بی تو با غیر ندانی که چه شد دوش مرا
بود بر جای پری دیو در آغوش مرا
حسرت آن بر دوشم بدل افروخت شرر
سوخت چون شمع زسر تا بقدم دوش مرا
درد سر میکشم از عقل کجائی ساقی
قدحی هوش زدا تا ببری هوش مرا
قصه از اژدر موسی مکن و دست کلیم
بس بود قصه آن زلف و بناگوش مرا
گو میفکن بسرم سایه دگر سرو سهی
گر خرامد بسرا سرو قباپوش مرا
تا لبت تر شده از باده اغیار چو جام
همچو خم خون دل از رشک زند جوش مرا
پرده دیده کنم فرش رهت گر آئی
زیب ده از قدمت خانه مفروش مرا
بنگاهی شود آشفته تو را بنده بجان
بخرایخواجه بیک نظره و مفروش مرا
خم شده پشت من از بار گنه دستم گیر
رحمتی بار گران برفکن از دوش مرا
طوطی نطق مرا قوتی ای شیر خدا
تا نخوانند دگر بلبل خاموش مرا