المقالة العشرون: پسر گفتش که درویشی بسیار
جواب پدر: پدر گفتش که چون زر سایه افکند
(۱) حکایت شیخ با ترسا: یکی شیخی نکو دل صاحب اسرار
(۲) گفتار بزرگی در شناختن حق: بزرگی گفت از پیران این راه
(۳) حکایت مرد صوفی که بر زبیده عاشق شد: زبیده بود در هودج نشسته
(۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور: شنیدم پادشاهی یک زنی داشت
(۵) حکایت ایاز و درد چشم او: مگر از چشم زخم چشم اغیار
(۶) حکایت جرجیس علیه السلام: سه بار آن کافر اندر آتش و خون
(۷) حکایت یوسف با زلیخا علیه السلام: مگر یک روز میشد یوسف پاک
(۸) حکایت ابرهیم ادهم در بادیه: چنین گفتست ابرهیم ادهم
(۹) حکایت شعیب علیه السلام: شعیب از شوق حق ده سال بگریست
(۱۰) حکایت در اهل دوزخ: چنین نقلست کز آحاد امت
(۱۱) حکایت سلطان محمود و ایاز: مگر سلطان دین محمود پیروز
(۱۲) حکایت مجنون و لیلی: مگر یک روز مجنون در نشاطی