اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما بِبَرَد
نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا بِبَرَد
اگر نه عقل به مستی فروکَشَد لنگر
چگونه کَشتی از این وَرطِهٔ بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دَغا ببرد
گذار بر ظلمات است، خِضْرِ راهی کو؟
مباد کآتش محرومی آبِ ما ببرد
دل ضعیفم از آن میکَشَد به طَرْفِ چمن
که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد
طبیبِ عشق منم باده دِه که این معجون
فَراغت آرد و اندیشهٔ خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حالِ او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در این شعر حافظ از فراق یار و دست تقدیر که او را در حوادث افکنده گله میکند و یادآوری مینماید که تنها علاج بیماری عشق، باده و مستی است. و آنکه باده، اندیشه خطا از آدمی دور میکند. او عقل را به کشتیبانی تشبیه میکند که اگر شجاعت عشق و مستی نباشد نمیتواند لنگر را در طوفان بلایا کشیده و جان سالم بهدر ببرد. دل بیمار و ضعیف شاعر، در مییابد که برای زنده شدن باید به بوستان زیبا و پرطراوت برود و نسیمی پیام دل او را به یار برساند.
اگر مستی و باده نباشد و غم دل ما را بکاهد هجوم حوادث، بنیاد ما را از جای ببَرَد.
اگر عقل، مست نشود، در این طوفان و گرداب بلا چطور میتواند لنگر بکشد و جان سالم بهدر ببرد؟
فریاد و داد که فلک با همگان، نهانی و در پنهان بازیکرد و کسی نتوانست یکبار از این دغلباز ببرد.
مسیر و راه بر ظلمات و تاریکیهاست خضر و راهنمای راهی کجاست؟ مباد هوس محرومی و تشنگی، آبروی ما را ببرد. (یا به چشمه نرسیم و محروم بمانیم)
دل ضعیف و هوسپیشه من از آنرو مرا بهسوی چمن و بستان میکشاند که شاید صبا بتواند او را زنده کند.
طبیب و حکیم بیماری عشق منم؛ پس پند بشنو که علاجش، باده و مستی و از خودبیخودی است و «معجون می» آسایش میآورد و اندیشه خطا و گناه را از تو دور میکند.
حافظ از ندیدن یار سوخت و کسی از حال او به یارش نگفت، شاید نسیم، برای رضای خدا از او، پیامی ببرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چگونه جان ز تنم هجر سینه تاب برد؟
من آن نیم که مرا در فراق خواب برد
ز روی کاتب اعمال شرم کن، تا کی
به نامه عملت حرف خورد و خواب برد؟
زمان دولت تر دامنان سبکسیرست
[...]
مرا خود از سر کوی تو ترسم آب برد
وگرنه گریه من سبقت از سحاب برد
رود به عشوه ی ساقی ز مغز پایه ی هوش
کجا ز دست مرا نشأه شراب برد
شه احتساب نکردت به خون بی گنهان
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.