گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای که جان داری فدا کن در ره جانانه‌ای

سوختن تن را بنه گر شمع را پروانه‌ای

تا نگردد موج زن عمان چشمت سال‌ها

در کنار خود نبینی زین صدف دردانه‌ای

کفر و اسلام ارچه سرگردان تو شد کوبه‌کو

ای که نه در کعبه‌ای پیدا نه در بتخانه‌ای

در قیامت مست صوفی‌وَش درآید در سماع

هرکه نوشد از شراب عشق تو پیمانه‌ای

زاهد ار خواهی بدانی حاصل ذکر ملک

بر در میخانه بشنو نعره مستانه‌ای

نازم آن دیوانه کو مجنون لیلی شد به حی

ورنه در هر شهر و کو عریان بود دیوانه‌ای

در دل درویش جو مهر علی را لاجرم

کآفتاب و گنج را یابند در ویرانه‌ای

از فسون واعظان کی از سرش بیرون رود

هرکه خواند از دفتر عشق بتان افسانه‌ای

کسوت تقوی قلندروار آشفته بسوز

تا بدوزندت حریفان خرقه رندانه‌ای

هر سرو موی تو صد دل را بود کاشانه‌ای

از چه ویران می‌کنی صد خانه را از شانه‌ای

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode