گنجور

 
آذر بیگدلی

کی بود کی، رو به خاک آستان آرم تو را؟!

نقد دل، با تحفهٔ جان ارمغان آرم تو را

قوت پروازم ای صیاد چون سوی تو نیست

آنقدر نالم، که سوی آشیان آرم تو را

چند غافل باشی از حال دلم؟ دل را کنون

از تو آرم در فغان، تا در فغان آرم تو را

گر نیارم گل ز باغ آوردت، ای مرغ قفس

چون روم آنجا، بیاد باغبان آرم تو را!

رخصت حرفی بده، ای بدگمان امشب؛ مگر

گویمت یک حرف و، بیرون از گمان آرم تو را

نالم اینک از تو، نالی چند از جانان دلا؟!

تو به جان آوردی او را، من به جان آرم تو را!!

رحمی امشب پاسبان را منع کن از تیغ من

تا چو آذر بنده‌ای بر آستان آرم تو را!!

 
 
 
هاتف اصفهانی

سوی خود خوان یک رهم تا تحفه جان آرم تو را

جان نثار افشان خاک آستان آرم تو را

از کدامین باغی ای مرغ سحر با من بگوی

تا پیام طایر هم آشیان آرم تو را

من خموشم حال من می‌پرسی ای همدم که باز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه