگذرد و از دادگستر یا حضرت معشوق طلب لطف کن که تا موسم آن باقی ست از آن می بچشی و حافظ موسم آن را تا وقتی انسان در این جهان خاکی بسر میبرد پا بر جا میداند ولی البته که بهتر است هنگام روییدن خط بنفشه بر عارض بستان باشد، یعنی در عنفوانِ جوانی .
میلاد در ۴ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۴۲ - مست و هشیار:
سلام
توقع است از درج نظرات طولانی بی محتوا که هیچ ربطی به شعر ندارند خودداری کنید
گنجور بستر نشر نظرات پوچ نیست
صفا در ۴ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » بار گران:
درود
من دو نسخهی گوناگون از دو ناشر گوناگون رو بررسی کردم و در هر دو این مصرع را بدینصورت یافتم:
تکیه بر تاب و توان کم کن که در میدان عشق
تمنا دارم اصلاح شود
سپاس
موسی الرضا توری در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:
بنظر بنده فلسفه مرگ و زندگی با زیبائی بی نظیری در این غزل بیان شده است.
A در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۷:
کسی میدونه معنی اون قسمت که میگه زبده هشت و چار یعنی ؟
ریحانی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:
افسانه وار؛ حکایت بی اصل که زنان می گویند
پاک بازیی نارنج
گمان می کنم پاک بازی از پاک باختن قمار باشد
؛ در این صورت به این صورت می توان تفهیم کرد
دنیا قمار بازیست که با نیرنگ خودش را پاک باخته نشان می دهد
اما تو فریب ظاهر آن را نخور.
مهناز در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶:
جناب آقای رضا ساقی خسته نباشید واقعا استفاده بردم از نوشته ی کامل شما بسیار سپاسگزارم
افشین در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱:
درود. این بیت را باید این طور خواند
نَهَم گُفتِ زردشتْ پیشین بِروی به راهیم پیغمبر راستگوی
مفهوم بیت را بعضی ها اشتباه درک کرده اند. در اینجا سخن از زردشت و راه و روش اوست. میگوید که سخن و روش زردشت را در برابر چشم خود خواهم داشت و آن را الگوی خود میدانم و به راه راستی و درستی که زردشت فرموده راه خواهم رفت.
سحر در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۹ - لطف حق:
چرا در پایان می گوید نوری از انوار خدا
در قران گفته شده خدا نور اسمان ها و زمین است نه انوار. به عبارتی خدا یکی است
حبیب در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:
سلام دوست عزیز منتظر
چنان نهیب می زنید که انگار صاحب فردوسی هستید حق بر منصور چنین نهیبی نزد انگاه که فریاد حق بودن سر داد
د. ق. مصلح بدخشانی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۵۲ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » دوبیتیها » فال قهوه:
محترم رحیم
این دوبیتی زیبا، نه رباعی، منسوب به شاطر عباس صبوحی، می بایستی چنین نوشته شود:
مرجانِ لب لعل تو مر جانِ مرا قوت
یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت
قربان وفا تم به وفاتم گذری کن
تا بوت همی بشنوم از رخنه تابوت
حامد در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۵۲ دربارهٔ وحشی بافقی » خلد برین » بخش ۵ - حکایت:
همت اگر سلسله جنبان شود
یا
دولت اگر سلسله جنبان شود
علیرضا رسولی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۴۱ دربارهٔ فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۱:
با سلام
در پاسخ به جناب مبینی باید عرض کنم که آقای سید روح الله(آکا) صفوی، فایز پژوه و نویسنده کتابی در باب دوبیتی های فایز، در یک شروه(نوعی آواز بومی جنوب) این دوبیتی را بسیار زیبا خوانده اند و به همان صورت «درخت شادکامی» این عبارت رو ادا کردند. البته بتده قصد جسارت نداشتم و منظور از نگارش این حاشیه اطلاع رسانی بود.
د. ق. مصلح بدخشانی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » دوبیتیها » شب:
دست بر زلفش زدم، شب بود و چشمش مست خواب
Mo Taheri در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶:
شاهککاری دیگر از رند دوران
S.K در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۵:
سلام و درود خدمت دوستان گرامی
دوستان معنی این بیت چیست؟
" بس بگفتم کو وصال و کو نجاح / برد این کو کو مرا در کوی تو "
با سپاس فراوان
تیمور ناصری در ۴ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱: