گنجور

 
عطار

المقالة العشرون: پسر گفتش که درویشی بسیار

جواب پدر: پدر گفتش که چون زر سایه افکند

(۱) حکایت شیخ با ترسا: یکی شیخی نکو دل صاحب اسرار

(۲) گفتار بزرگی در شناختن حق: بزرگی گفت از پیران این راه

(۳) حکایت مرد صوفی که بر زبیده عاشق شد: زبیده بود در هودج نشسته

(۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور: شنیدم پادشاهی یک زنی داشت

(۵) حکایت ایاز و درد چشم او: مگر از چشم زخم چشم اغیار

(۶) حکایت جرجیس علیه السلام: سه بار آن کافر اندر آتش و خون

(۷) حکایت یوسف با زلیخا علیه السلام: مگر یک روز می‌شد یوسف پاک

(۸) حکایت ابرهیم ادهم در بادیه: چنین گفتست ابرهیم ادهم

(۹) حکایت شعیب علیه السلام: شعیب از شوق حق ده سال بگریست

(۱۰) حکایت در اهل دوزخ: چنین نقلست کز آحاد امت

(۱۱) حکایت سلطان محمود و ایاز: مگر سلطان دین محمود پیروز

(۱۲) حکایت مجنون و لیلی: مگر یک روز مجنون در نشاطی