گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

هر که در دیر مغان جام شرابی دارد

رسدش گر به فلک ناز و عتابی دارد

آنکه در میکده بگرفت به کف رطل گران

چرخ بر روی میش حکم حبابی دارد

روضه و حور به کوثر چه کند یاد آنک او

شاهد و منزل امن و می نابی دارد

در گدایان خرابات نیامد به حساب

هر که از سلطنت دهر حسابی دارد

آتش روی عرقناک تو چون چشمه مهم

باز در حسن عجب آبی و تابی دارد

صوت بلبل ز چه معنی نبود فیض رسان

که ز اوراق گل تازه کتابی دارد

کشور حسن وی آباد ز آسیب زوال

کز وفا پرسه احوال خرابی دارد

می و معشوق رسان یاربش از لطف بآن

کز خمار اندوه و از هجر عذابی دارد

فانی از چرخ و نجوم از چه بنالد که به دهر

شاه خورشیدوش عرش جنابی دارد