گنجور

 
عطار

منم و گوشه‌ای و سودایی

تن من جایی و دلم جایی

هر زمانم به عالمی میلی

هر دمم سوی شیوه‌ای رایی

مانده در انقلاب چون گردون

گاه شیبی و گاه بالایی

ساکن گوشهٔ جهان ز جهان

همچو من نیست هیچ تنهایی

ای عجب گرچه مانده‌ام تنها

مانده‌ام در میان غوغایی

رهزن من بسی شدند که من

راه گم کرده‌ام به صحرایی

کارم اکنون ز دست من بگذشت

که در افتاده‌ام به دریایی

نیست غرقه شدن درین دریا

کار هر نازکی و رعنایی

من سرگشته عمر خام طمع

می‌پزم بر کناره سودایی

مانده امروز با دلی پر خون

منتظر بر امید فردایی

الغیاث الغیاث زانکه ندید

کس چو عطار هیچ شیدایی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مسعود سعد سلمان

این دو شغل برید و عرض به تو

یافته خرمی و زیبایی

روی این را همه بیفروزی

صدر آن را همه بیارایی

چون پدید آمدی تو بر هر کس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
عمعق بخاری

چند پویی به گرد عالم چند؟

چند کوبی طریق پویایی؟

تا کی از بهر قوت و شهوت نفس

همچو کاسانه می‌نیاسایی؟

وطواط

خسروا، از کمال دانایی

روی دولت همی بیارایی

گاه مال زمین همی ‌بخشی

گاه فرق فلک همی سایی

حرب جویان نهان شوند از بیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
انوری

این همه چابکیّ و زیبایی

این چنین از کجا همی‌آیی

چون مه چارده به نیکویی

چون بت آزری به زیبایی

مه نخوانم تو را معاذالله

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه