گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خضر را راه بسرچشمه حیوان تو نیست

اهرمن را خبر از مهر سلیمان تو نیست

تا کمان ابروی تو کرده بزه تیر کمان

سینه ای نیست که مجروح بپیکان تو نیست

تا خم زلف بگرد ذقنت حلقه زده

یوسفی نیست که در چاه زنخدان تو نیست

زاهدی نیست در این شهر که با زهد و ورع

کاو خراب از اثر غمزه فتان تو نیست

اگر ای کعبه دهد دست طواف حرمت

حاجیان را غمی از خار مغیلان تو نیست

گر بجولانگه تو رستم دستان آید

که بدستان و حیل در خور جولان تو نیست

من بهر جمع حدیث خم زلفت گویم

تا نگویند که آشفته پریشان تو نیست

طوطی خط چه عجب پرزند ار گرد لبت

شکری نیست که در کنج نمکدان تو نیست

نرود حرف در آن نقطه موهوم حکیم

نکته‌ای نیست که در لعل سخندان تو نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

دل نمانده‌ست که گوی خم چوگان تو نیست

خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست

تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد

هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست

در تو حیرانم و اوصاف معانی که تو راست

[...]

اسیر شهرستانی

در سراپای شهید غم پنهان تو نیست

گل زخمی که نظرکرده مژگان تو نیست

جای آن است که بیتابی سیماب کند

یک نفس گر سر آیینه به دامان تو نیست

گریه ابر ندارد نمک اشک مرا

[...]

آشفتهٔ شیرازی

مستی عشق به جز غمزهٔ چشمان تو نیست

زآنکه این نشئه به جز در خُم مستان تو نیست

تا که سیخ مژه را تافته بر آتش روی

نیست یک دل که بر این آتش بریان تو نیست

لعل شیرین تو ساید نمکم بر دل ریش

[...]

صغیر اصفهانی

ای بشر چیست بغیر از تو که ان آن تو نیست

وان کدام آیت تکریم که در شان تو نیست

چه سرائیست که بر روی تو نگشوده درش

چه مقامیست که آن عرصه جولان تو نیست

از ثری تا بثریا و زمه تا ماهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صغیر اصفهانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه