گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

زلفین تو را موی بمو گشتم و دیدم

جز دود دل خلق در آن حلقه ندیدم

با شیخ نگو نکته توحید که شرکست

این زمزمه دوش از نی و مزمار شنیدم

حاشا که گهی چیده کلیم از شجر طور

آن گل که من از گلشن رخسار تو چیدم

بادام تو تا انس گرفتم من وحشی

وحشی صفت از آدمیان جمله رمیدم

خوش باش که بیماری دل رفت زیادم

تا حالت بیماری چشمان تو دیدم

دستیم نمانده که بسر برزنم از هجر

از بس که سر انگشت بحسرت بگزیدم

تابو که غبار درت ایدوست بیابم

چون باد صبا بر سر هر کوی دویدم

تا غنچه تو بوسه گه مدعیان شد

سر تا بقدم جامه چو گل باز دریدم

ای تیر کمان خانه ابرو بکجائی

بازآ که کمان وار زهجر تو خمیدم

پای طلبم لنگ شد و هیچ غمم نیست

با سر بدر کعبه مقصود رسیدم

آشفته کجا کعبه در خانه حیدر

آن کاو که جز او سر خداوند ندیدم