گنجور

 
کلیم

از آن چشمی که می‌داند زبان بی‌زبانی را

نکویان یاد می‌گیرند طرز نکته‌دانی را

به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی

درازی عیب می‌باشد قبای زندگانی را

نمی‌خواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد

سپر از سینه کن تیر جفای آسمانی را

کنون کز رعشهٔ پیری به جامم می نمی‌ماند

چه حاصل گر دهد دوران شراب کامرانی را

به سان سایه گر از ناتوانی‌ها زمین‌گیرم

ز همراهان نیم واپس بنازم سخت‌جانی را

ز رویش دیده محروم است و گوش از مژدهٔ وصلش

که دوران بسته بر دل شاهراه شادمانی را

دلم سیمای جنگ از چهرهٔ صلح تو می‌یابد

به آن چشمی که بیند در تغافل هم‌زبانی را

بود روزی که می در پردهٔ شب جلوه‌گر ماند

به ظلمت گر نشان دادند آب زندگانی را

کلیم الفت به خار این چمن بهتر بود از گل

که دامن‌گیریش دارد نشان مهربانی را

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس

که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را

ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت

مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را

ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب

[...]

مولانا

عطارد مشتری باید‌، متاع آسمانی را

مهی مریخ‌چشم ارزد‌، چراغ آن جهانی را

چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان

ببیند بی‌قرینه او قرینان نهانی را

یکی جان‌ِ عجب باید که داند جان فدا کردن

[...]

حکیم نزاری

نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را

دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را

به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را

به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را

چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری

[...]

نظیری نیشابوری

کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را

به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را

سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد

که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را

به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است

[...]

صائب تبریزی

به عصیان مگذران زنهار ایام جوانی را

مکن صرف زمین شور، آب زندگانی را

به مهر خامشی تیغ زبان را کن سپرداری

اگر دربسته می خواهی بهشت جاودانی را

ز می بگذر که باشد در قفا همچون گل رعنا

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه