گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بکن آن باده رنگین به ایاغم ساقی

که بود نشئه او تا به قیامت باقی

مستی می چو خمار آرد و هشیاری و رنج

مست شو مست ولی از لب و لعل ساقی

باده ی نوش که فانی کندت در ساقی

تاز مطرب شنوی نغمه انت الباقی

باده ی ریز بجامم همه لبریز زعشق

تا بشوئیم زدفتر سخن الحاقی

حنظل بادیه ات را همه شهد رطب است

زهر عشق تو بمسموم کند تریاقی

طلق محلوب ولای تو بتن مالیدم

تا که دوزخ نکند بر بدنم حراقی

توئی آن علت غائی علی خیبرگیر

که ببزم دل آشفته شدستی ساقی

بحسابم برس ای مفرده فرد وجود

نیست جز مهر تو دردفتر ما اطلاقی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

به قلم راست نیاید صفت مشتاقی

سادَتی اِحْتَرقَ القَلْبُ مِنَ الاَشْواقِ

نشود دفتر درد دل مجروح تمام

لَوْ اَضافوا صُحُفَ الدَّهْرِ اِلی اَوْراقی

آرزوی دل خلقی تو به شیرین سخنی

[...]

همام تبریزی

نه چنان مست و خرابم ز دو چشم ساقی

که مرا با دگری هست خیالی باقی

مستی از هستی من جز سر مویی نگذاشت

وان قدر نیز نخواهم که بود ای ساقی

مست گشتیم و نخواهی تو که فانی گردیم

[...]

خواجوی کرمانی

تشنه‌ام تا به کی آخر بده آبی ساقی

فی حشای أضطرمتُ نایرة إلا شواق

عمر باقی بر صاحب‌نظران دانی چیست

آنچ از بادهٔ دوشینه بمانَد باقی

عنت الورق علی قلقلة الاقداح

[...]

کمال خجندی

سال‌ها گر بنویسم صفت مشتاقی

ماند از شوق تو صد ساله حکایت باقی

غایت ابرویش از دیده دلا حاضر باش

ترسمت بشکنی این شیشه که دور از طاقی

غمزهات هیچ فروداشت ز تیزی نکند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه