فحشی ز لبت تو وقف ما کن
درد دل بیدوا دوا کن
گفتی شب وصل ریزمت خون
باز آی به عهد خود وفا کن
تو روز و شبان به یاد غیری
روزی به غلط تو یاد ما کن
ما را به کمند خویش بگذار
هر صید که باشدت رها کن
در بر رخ مدعی فروبند
ازدل گر هم ز لطف وا کن
بیگانه هلاک خویش مپسند
این رحم به خویش و آشنا کن
عشق تو بلا و ما ذلیلت
ما را به بلات مبتلا کن
ای آنکه قدر به گفته توست
تبدیل به گفتنی قضا کن
آشفته اگر چه ز اشقیا شد
او را به نظر ز اولیا کن
بگشای تو لعل عیسویدم
بر مرده از کرم دعا کن
زیرا که تو دست ذوالجلالی
ما را به جز از خدا جدا کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دوست ره جفا رها کن
تقصیر گذشته را قضا کن
بر درگه وصل خویش ما را
با حاجب بارت آشنا کن
در صورت عشق ما نگارا
[...]
گویند که خو ز عشق واکن
لیلیطلبی ز دل رها کن
ای دوست عتاب را رها کن
تدبیر دوای درد ما کن
ای دوست جدا مشو تو از ما
ما را ز بلا و غم جدا کن
اندیشه چو دزد در دل افتاد
[...]
آخر نگهی به سوی ما کن
دردی به ارادتی دوا کن
بسیار خلاف عهد کردی
آخر به غلط یکی وفا کن
ما را تو به خاطری همه روز
[...]
درد دل خسته را دوا کن
وآن وعده که کردهای وفا کن!
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.