آن شوخ دی براهی میرفت همچو شاهی
در پیش و پس ز جانها با او روان سپاهی
میداد داد خوبی می کرد نیز بیداد
از هر طرف برآمد فریاد داد خواهی
تا لاله داغ بر دله هم گل فتاده در گل
این زد به جامه چاکی وآن بر زمین کلاهی
می کرد باز گیسو میشد از آن مشوش
می کرد باره گونی در حال ما نگاهی
این سوز سینه تاکی آه از دلی که از وی
کاریم بر نیامد جز ناله و آهی
داری از آن دو ساعد پرسیم استین ها
از دلبران که دارد زین دسته دستگاهی
در دعویی که پیکان گوئیم حق سینه است
از تیر تو ندارد دل راستر گواهی
از بس که کشت چشمت مردم بمانم ما
پوشیده هر پکیه بین در خانه ها سیاهی
گوید کمال فی الفوز صد شعر تر به یک شب
لیکن بوصف رویت هریک غزل بماهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ربی و ربکالله ای ماه تو چه ماهی
کافزون شوی ولیکن هرگز چنو نکاهی
مه نیستی که مهری زیرا که هست مه را
گاه از برونش زردی گاه از درون سیاهی
با مایهٔ جمالت ناید ز مهر شمعی
[...]
نشنیدهام که ماهی، بر سر نَهَد کُلاهی
یا سرو با جوانان، هرگز رَوَد به راهی
سروِ بلندِ بُستان، با این همه لطافت
هر روزش از گریبان، سر بَرنَکرد ماهی
گر من سخن نگویم در حسنِ اعتدالت
[...]
ای آفتاب خوبان وی آیت الهی
حسن تو را مسخر از ماه تا به ماهی
گر ماه را ز رویت بودی مدد نگشتی
وقت خسوف ظاهر بر روی مه سیاهی
نی خوبی شما را هرگز بود نهایت
[...]
خضر سفید شیبت چو دم زد از سیاهی
عین الحیات عالم سر زد ز حوض ماهی
برخاست رای هندو از ملک شام بنشست
سلطان نیمروزی در چین پادشاهی
هر نازنین که بینم جولان کنان به راهی
آهی ز دل برآرم بر یاد کج کلاهی
چون آن دو هفته مه را همچون مه دو هفته
هر هفته دید نتوان قانع شدم به ماهی
تسکین چگونه یابد شوقم که در گذرها
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.