گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مبند الفت دلا با ماه رویان

که بی قیدند این زنجیر مویان

فکنده هر طرف صیدی و از حرص

بدنبال دگر صیدند پویان

ازین سودا ندیده جز زیان کس

منه دل را بسودای نکویان

نه ناسور است زخمت ایدل من

نه پرهیزی چرا زین مشک بویان

بشویم چشم اگر از اشک زارم

چو نصرانی بعید خارج شویان

مجو آشفته مهر از خیل ترکان

چو خو کردی تو با این تندخوبان

چو بلبل عندلیب طبعم امشب

به مدح مرتضی گردید گویان