گنجور

 
سعدی

جان من! جان من فدای تو باد

هیچت از دوستان نیاید یاد

می‌روی و التفات می‌نکنی

سرو هرگز چنین نرفت آزاد

آفرین خدای بر پدری

که تو پرورد و مادری که تو زاد

بخت نیکت به منتها‌ی امید

برساناد و چشم بد مرساد

تا چه کرد آن که نقش روی تو بست

که در‌ِ فتنه بر جهان بگشاد

من بگیرم عنان شه روزی

گویم از دست خوبرویان داد

تو بدین چشم مست و پیشانی

دل ما بازپس نخواهی داد

عقل با عشق بر نمی‌آید

جور مزدور می‌برد استاد

آن که هرگز بر آستانهٔ عشق

پای ننهاده بود سر بنهاد

روی در خاک رفت و سر نه عجب

که رود هم در این هوس بر باد

مرغ وحشی که می‌رمید از قید

با همه زیرکی به دام افتاد

همه از دست غیر ناله کنند

سعدی از دست خویشتن فریاد

روی گفتم که در جهان بنهم

گردم از قید بندگی آزاد

که نه بیرون پارس منزل هست

شام و روم‌ست و بصره و بغداد

دست از دامنم نمی‌دارد

خاک شیراز و آب رکن آباد

 
 
 
ربات تلگرامی عود
غزل ۱۵۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۱۵۴ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

همین شعر » بیت ۴

بخت نیکت به منتهای امید

برساناد و چشم بد مرساد

سلمان ساوجی

بخت نیکت به منتهای امید

برساناد و چشم بد مرساد

سعدی

همین شعر » بیت ۴

بخت نیکت به منتهای امید

برساناد و چشم بد مرساد

سلمان ساوجی

بخت نیکت به منتهای امید

برساناد و چشم بدمرساد

رودکی

شاد زی با سیاه‌چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعدموی غالیه‌بوی

[...]

شهید بلخی

گر فراموش کرد خواجه مرا

خویشتن را به رقعه دادم یاد

کودک شیر‌خواره تا نگریست

مادر او را به مهر شیر نداد

فرخی سیستانی

هر که بود از یمین دولت شاد

دل بمهر جمال ملت داد

هر که او حق نعمتش بشناخت

میر مارا نوید خدمت داد

طاعت آن ملک بجا آورد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ابوالفضل بیهقی

پادشاهی برفت پاک سرشت‌

پادشاهی نشست حورنژاد

از برفته‌ همه جهان غمگین‌

وز نشسته‌ همه جهان دلشاد

گر چراغی ز پیشِ ما برداشت‌

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه