به پیر میفروشان بر بشارت
که زاهد کرد خمخانه زیارت
بمی سجاده رنگین کرد زاهد
شد از وسواس فارغ بیمرارت
مبر زحمت پی تعمیر مسجد
بیا دیر مغان را کن عمارت
حذر زان مغبچه کز کفر زلفش
متاع دین و دل را کرد غارت
تا در آغوش کیست گل بدنت
که صبا داشت بوی پیرهنت
یوسفی را که سالها گم کرد
جست یعقوب در چه ذقنت
نکند میل عندلیب و شکر
گل زآواز و طوطی از سخنت
پیرهن کن بتا زنکهت گل
که زگل رنجه میشود بدنت
سر و پایم نثار پا و سرت
تن و جانم فدای جان و تنت
ناز از سر نهاد و بنده شدت
تا چمان دید سرو در چمنت
در دهانت سخن نمیگنجد
این سخنها که گفت از دهنت
چند ای خاتم سلیمانی
بنگرم زیب دست اهرمنت
تو گلی بلبلی بدست آور
نسزد شوق زاغ با زغنت
با بناگوش و آن خم گیسو
کس فروشد بسنبل و سمنت
این همه شور و مشتری که تو راست
کی گذارند یک زمان بمنت
دل مردم چو ناقه پرخون کرد
که ختائیست آهوی ختنت
آخر این داغ عشق آشفته
لاله گردد بروید از کفنت
یا علی خصم سرکش است بکش
از نیام آن حسام سرفکنت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواستم با نیاز و داشادش
پدر اینجا بمن فرستادش
حرکاتش همه ره هنرست
برم از جان من عزیزترست
آمد آن رگ زن مسیح پرست
تیغ الماس گون گرفته به دست
کرسی افگند و بر نشست بر او
بازوی خواجهٔ عمید ببست
نیش درماند و گفت: «عز علی»
[...]
برگزین زین جهان یکیّو بس
گرت بادانش و خرد خویشیست
وقتی اندر زمین و امر شاست؟
بود مردی گدا و گاوی داشت
گفت بوسه دهیام؟ گفتا شصت
گفت هان وقت هست؟ گفتا هست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.