زاهد بتکدهٔ عشق هراسان نرود
دامن دل بکشد، از پی ایمان نرود
شهر دل خاصهٔ سلطان محبت گردید
بعد از آن عاقل تدبیر به دیوان نرود
پرده دار تو اگر مژدهٔ دیدار دهد
صد قیامت شود و کس در رضوان نرود
پا منه بر سر بالین اسیران ، گاهی
هیچ بیدرد نیاید که پریشان نرود
بروم بر دم خنجر که با آن بی باکی
سایهٔ مرغ هما بر گل و ریحان نرود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلدادگی و مصائب آن صحبت میکند. شاعر به زاهدان میگوید که عشق و محبت آنقدر عمیق است که حتی آنها هم از بتکده عشق فرار نمیکنند. عشق باعث میشود که دلها به سمت محبت کشیده شوند و انسان عاقل دیگر به دیوانگی نمیرود. همچنین، شاعر به پردهدار (کسی که مژده دیدار محبوب را میدهد) اشاره میکند و میگوید که این مژده میتواند به شدت تغییراتی در دلها ایجاد کند. او همچنین به مشکلات و دردهای عاشقان اشاره میکند و بیان میکند که هیچکس نمیتواند در برابر پریشانی عشق بیاحساس باشد. نهایتاً به شجاعت و دلیر بودن در عشق اشاره میکند و میگوید که سایه امید و زیبایی همچنان بر زندگی افراد میافکند.
هوش مصنوعی: زاهد ( مذهبی ) به خانه عشق نمیرود، چون از آن میترسد. او دلی از عشق نمیکند و برای به دست آوردن ایمانش به این سمت نمیآید.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه قلبها زیر سلطه عشق قرار گرفت، دیگر عاقل به دنبال برنامهریزی و تدبیر نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: اگر نگهبان تو خبر خوش دیدار را بدهد، آنقدر شوق و هیجان ایجاد میشود که گویا روز قیامت فرارسیده و هیچکس نمیتواند به بهشت برود.
هوش مصنوعی: بر روی سر افرادی که در چنگال درد و رنج هستند، پا نگذار و با احتیاط رفتار کن، زیرا گاهی اوقات کسی که بیاحساس و بیدرد است، نمیتواند کمکی کند و سبب ناراحتی بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: من به سمت نوک خنجر میروم که با آن، جرأت سایهٔ پرندهٔ هما بر گل و ریحان نخواهد رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که را باغچهای هست به بستان نرود
هر که مجموع نشستهست پریشان نرود
آن که در دامنش آویخته باشد خاری
هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود
سفر قبله درازست و مجاور با دوست
[...]
مرد صاحب نظر از کوی تو آسان نرود
هر که راجان بود، از خدمت جانان نرود
آنکه در عشق رخت لاف هواداری زد
به جفا از درت، ای خسرو خوبان، نرود
از خیال من سودا زده اندر ره عمر
[...]
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن زلف پریشان نرود
از دماغ من سودا زده عکس رخ تو
به جفای فلک و غصهٔ دوران نرود
آنچنان مهر تو اندر دل و جان ره دارد
[...]
هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد
از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت
به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود
در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند
[...]
هر که رخسار تو بیند به گلستان نرود
هر که درد تو کشد از پی درمان نرود
آنکه در خانه دمی با تو به خلوت بنشست
به تماشای گل و لاله و ریحان نرود
خضر اگر لعل روان بخش تو را دریابد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.