خضر را راه بسرچشمه حیوان تو نیست
اهرمن را خبر از مهر سلیمان تو نیست
تا کمان ابروی تو کرده بزه تیر کمان
سینه ای نیست که مجروح بپیکان تو نیست
تا خم زلف بگرد ذقنت حلقه زده
یوسفی نیست که در چاه زنخدان تو نیست
زاهدی نیست در این شهر که با زهد و ورع
کاو خراب از اثر غمزه فتان تو نیست
اگر ای کعبه دهد دست طواف حرمت
حاجیان را غمی از خار مغیلان تو نیست
گر بجولانگه تو رستم دستان آید
که بدستان و حیل در خور جولان تو نیست
من بهر جمع حدیث خم زلفت گویم
تا نگویند که آشفته پریشان تو نیست
طوطی خط چه عجب پرزند ار گرد لبت
شکری نیست که در کنج نمکدان تو نیست
نرود حرف در آن نقطه موهوم حکیم
نکتهای نیست که در لعل سخندان تو نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل نماندهست که گوی خم چوگان تو نیست
خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست
تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد
هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست
در تو حیرانم و اوصاف معانی که تو راست
[...]
در سراپای شهید غم پنهان تو نیست
گل زخمی که نظرکرده مژگان تو نیست
جای آن است که بیتابی سیماب کند
یک نفس گر سر آیینه به دامان تو نیست
گریه ابر ندارد نمک اشک مرا
[...]
مستی عشق به جز غمزهٔ چشمان تو نیست
زآنکه این نشئه به جز در خُم مستان تو نیست
تا که سیخ مژه را تافته بر آتش روی
نیست یک دل که بر این آتش بریان تو نیست
لعل شیرین تو ساید نمکم بر دل ریش
[...]
ای بشر چیست بغیر از تو که ان آن تو نیست
وان کدام آیت تکریم که در شان تو نیست
چه سرائیست که بر روی تو نگشوده درش
چه مقامیست که آن عرصه جولان تو نیست
از ثری تا بثریا و زمه تا ماهی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.