بده ساقی از آن می ساتکینی
که اندر شیشه مانده اربعینی
خورم صد نیش از زنبور ناچار
ببوی آنکه نوشم انگبینی
خرد را با تو کی دعویست ای عشق
که تو استاد بر روح الامینی
بکویت تشنه جان دادند عشاق
عجب تر آنکه تو ماء معینی
بتابد بر زمین هر روز خورشید
که تا برپای تو ساید جبینی
نشاید گفت کاندر آسمانی
نمی زیبد که گویم در زمینی
گرفتاری بزندان تعلق
چو عیسی گر بچرخ چارمینی
نباشد حق پرستی در گل ای دل
بدیر و کعبه افشان آستینی
عمل چون نیست آشفته به ناچار
بدرویشی بسازد خوشه چینی
در آن صحرا که کشته حب حیدر
شهی کش نیست جز قرآن قرینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به راه اندر نه خسبی نه نشینی
ز پشت باره شهرو را ببینی
که طفلیْ خرد با آن نازنینی
کند در کار از اینسان خردهبینی
ور از شهزاده خواهی همنشینی
زمانی نیز روی او نه بینی
دلا تا نازکی و نازنینی
برو که نازنینان را نبینی
در این رنگی دلا تا تو بلنگی
نیابی در چنان تا تو چنینی
در آیینه نبینی روی خوبان
[...]
سزد گر نیکویی در من ببینی
که خودکام و جوان و نازنینی
به گاه خنده چون دندان نمایی
مرا اندر میان چشم شینی
مسلمان دیدمت، زان دل سپردم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.