بر آن سرم که بگرد وفا و مهر نگردم
که همچو ذره زمهر تو بر هوا شده گردم
طبیب عشق که گفت آخر الدواء الکی
نشد علاج و شد این داغ درد بر سر دردم
نمانده باده بکاسه نه زر بکیسه خدا را
برفت سرخی و مانده بجای چهره زردم
منه تو دیگ تمنا چو کشتی آتش سودا
که دیگ عشق نیاید بجوش زآتش سردم
بغیر دردسر و صدمه خمار ندیدم
که بود ساقی و این باده از کجاست که خوردم
بیا و پرده بگردان دمی تو مطرب مجلس
که زخم تازه کند زخمهای تار تو هر دم
هوا گرفته دل آشفته را بسان کبوتر
پرم زبام حرم تا که کشتنی گردم
خیال جستن از دام نفس و قید هوا را
کنم به همت مردان که خود نه آن مردم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج عشق سخن میگوید و به وفا و محبت اشاره میکند. او خود را به ذرهای در آسمان تشبیه میکند که تحت تأثیر عشق قرار گرفته است. شاعر از درمان عشق که به گفتهی طبیب «آخر الدواء الکی» است، ناامید شده و از عدم وجود شراب و طلا در زندگیاش lament میکند. او از دیگ تمنا و آتش عشق میگوید که به دلیل سردی روحش نمیجوشد و فقط دچار درد و زخمهای عاطفی شده است. به دنبال تسکین حال خود است و میخواهد با غم و درد خود کنار بیاید، اما در عین حال به مقامات بالاتری از عشق و محبت فکر میکند.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که به محبت و وفا پایبند باشم و هرگز از آن دور نشوم. آرزو دارم که مانند ذرهای از عشق تو در فضا پراکنده شوم.
هوش مصنوعی: درمانگر عشق گفت که آخرین دارو بیهوده است و درمانی نشد. در نتیجه، این درد همیشه بر دوش من باقی ماند.
هوش مصنوعی: دیگر نه شرابی در جام مانده و نه سکهای در کیسهام، خدا را! رنگ سرخی رفته و تنها چهرهای زرد از من باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، خواستههای قلبیات را بیجهت در هم نریز، مانند کشتیای که در آتش عشق است. زیرا دیگ عشق با آتش سرد نمیجوشد.
هوش مصنوعی: من بدون هیچ دردسر و آسیبی نشستهام و از ساقی، بادهای را نوشیدهام که نمیدانم این نوشیدنی از کجا آمده است.
هوش مصنوعی: بیا و لحظهای پرده را کنار بزن تا تو نوازنده مجلس باشی. این کار باعث میشود که زخمهای تازهای بر زخمهای قدیمیات بگذارد.
هوش مصنوعی: هوای دل آشفتهام گرفته است، مانند پرندهای آزاد که بر بام حرم نشسته و آرزو دارد تا به آزادی برسد، حتی اگر باید جانش را فدای این آزادی کند.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم به خاطر اراده مردانگی، از دام نفس و بندهای خواستههای نفسانی رها شوم، اما خودم هنوز در این مرحله نیستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در آرزوی وصالت اگرچه با غم و دردم
امیدوار چنانم که ناامید نگردم
منم چو شمع که هر شب ز سوز هجر تو تا روز
سرشک گرم فرو می رود به چهره زردم
از آن زمان که مرا بخت خفته از تو جدا کرد
[...]
چه رنگ بازم که آگه شود دل تو ز دردم
گواهی ار ندهد اشک سرخ و گونه زردم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.