گنجور

 
عرفی

خضر اگر بر لب کس منت آبی دارد

بگذر از چشمهٔ حیوان که سرابی دارد

التفاتش به لب تشنهٔ ما نیست، دریغ

هر که جام سخنی، زهر عتابی دارد

همه عاشق نکند دست به زلف تو دراز

هر جنون شوری و هر سلسله تابی دارد

لن ترانی شنود مهتر ما، بی ارنی

این حدیث است که هر وقت جوابی دارد

برگ گل را ندهد زحمت دیبا و حریر

او که چون حیرت دیدار ، نقابی دارد

آسمان گر به جدل پای در آرد به رکاب

رخش ما نیز عنانی و رکابی دارد

نظم عرفی ، تر و تازه است؛ چه عالی ، چه وسط

خار و گل هر چه دهد، حسن شبابی دارد