گنجور

 
عرفی

زاهد بتکدهٔ عشق هراسان نرود

دامن دل بکشد، از پی ایمان نرود

شهر دل خاصهٔ سلطان محبت گردید

بعد از آن عاقل تدبیر به دیوان نرود

پرده دار تو اگر مژدهٔ دیدار دهد

صد قیامت شود و کس در رضوان نرود

پا منه بر سر بالین اسیران ، گاهی

هیچ بیدرد نیاید که پریشان نرود

بروم بر دم خنجر که با آن بی باکی

سایهٔ مرغ هما بر گل و ریحان نرود

 
 
 
سعدی

هر که را باغچه‌ای هست به بستان نرود

هر که مجموع نشسته‌ست پریشان نرود

آن که در دامنش آویخته باشد خاری

هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود

سفر قبله دراز‌ست و مجاور با دوست

[...]

امیرخسرو دهلوی

مرد صاحب نظر از کوی تو آسان نرود

هر که راجان بود، از خدمت جانان نرود

آنکه در عشق رخت لاف هواداری زد

به جفا از درت، ای خسرو خوبان، نرود

از خیال من سودا زده اندر ره عمر

[...]

ناصر بخارایی

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگز از یاد من آن زلف پریشان نرود

از دماغ من سودا زده عکس رخ تو

به جفای فلک و غصهٔ دوران نرود

آن‌چنان مهر تو اندر دل و جان ره دارد

[...]

حافظ

هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد

هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد

از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت

به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود

در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

هر که رخسار تو بیند به گلستان نرود

هر که درد تو کشد از پی درمان نرود

آنکه در خانه دمی با تو به خلوت بنشست

به تماشای گل و لاله و ریحان نرود

خضر اگر لعل روان بخش تو را دریابد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه