گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

رفت به خشم دلبر و رحم نکرد بر دلم

وای به بخت واژگون، آه ز کار مشکلم

تا که کشید سر ز من سرو قد تو مانده‌ام

دست فسوس بر سر و پای خیال در گلم

من نه به میل خویشتن می‌دوم از قفای تو

جادوی زلف را بگو تا نکشد سلاسلم

در کف تو زمام من هودج دل مقام تو

رفته ز دست لیلی و مانده شکسته محملم

چون نرود کشان‌کشان دل به هوای طُرّه‌اش

بافته تار موی تو در رگ و در مفاصلم

چون گسلم ز زلف تو کاو شده متصل به جان

چون بتوان ز جان خود تار امید بگسلم

درد فراق را دوا تخم ز صبر کشته‌ام

تا چه ثمر همی‌دهد تخم امید باطلم

گفتم رفتی از نظر دل بنهم به دیگری

آینه‌دار عشق تو کی رود از مقابلم

پند حکیم نشنوم من که ز خویش غایبم

میل دوا نمی‌کنم من که ز درد غافلم

طالب روشناییم آه‌کشان در آشیان

برق بَرَد به روشنی راه مگر به منزلم

دوش حکیم عقل را آشفته چاره خواستم

گفت علاج عشق را با همه علم جاهلم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم

می‌روم و نمی‌رود ناقه به زیر محملم

بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی

بار دل است همچنان ور به هزار منزلم

ای که مهار می‌کشی صبر کن و سبک مرو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
کمال خجندی

عشق تو داغ بندگی باز کشیده بر دلم

نام و نشان مقبلی شد به غم تو حاصلم

پیش دو دیده قدر من بین که میان مردمان

غیر خیال روی نو کی ننهد مقابلم

نیست عذاب خواندهای نامزد بهشتیان

[...]

آشفتهٔ شیرازی

عکس جمال این و آن هر چه فتاد در دلم

میرود و نمیرود روی تو از مقابلم

پرتو شمع خاوری تافت زمشرق دلم

شمع برید یک نفس همنفسان زمحفلم

بانگ جرس زهر طرف میرسدم بگوش جان

[...]

صفایی جندقی

آه کزین سفر نشد جز تب و تاب حاصلم

داد ز سعد روشنم وای ز بخت مقبلم

رخت کجا کشم کزین غایله خیز منزلم

بار فراق دوستان بسکه نشسته بردلم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صفایی جندقی
جیحون یزدی

گفت سکینه با پدر نیست اگر چه قابلم

ماندن قتلگاه را بیش ز هر چه مایلم

لیک چه سود کز برت برد و بزد موکلم

بار فراق دوستان بسکه نشسته بردلم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه