گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حافظ

هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد

هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد

از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت

به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود

در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند

تا ابد سر نَکشَد، وز سرِ پیمان نرود

هر چه جز بارِ غمت بر دلِ مسکینِ من است

برود از دلِ من وز دلِ من آن نرود

آن چُنان مِهر توام در دل و جان جای گرفت

که اگر سر برود، از دل و از جان نرود

گر رَوَد از پِی خوبان دلِ من معذور است

درد دارد چه کُنَد کز پِی درمان نرود

هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان

دل به خوبان ندهد وز پِی ایشان نرود

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش سارنگ صیرفیان
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۲۳ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
منتسب به هر دو سخنور
ناصر بجه‌ای شیرازی

هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد

هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد

حافظ

همین شعر » بیت ۱

هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد

هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد

ناصرالدین بجّه‌ای (بجه قصبه‌ای است از متعلقات رامجرد) بیشتر در شیراز زیسته و از معاصران سعدی است. دیوانش در دست نیست و در اشعارش تأثیر سبک و سخن سعدی و مولوی دیده می‌شود. وفاتش را به سال ۷۱۵ قمری در شیراز نوشته‌اند. 
غزلی معروف و زیبا از سروده‌های او به دیوان حافظ راه یافته با مطلع زیر:

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن زلف پریشان نرود..‌.

این غزل در برخی نسخه‌های دیوان ناصر بخارایی نیز وارد شده و در دیوان چاپی او آمده‌است (منبع).

منتسب به هر دو سخنور
حافظ

همین شعر » بیت ۱

هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد

هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد

ناصر بخارایی

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگز از یاد من آن زلف پریشان نرود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

سعدی

هر که را باغچه‌ای هست به بستان نرود

هر که مجموع نشسته‌ست پریشان نرود

آن که در دامنش آویخته باشد خاری

هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود

سفر قبله دراز‌ست و مجاور با دوست

[...]

امیرخسرو دهلوی

مرد صاحب نظر از کوی تو آسان نرود

هر که راجان بود، از خدمت جانان نرود

آنکه در عشق رخت لاف هواداری زد

به جفا از درت، ای خسرو خوبان، نرود

از خیال من سودا زده اندر ره عمر

[...]

ناصر بخارایی

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگز از یاد من آن زلف پریشان نرود

از دماغ من سودا زده عکس رخ تو

به جفای فلک و غصهٔ دوران نرود

آن‌چنان مهر تو اندر دل و جان ره دارد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

هر که رخسار تو بیند به گلستان نرود

هر که درد تو کشد از پی درمان نرود

آنکه در خانه دمی با تو به خلوت بنشست

به تماشای گل و لاله و ریحان نرود

خضر اگر لعل روان بخش تو را دریابد

[...]

عرفی

زاهد بتکدهٔ عشق هراسان نرود

دامن دل بکشد، از پی ایمان نرود

شهر دل خاصهٔ سلطان محبت گردید

بعد از آن عاقل تدبیر به دیوان نرود

پرده دار تو اگر مژدهٔ دیدار دهد

[...]