گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

کرده در غنچه نهان تنگ شکر کاین دهنست

ریزه قند زلب ریزد و گوید سخنست

گر در اسلام به هندو ، نه حلال است بهشت،

از چه بر عارضت آنخال سیه را وطنست

شهره شهر شد از عشق تو گر دل چه عجب

عشق شیرین سبب شهره گی کوهکنست

یوسف از چاه برون آمد و بر شد از ماه

باز یعقوب ستمدیده ببیت الحزنست

کاروان خطش از دست بگیرد شاید

یوسف دل که گرفتار بچاه ذقنست

هم قضا از خطر تیز نظر در حذر است

فتنه مفتون تو ای زلف شکن در شکنست

منم آشفته و شیدائی و سودائی عشق

تا که سر سرو زلفت به سویدای منست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

گرچه گویند که گل خسرو ملک چمنست

لیکن از جود تواش خرده ی زر در دهنست

کمترین بنده ی درگاه تو شاه فلکست

کمترین گوهر جام تو سهیل یمنست

هر که در روی تو چون شمع کشد تیغ زبان

[...]

قاسم انوار

بنده را هست سؤالی و نه آن حد منست

که چرا لعل لبت رشک عقیق یمنست؟

حد من نیست ولی عشق سخن می گوید

چون همه عشق شد اینجا همه جا جای منست

هم بتو راه توان یافت بنیل مقصود

[...]

بابافغانی

تا بآیینه دل طوطی جان در سخنست

همدم جان و دلم ذکر حسین و حسنست

آن دو خورشید جهانتاب که از روی شرف

نور هر یک سبب روشنی جان و تنست

سبزه ی نار خلیلست خط سبز حسن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بابافغانی
کلیم

حالت از تنگی جا غنچه بکنج دهنست

چکند، ساخته با گوشه خود بیوطنست

پستی پایه چو غواص شگونست مرا

پر ز یوسف بود آن چاه که در راه منست

چند در خانه اش آتش فتد از پرتو تو

[...]

غالب دهلوی

تا به سویم نظر لطف «جمس تامسن » است

سبزه ام گلبن و خارم گل و خاکم چمنست

ای که تا نام تو آرایش عنوان بخشید

صفحه نامه به شادابی برگ سمنست

کلکم از تازگی مدح تو درباره خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه