گنجور

 
صائب تبریزی

چگونه جان ز تنم هجر سینه تاب برد؟

من آن نیم که مرا در فراق خواب برد

ز روی کاتب اعمال شرم کن، تا کی

به نامه عملت حرف خورد و خواب برد؟

زمان دولت تر دامنان سبکسیرست

کسی چه شکوه شبنم به آفتاب برد؟

من و جدایی ازان آستان، خدا نکند!

مگر ز بزم تو بیرون مرا شراب برد

بغیر آه نداریم سینه پردازی

غبار تفرقه جغد از دل خراب برد

فتاده است مرا کار با خودآرایی

کز آب آینه، از چشم، گرد خواب برد

کجاست قاصد از سرگذشته ای صائب؟

کز این غبار سجودی به آن جناب برد

 
 
 
حافظ

اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما بِبَرَد

نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا بِبَرَد

اگر نه عقل به مستی فروکَشَد لنگر

چگونه کَشتی از این وَرطِهٔ بلا ببرد

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک

[...]

صفایی جندقی

مرا خود از سر کوی تو ترسم آب برد

وگرنه گریه من سبقت از سحاب برد

رود به عشوه ی ساقی ز مغز پایه ی هوش

کجا ز دست مرا نشأه شراب برد

شه احتساب نکردت به خون بی گنهان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه