با مه و آفتاب شد طلعت تو چو روبهرو
عیب عیان چو آینه گفت ز هردو مو به مو
از همه سوی میوزد نفخه چین گیسویت
سوی ختا و چین روم من به هواش سو به سو
نیست به فرّ قامتت نیست چو آب دیدهام
خیز و بجوی در چمن سرو به سرو جو به جو
مرغ پرنده است دل طفلم و صعوه کرده گم
از پی دل که میدوم خانه به خانه کو به کو
دست به دست میرود تا گل من در انجمن
خون دلم ز رشک او بسته چو غنچه تو به تو
گل چه کنی به بوستان شاهد گلبدن ببین
نافه چین چه میکنی طره مشکبوی او
آشفته جا به طرهات کرد مگر که تا شبی
حالت خویش مو به مو گوید با تو روبهرو
مصحف را گر زبان بود بسمله تا به خاتمه
نام علی بگویدت نقطه به نقطه هو به هو