گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای که جان داری فدا کن در ره جانانه‌ای

سوختن تن را بنه گر شمع را پروانه‌ای

تا نگردد موج زن عمان چشمت سال‌ها

در کنار خود نبینی زین صدف دردانه‌ای

کفر و اسلام ارچه سرگردان تو شد کوبه‌کو

ای که نه در کعبه‌ای پیدا نه در بتخانه‌ای

در قیامت مست صوفی‌وَش درآید در سماع

هرکه نوشد از شراب عشق تو پیمانه‌ای

زاهد ار خواهی بدانی حاصل ذکر ملک

بر در میخانه بشنو نعره مستانه‌ای

نازم آن دیوانه کو مجنون لیلی شد به حی

ورنه در هر شهر و کو عریان بود دیوانه‌ای

در دل درویش جو مهر علی را لاجرم

کآفتاب و گنج را یابند در ویرانه‌ای

از فسون واعظان کی از سرش بیرون رود

هرکه خواند از دفتر عشق بتان افسانه‌ای

کسوت تقوی قلندروار آشفته بسوز

تا بدوزندت حریفان خرقه رندانه‌ای

هر سرو موی تو صد دل را بود کاشانه‌ای

از چه ویران می‌کنی صد خانه را از شانه‌ای

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ابوسعید ابوالخیر

حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانه‌ای

گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانه‌ای

گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟

گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانه‌ای

گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟

[...]

سنایی

گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانه‌ای

با همه کس آشنا با ما چرا بیگانه‌ای

ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینه‌ایم

تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانه‌ای

شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو

[...]

عبدالقادر گیلانی

من کیم رسوای شهر و عاشق دیوانه‌ای

آشنا با هر غمی وز خویشتن بیگانه‌ای

هم شوم شاد از غمش کو در دلم منزل گرفت

هم شوم غمگین که او جا کرد در ویرانه‌ای

ترک شهرآشوب من در کشوری منزل نکرد

[...]

ادیب صابر

ای ثنا و مدح تو در لفظ هر فرزانه ای

خویش کرده مکرمات تو زهر بیگانه ای

افتخار خاندان جد خویشی در نسب

کی بود چون خاندان جد تو هر خانه ای

آنچه در توست از بزرگی کی بود در غیر تو

[...]

عطار

شعله زد شمع جمال او ز دولتخانه‌ای

گشت در هر دو جهان هر ذره‌ای پروانه‌ای

ای عجب هر شعله‌ای از آفتاب روی او

گشتت زنجیری و در هر حلقه‌ای دیوانه‌ای

هر که با هر حلقه در دنیا نیفتاد آشنا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه